Tuesday, January 12, 2010

بگذارید این وطن، دوباره وطن شود ! (بخش نخست)

بگذارید این وطن، دوباره وطن شود !
(بخش نخست)


* درهجوم هيجانات سياسى و در طوفان اعلاميه هاى زيبا و بيانيه هاى فريبا، آيا اين بار نيز جنبش آزاديخواهى ملّت ايران به «چاهِ ويلِ» آرمان هاى آزادى ستيز و تجدّدگريز سقوط خواهد كرد؟

* تجربه هاى گذشته و حال،به روشنى نشان مى دهند كه «مذهب،بعنوان يك استراتژى،واسلام بعنوان يك ايديولوژى» (به تعبير دكترشريعتى)چه نتايج فاجعه بارى براى ملت وميهن مادارد و«جنبش سبز» براى مصون ماندن ازآسيب هاى اينگونه سوداهاى سياه،بايد بسيار آگاه و هوشيارباشد٠

* مقالهء حاضر، با نگاهى تاريخى و انتقادى بر برخى گفتمان هاى رايج، و ضمن ابراز نگرانى از «كنارآمدن و سازش مدعيان حكومتى»، در بخش دوم، با تأمّل بربيانيهء اخير مهندس موسوى و «پنج روشنفكر دينى»، همبستگى و وفاق ملّى براى تشكيل «شوراى موقّت رهبرى تا انجام انتخابات آزاد و دموكراتيك براى تعيين نوع نظام سياسى آينده» (زير نظرسازمان هاى ملّى و بين المللى) را وظيفهء فورى همهء روشنفكران، رهبران سياسى، مدافعان حقوق بشر و ديگر نيروهاى لاييك وآزاديخواه ايران مى داند.

****
« بگذارید این وطن دوباره وطن شود
بگذارید دوباره همان رویایی شود که بود.
بگذارید پیشاهنگ دشت شود
و در آنجا که آزاد است
منزلگاهی جوید» (1)


اين دومين بارى است كه در رابطه با مسائل سياسى ايران از شعر درخشان «هيوز» كمك مى گيرم،و هردوبار، در راستاى همبستگى ورهايى ملى است، شايد به اين خاطركه شعر«هيوز» را صداى آرزوهاى ملت ما براى رسيدن به آزادى مى دانم، آرزويى كه حاكميت30 سالهء جمهورى اسلامى و خصوصاًً حوادث خونبار وهولناك ماه هاى اخير، اينك آن را به يك خواست عينى و ملّى بدل كرده و ما را در برابر سرنوشت ميهن مان، متعهد و مسئول مى سازد. بنابراين: « بگذاريد اين وطن، دوباره وطن شود !»،خطاب به همهء عاشقان وآزاديخواهان ايران است.

آنچه كه درخيابان ها و زندان ها و شكنجه گاه هاى رژيم اسلامى گذشته و مى گذرد، هولناك تر از آن است كه بخواهيم با تعارف و مداهنه و مماشات، از پرداختن به «ريشه» ها، پرهيز كنيم، همچنانكه در31سال پيش و 10 ماه پيش از «انقلاب شكوهمند اسلامى»، در كتاب كوچك «اسلام شناسى» به گوشه هايى از اين دغدغه ها پرداخته بودم كه دريغا در«شورِ حسینی»ى رهبران سياسى و روشنفكران انقلابی ناديده و ناشنيده ماند (2) همچنانكه «آخرين شعر» من دربارهء ماهيت انقلاب اسلامى وشخصيت آيت الله خمينى( 3 ) . با چنان دريغ ها و دغدغه هايی است كه اينك مى پرسم: در هجوم هيجانات و احساسات سياسى و در طوفان اعلاميه ها و بيانيه هاى فريبا، آيا اين بار نيز جنبش آزاديخواهى ملت ما به «چاهِ ويلِ» آرمان هاى آزادى ستيز و تجددگريز سقوط خواهدكرد؟
مقالهء حاضر، با نگاهى تاريخى و انتقادى بر برخى گفتمان هاى رايج، و ضمن ابراز نگرانى از « كنارآمدن وسازش مدّعيان حكومتى»، در بخش دوم، با تأمّل بر بيانیهء اخير مهندس موسوى و «پنج روشنفكردينى»، همبستگى و وفاق ملّى براى تشكيل «شوراى موقّت رهبرى تا انجام انتخابات آزاد و دموكراتيك براى تعيين نوع نظام سياسى آينده» (زير نظرسازمان هاى ملّى و بين المللى) را وظيفهء فورى همهء روشنفكران، رهبران سياسى، مدافعان حقوق بشر و ديگر نيروهاى لاييك و آزاديخواه ايران می داند.

* * *
آنچه كه اينك درخيابان ها و زندان ها و شكنجه گاه هاى رژيم اسلامى مى گذرد بى ترديد، تجلّى عريان ترو آشكارترِ جنايات رژيم از آغاز « انقلاب شكوهمند اسلامى» است كه با آتش زدن « سينما ركس آبادان»، و سپس اعدام بى محاكمهء افسران دلير ارتش ايران، قتل عام مردم « ﻗﺎﺭﻧﺎ»، « ﻗﻪﻻﺗﺎﻥ» ﻭ « ﻣﺎﻡ ﺳﻴﺪﺍﻥ» (در كردستان)، ﺳﺮﻛﻮﺏ خونين مردم ﺗﺮﻛﻤﻦ صحرا و ... شروع شد و تا كشتار هزاران زنداني سياسى در تابستان 67، قتل هاى زنجيره اى فروهرها، مختارى، پوينده، دكترعبدالرحمن قاسملو، دكتر شرفكندى، دكترشاهپور بختيار، شهريار شفيق، دكتركاظم رجوى، سعيدى سيرجانى، استاد احمد تفضلى، دكتر غفار حسينى، زهرا كاظمى و ... تداوم يافته است. همهء اين جنايات هولناك30ساله در برابر بسيارى از «مصلحت طلبان ديروز» و « اصلاح طلبان امروز» رُخ داده كه اينك در هيأت «روشنفكران دينى»!، ظاهراً در تدارك كندنِِ گورِ ديگرى براى ملت ما هستند.
دكتر شريعتى - بعنوان مهم ترين و تأثيرگذارترين روشنفكر ملّى - مذهبى، ضمن اينكه امام يا رهبر دينى را «انسانى مافوق و پيشوا و اَبَرمرد»ى مى دانست كه «جامعه را سرپرستى، زعامت و رهبرى مى كند»، دربارهء هدف و مسئولیّت اصلى امام تأکيد مى كرد:
- «امام در کنار قدرت اجرائی نيست، هم‌پيمان و هم‌پيوند با دولت نيست، نوعی همسازی با سياست حاکم ندارد. او خود مسئوليت مستقيم سياست جامعه را داراست و رهبری مستقيم اقتصاد، ارتش، فرهنگ، سياست خارجی و ادارهء امور داخلی جامعه با اوست يعنی امام، هم رئيس دولت است و هم رئيس حکومت و... شيعه پيروی از امام را بر اساس آيهء «اطـيـعـُوالله و اَاطـيـعـُـوا الـرسُــولَ وَ اوُلـیَ الاَمـر مـنـکـُم» توصيه می‌کند و امام را "ولی اَمر" می‌داند که خدا اطاعتش را در رديف اطاعت از خود و اطاعت از رسول شمرده است و اين تقليد نيز برای رهبری غير امام که نايب اوست در شيعه شناخته می‌شود [زيرا که] اَلـعُـلما حـُکّـام علی الـنّـاس... مسئوليت امام، ايجاد يك انقلاب شيعى است ... مسئوليت گستاخ بودن در برابر مصلحت ها، در برابر عوام و پسند عوام (مردم) و بر ذوق و ذائقه و انتخاب عوام (مردم) شلاق زدن... امام، مسئول است كه مردم را براساس مكتب (شيعه) تغيير و پرورش دهد حتى عليرغم شمارهء آراء ... رهبری بايد بطور مستمر، به شيوهء انقلابی –نه دموکراتيک– ادامه يابد ...او هرگز سرنوشت انقلاب را بدست لرزان دموكراسى نمى سپارد». (4)
دريغا كه دكتر على شريعتى سال هاست كه در ميان ما نيست تا شاهد تحقّق آرمان ها و انديشه هايش باشد، اما روشن بود كه در چنان بينشى، آن كس كه «پيشوا» يا «امام» مى كارد ـ بى ترديد ـ خمينى يا خامنه ای درو خواهد كرد.
اکبر گنجی در توضيح رويدادهاى هولناك سال هاى اخير مى نويسد: « آقای خامنه ای از ابتداء به کارهای نظامی- امنیتی علاقه داشت. وقتی دکتر چمران در کابینه بازرگان وزیر دفاع شد، او ‏هم زمان معاون وزیر دفاع و نمایندة آقای خمینی در وزارت دفاع بود ... در جریان کودتای نوژه از نزدیک مسائل را تعقیب می کرد. در زمان تشکیل ‏وزارت اطلاعات، آقای خامنه ای در مقام ریاست جمهوری می ‏گفت سازمان اطلاعاتی نظام باید زیر نظر رئیس جمهور باشد. (او) وقتی به عنوان رهبر از سوی مجلس خبرگان انتخاب شد، در ‏اولین دیدار اعضای هیأت دولت (ميرحسين موسوی) با وی،« نظریهء رُعب» خود را با آنها در میان می گذارد. براساس تلقی آقای خامنه ای از ‏قرآن و تاریخ اسلام، یک اقلیت فداکار با ارعاب و ترور توانست اکثریت خاموش را دور خود گرد آورد و بر آنها حکومت ‏کند. آقای خامنه ای به اعضای کابینه ی مهندس موسوی گفت: حکومت باید متکی بر یک جمع فداکار باشد. اکثریت مردم ‏در حکومت خاموشند. یک جمع فداکار می تواند از طریق ایجاد رعب، حکومت را پایدار نگاه دارد. در همان جلسه ،‏عطاءالله مهاجرانی با استناد به آیه 151 آل عمران (سنقلی فی قلوب الذین کفروا الرعب بما اشرکوا بالله مالم ینزل به ‏سلطاناً) از وی پرسیده بود که قرآن می گوید رعب در دل کافران موثر است. بسیاری از آنها که امروز مسأله دارند از ‏مؤمنانند، و در مقابل رُعب می ایستند ...» (5)

نه عطاالله مهاجرانى و نه اكبر گنجى(كه خودرا« اتاق فكر جنبش سبز»مى دانند) !،متأسفانه،ازواكنش مهندس موسوى دربرابر«نظریهء رعب آقاى خامنه اى» چيزى نمى گويند ،اما گنجى ،آگاهانه،مى كوشدتا جنايات30سالهء حكومت اسلامى را به دورهء آقاى خامنه اى تقليل دهد و اشاره نمى كند كه فلسفهء «النصربالرُعب» و خصوصاً سياست «اِرهاب» (يعنى: سركوب عام و عمومى به منظور ايجاد رُعب و وحشت و در نتيجه: سلطهء روحى و روانى برجامعه)، تنها، «تلقى آقاى خامنه اى» نيست بلكه اين امر، مسبوق به تاريخ اوليهء «اسلام راستين» و در تداوم عملكرد پيشوايان صدر اسلام است، هم از اين روست كه سال ها پيش (1988) گفته ام:
- « تاريخ رشد و گسترش اسلام را نمی‌توان فهميد مگر آنکه ابتداء خصلت خشن، تند و مهاجم آنرا بشناسيم.» (6) اينكه دكتر شريعتى (7) و ماكسيم رودنسون (8)، حضرت محمّد را يك «پيغمبر مسلّح» توصيف كرده اند، براى اين است كه اسلام، خير را - اساسآ- در شمشير می‌بيند و در نگاهش قدرت و شوکت، تنها در سايهء شمشير بدست می‌آيد: الخَير کُلَه فی السيف و تحت ظل السيف و لا تقيم الناس إلا بالسيف.
بر اين اساس، استقرار اسلام، چه در شبه‌جزيرهء عربستان و چه در کشورهای اشغال ‌شده (خصوصاً در ايران) با علاقه و تمايلِ قلبی مردم همراه نبود، بلکه قهر و قتل و ارعاب و اِرهاب - به‌ عنوان شيوه‌ای برای اِعمال حاکميت - در مسلمان‌سازی قبايل عربستان و ملل مغلوب، نقشی مُهم و حتی اساسی داشته است. (9) نمونه هايى از فلسفهء «النصرباالرُعب» و سياست ارعاب و اِرهاب حكومت هاى صدر اسلام را در زير مى توان يافت:
1 - ابوبکر در سرکوب قبايل مرتد عربستان، عاملين قتل نمايندگان پيغمبر را کـُشت و اجسادشان را به آتش کشيد: «... و آنان که دست رنگ کرده بودند (از شادی وفات پيغمبر) همه را بکُشت و به آتش بسوخت و بفرمود تا سرهای شان، گرد کنند و پايهء ديگ کنند و آتش در تن های ايشان زد و همه را بسوخت ... همه بيچاره شدند و رسول به نزد ابوبکر فرستادند و گفتند: ما باز گشتيم از آنچه می گفتيم، پس از اين نماز کنيم و زکوة دهيم و همه آن کنيم که تو فرمائی». (10)
2 - يزيد بن مُهلَب (سردار عرب) در سال 98 هجری (716م) با لشکری فراوان بسوی گرگان شتافت. مقاومت گرگانيان چنان بود که به‌قول مورخين: سردار عرب سوگند خورد تا با خون گرگانيان آسياب بگرداند«... پس به گرگان آمد و 40 هزار تن از مردم گرگان را گردن زد، و چون خون، روان نمی‌شد (برای آنکه سردار عرب را از کفاره سوگند نجات دهند) آب در جوی نهادند و خون با آن به آسياب بردند و گندم، آرد کردند و يزيدبن مهلب از آن، نان بخورد تا سوگند خويش وفا کرده باشد... پس شش هزار کودک و زن و مرد جوان را اسير کرد و همه را به بردگی فروختند... و(براى عبرت وارعاب مردم) فرمود تا در مسافت دو فرسخ (12 کيلومتر) دارها زدند و پيکر کشتگان را بر دو جانب طريق (جاده) بياويختند». (11)
3- درهمين دوران، قُتيبة مسلم نيز در جنگ با مردم طالقان (نزديک بلخ) « بسياری از مردم آنجا را بِکُشت و (براى عبرت و ارعاب مردم) اجساد کشتگان را در دو صفِ چارفرسنگی (24 کيلومتری) بر دو سوی جاده بياويخت». (21)
4- در حمله به سيستان، مردم، مقاومت بسيار و اعراب مسلمان، خشونت بسيار کردند ‌بطوريکه ربيع‌بن زياد (سردار عرب) برای ارعاب مردم و کاستن از شور مقاومت آنان، دستور داد: « تا صدری بساختند از آن کشتگان (يعنی اجساد کشته شدگان جنگ را روی هم انباشتند)... و هم از آن کشتگان، تکيه‌گاه ها ساختند و ربيع‌بن زيا د (سردار عرب) بر شد و بر آن بنشست (بدين ترتيب) « اسلام در سيستان متمکن شد و قرار شد که هر سال از سيستان هزارهزار (يک ميليون) درهم به اميرالمؤمنين دهند با هزار وصيف (غلام بچه) و ... » (13)

5 - در قـُم، اعراب مسلمان - در يک روز- 70 تن از سران زرتشتی را سر بريدند تا مردم به مجاورت آنان راضی شدند(14)

6 - مؤلف تاريخ قم در شرح چگونگی نفوذ و قدرت‌يابی دو تن از مسلمانان مهاجم (بنام اَخوَص و عـبدالله) و استيلاى آنان برجان ومال مردم، می‌نويسد: «عرب، دست برآوردند و سدها که در ميان رودخانه‌ها نهاده بودند – مجموع - خراب کردند... و همهء اوقات عرب با ايشان (مردم قـُم) کارزار می‌نمودند و مردم ايشان را به اسيری می‌گرفتند و بديشان مضرت و زيان می‌رسانيدند و سدها و رودخانهء ايشان می‌شکافتند و خراب می‌کردند... و ايشان (مردم قـُم) در دفـع عرب، هيچ چاره و حيلت نداشتند و مقاومت نمی‌توانستند کرد پس
بناچار به حکم عرب فرود آمدند و گفتند که ما مطيع و منقاديم و طلب رضای شما می‌کنيم و متابعت سيرت
شما می‌نمائيم... و هرگاه عرب بانگ نماز گفتی، دهقانان آن ناحيت او را دشنام دادندی...» (15)

7 - در اين زمان تعدادی از بازماندگان خاندان علی پس از فرار از چنگ حکومت های اموی و عباسی به نواحی گيلان و طبرستان پناهنده شده و با کمک روستائيان اين منطقه به بازسازی و ترميم زندگی خويش پرداخته بودند. سوابق تاريخی- مذهبی، خاطرهء شهدای کربلا، مرثيه ها و ظلم و ستم هائی که همواره نسبت به خاندان علی حکايت می شد، زمينهء مناسبی بود تا روستائيان و ستمديدگان اين منطقه نسبت به خاندان علی، همدلی، همراهی و گرايش معنوی داشته باشند. در چنان شرايطی، مردم چالوس و آمل - با ياری روستائيان مجاور- متّفق شدند و بسال 250 هجری (864 م) نزد حسن بن زيد (از بازماندگان خاندان علی) رفته و از وی درخواست کردند تا حکومت طبرستان و مازندران را بپذيرد تا « برکات او، اين ظلم، خدای از روستائيان بردارد». بدين ترتيب: حسن بن زيد با لقب «داعی کبير» حاکم طبرستان شد و سلسلهء سادات علوی طبرستان را تأسيس کرد.
حسن بن زيد، مردی «حجيم و بزرگ شکم و سنگين و کثيراللَحم» (گوشت آلود) و در اجرای نماز و آئين های شيعه بسيار سخت گير بود. او به محض تحکيم قدرت خود، با روستائيان به خشونت رفتار کرد و بقولی: « جمله غلّهء ولايت بسوخت». حکومت حسن بن زيد آنچنان با وحشت و خشونت همراه بود که: «دل های مردم چنان هراسان شد که جز طاعت و رضای او فکرتی نماند». او برای آنکه پايه های قدرت خود را مستحکم کند و از بروز شورش های مردم بومی جلوگيری نمايد، افراد خاندان خود را از نواحی عربستان به طبرستان آورد بطوريکه در سال 253 ه (866 م) « به عدد اوراقِ اشجار(برگ های درختان)، سادات علوّيه و بنو هاشم از حجاز و اطراف شام و عراق به خدمت او رسيدند…. و چنان شد که هر وقت (حسن بن زيد) پای در رکاب آوردی سيصد نفر علویِ شمشير کشيده گرداگردِ او کِلّه بستندی.(16)
جانشين حسن بن زيد(محمّد بن زيد يا داعی صغير) نيز آنچنان با وحشت و خشونت حکومت کرد که در زمان او نيز مردم طبرستان «نَفَس بر نتوانستند کشيد».(17)

تجربه هاى گذشته و حال،به روشنى نشان مى دهند كه «مذهب،بعنوان يك استراتژى،واسلام بعنوان يك ايديولوژى»،به تعبير دكترشريعتى،18))چه نتايج فاجعه بارى براى ملت وميهن مادارد و«جنبش سبز» براى مصون ماندن ازآسيب هاى اينگونه سوداهاى سياه،بايد بسيار آگاه و هوشيارباشد٠


ادامه دارد
بوستون: 8/1/2010
http://www.mirfetros.com

زیرنویس ها:

1- شعر لنگستون هیوز، شاعر سياهپوست آمريكايى، برگردان احمد شاملو
2- اسلام شناسى، بابك دوستدار، انتشارات كاوه، تهران، فروردين ماه1357
3-نگاه كنيد به:
http://www.mirfetros.com/akharin.html

براى شنيدن صداى شاعر،كليك كنيد

4- اُمـّت و امامت، دكتر على شريعتى، مجموعه آثار شماره ٢٦، صص ٥٠٤-٥٠٥، ٥٢١،۵۹۲ و ٦٠١-٦٠٧، ٦٢٢ و ٦٣٠-٦٣١؛ مسئوليت شيعه بودن، مجموعه آثار، شماره ٧، صص ٤٧، ٢٤٨-٢٤٩، ٢٥٤ و ٢٦٤؛ شيعه يك حزب تمام، ص ٤٧، مجموعه آثار شماره ٧؛ انتظار مذهب اعتراض، ص ۲۶۸، م. آ ۱۹؛ جهت‌گيری طبقاتی اسلام، صص ۱۵۲-۱۵۳، م. آ ٠کلمات داخل پرانتز از ما است.
5 - http://ganjy.blogfa.com/post-106.aspx
6- نگاه كنيد به: ملاحظاتى درتاريخ ايران، على ميرفطروس، چاپ چهارم، انتشارات فرهنگ، كانادا، 1998، ص63، همچنين نگاه كنيد به:
http://www.mirfetros.com/molahezate2.html
7- اُمـّت و امامت، صص 618–،619

8- Mahomet, Editions du Seuil, Chapitre V, Paris: 1961, PP, 179-2485
9- برای آگاهی از اين جنگ ها و قتل عام ها نگاه کنيد به: تاريخ طبری، ج 3 و 4؛ مغازی يا تاريخ جنگ های پيامبر، محمدبن عمر واقدی، ج 1 و 2 و 3؛ سيرت رسول الله (سيرة النبی)، ابن هشام، ج 2.
10- قصص الانبياء، صص 455–456؛ مقايسه کنيد با: تاريخ طبری، ج 4، صص 1409 -1410؛ الفتوح، صص 15-18 و 37-45.
11- تاريخ گرديزی، ص 251؛ همچنين نگاه کنيد به: تاريخ طبرستان، ابن اسفنديار، ج 1، ص 164؛ فتوح البلدان، صص 184-189؛ تاريخ طبری، ج9، ص 3940؛ زين الاخبار، گرديزی، ص 112؛ روضة الصفا ، ج3، ص 311؛ حبيب السير، ج2، ص 169.
12- تاريخ طبری، ج9، ص 3828.
13- تاريخ سيستان، صص 80–82؛ کامل، ابن اثير، ج 3، ص 217.
14- نگاه کنيد به: تاريخ قـُم، حسن بن محمد قمی، صص 254 – 256
15- تاريخ قـُـم، صص 48 و -262-263
16- تاريخ طبرستان، صص 239- 240؛ تاريخ طبرستان، رويان و مازندران، مرعشی، ص135
17- تاريخ طبرستان، ص 253.
-18 تكيه به مذهب،صص22-23

No comments:

Post a Comment