می گويند کابينهء احمدی نژاد، علاوه بر نظامی ـ امنيتی بودن، «پوپوليستی» هم هست. براستی معنای اين مفهوم و معادل فارسی آن چيست و چرا آن را اغلب بصورتی منفی به کار می گيرند؟ از آنجا که در اينجا با واژه ای اصلاً لاتين روبروئيم بهتر آن است که از همان ريشه آغاز کنيم تا بتوانيم به معادل درست آن در فارسی دست بيابيم، بی آنکه من تعصبی در واژه سازی داشته باشم و يا واژه ای را که بکار می برم بهترين گزينه بدانم. از نظر من، مهم آن است که ما معنای اين مفهوم را درک کنيم و آنگاه ـ از ميان پيشنهادهای مختلف ـ بهترين، شفاف ترين و کارآمدترين را بر گزينيم، و سپس دريابيم که عبارات حاوی اين مفهوم چه پيامی دارند.
در زبان لاتين واژهء پوپولاس (populace) به معنی «مردم عادی» به کار می رفته است و در همين معنا هم در انگليسی کنونی وجود دارد. اما، در عين حال، از همين ريشه واژهء ديگری هم در انگليسی وجود دارد با صورت people که کاربرد گسترده تری از populace دارد و در معنای «مردم» می نشيند و نه «مردم عادی». به کلام ديگر، بين دو واژهء populace و people تفاوتی آشکار وجود دارد. اين يکی به «مردم» اشاره می کند و آن يکی به «مردم عادی». در برگردان فارسی واژهء populace هم ، معمولاً، علاوه بر عبارت «مردم عادی»، از واژه هائی همچون «تودهء مردم» و «عوام الناس» و بطور خلاصه «عوام» استفاده می شود و نه «مردم».
بدينسان روشن می شود که واژهء people در طول زمان از ريشهء خود که populace باشد دور شده و به معنای واژهء يونانی ِ demo نزديک شده که «مردم» معنی می دهد و مفهوم «دموکراسی» هم از آن اخذ و به «مردمسالاری» ترجمه شده است. اما واژهء populace در معنای «عوام» خود باقی مانده و در نتيجه نمی توان برگرفته ای از آن را، که «پوپوليسم populism» باشد، به «مردمگرائی» ترجمه کرد، چرا که در اين ترجمه آن صفت «عادی» گم و گور می شود.
به اين دليل است که برخی از مترجمين populism را به «عوامگرائی» ترجمه می کنند که البته ترجمه درستی است اما، از آنجا که من از پسوند «گرائی» برای ism دل خوشی ندارم و با توجه به ساختار واژه ای همچون «شريعتمدار»، پسوند «مدار» را برای آن رسانا تر می يابم، در اينجا نيز دوست دارم populism را به «عوام مداری» برگردانم.
حال به نکتهء مهمتری در همين رابطه بپردازيم. عمل ِ ناميدن بخشی از مردم با عنوان «عوام» آشکارا از انديشه ای ناشی می شود که «مردم» را به دو بخش «عوام» و «خواص» تقسيم می کند. در گذشته اين «خواص» دارای معنای سنگين تری بوده و در ظل آن اکثر حقوق و مزايای اجتماعی از آن «خواص» بشمار می رفته و «عوام» حکم رعايای آنها را داشته اند و در سايهء سخاوتمندی و خيرخواهی آنان زندگی می کردند.
در عين حال، اين تقسيم بندی شباهتی هم با «خودی» و «غير خودی» کردن هائی دارد که هر جمع متشکلی به کمک آن خود را از بقيه جدا می کند و حقوق بيشتری برای خود قائل می شود. حتی در شعر حافظ می خوانيم که: «غيرت عشق زبان همه خاصان ببريد / از کجا سر غمش در دهن عام افتاد؟» عبارت «عوام کالانعام» (مردم عادی ِ همچون چارپايان) را هم داريم که اغلب «علماء دين» از آن استفاده می کنند، چرا که آنان خويش را «خواص» می پندارند که شبانی «عوام»، يا گوسفندانی که شکل آدميزاد دارند، را بر عهده گرفته اند.
در دوران معاصر البته در اين معنای ِ ضدبشری و قرون وسطائی ِ تقسيم بندی ِ «مردم» به خواص و عوام تجديد نظر شده و اکنون مورد اشاره اين دو واژه بيشتر به تخصص داشتن و نداشتن بر می گردد. در هر زمينه ای «متخصصان» همان «خواص جديد» اند و «عوام» (يا به زبان امروزی تر، «مردم عادی») آدميان غير متخصص. اگر اين تفکيک را در عالم سياست تماشا کنيم، مثلاً، می بينيم که يکی از دلايل برتر شمردن «دموکراسی با نمايندگی» بر «دموکراسی مستقيم» را نيز (علاوه بر امکانات اجرائی در جوامع بزرگ) همين توجه به تخصص می دانند. يعنی مردم عادی بجای نظر دادن مستقيم در امور (که رفراندم، يا مراجعه به افکار عمومی، يا «همه پرسی» هم خوانده می شود) نمايندگان خود را از ميان متخصصان امور مختلف بر می گزينند و آنها، به نمايندگی از مردم، قانونگزاری و اجرا و نظارت می کنند و، در نتيجه، به «مردمسالاری غير مستقيم» می رسند.
بدينسان، در ساحت زبانی که به کار می بريم، دو معنا و مفهوم از واژهء خواص بصورتی تنگاتنگ وجود دارند و بکار برده می شوند؛ يکی هويتی قديمی دارد و در مورد «صاحبان امتيازات ويژه، بی هيچ دليل منطقی برای احراز اين امتيازات» بکار می رود و ديگری هويتی امروزين يافته و به معنای ِ صاحبان تخصص در يک رشته خاص مورد استفاده قرار می گيرد.
حال، پيش از آنکه به حکومت اسلامی در ايران و رابطه اش با «عوام مداری» برگرديم، به اين نکته توجه کنيم که يکی از ادعاهای جمهوری اسلامی، در توجيه وجود مجلس خبرگان اش، درست به همين امر متخصص و نامتخصص بر می گردد و، در اين راستا، همان پيچش های مفسده انگيزی را با خود دارد که ديگر مفاهيم اخذ و دگرگون شده در جمهوری اسلامی به همراه داشته اند. تفکر مبتنی بر ولايت فقيه می گويد که ولايت يک امر تخصصی است و ولی امر مسلمين را بايد متخصصان (خبرگان) انتخاب کنند و مردم هم اين متخصصان را از بين «اهل علم» بر می گزينند. در نتيجه، مسند «ولی فقيه» يک مسند «مردمسالارانه» است. آنچه در اينجا با تزوير تمام پنهان می شود آن است که بين تخصص آنها و تخصص ادارهء امور سياسی و اجرائی و دفاعی و قانونگزاری يک جامعه هيچ رابطه ای، جز خزعبلاتی که خود آخوندها می گويند، وجود ندارد و، در نتيجه، حتی با دموکراتيک ترين گزينش های ممکن ِ «ولی فقيه» نيز، باز کسی متخصص حکومت بر مردم را انتخاب نکرده است تا آن حکومت «مردمسالار» باشد.
باری، از مطلب دور نيافتيم؛ می گفتم که در روزگار نو، در اين که در هر امری متخصص و غيرمتخصصی وجود دارد شکی نيست. اين طبيعت ِ زندگی اجتماعی بوده و از آن گريزی نيست. اما ته مزهء آن تصور باستانی از وجود «خواص» و «عوام» نيز همچنان در جوامع امروز باقی مانده است و در خواص نوعی نخوت و خودبزرگ بينی می آفريند و در عوام نوعی حسادت و نفرت و دشمنی. و درست از سر استفاده و يا سوء استفاده از همين احساسات عوام است که برخی از نظريه پردازان رمانتيک ِ ايدئولوژی های سياسی بر اساس ايدهء «اصالت عوام» و تصور «پاک و منزه بودن توده ها» می کوشند تا آنها را عليه «خواص» بشورانند. اين ريشه و عصاره مفهوم سياسی «پوپوليسم» يا «عوام مداری» است که اگر نيک بنگريم بلافاصله در می يابيم که در اينجا معنای «خواص منفور» ديگر به معنی «متخصصان» نبوده و به هرکس که دارای مزايا و تسلط اجتماعی بيشتری باشد بر می گردد.
ما اگر تجربهء بلند سياسی دوران معاصر خود را در پيش رو نداشتيم، می توانستيم راحت تر طنين مثبت واژهء «پوپوليسم» يا «عوام مداری» را در سخن نظريه پردازان رمانتيک تشخيص دهيم. يعنی، در سرآغاز قرن بيستم مسلماً اين واژه واجد معناهای منفی کنونی خود نبوده و به عنوان يک مکتب سياسی مترقی مطرح می شده است. اين مکتب بر صفات برجستهء فسادناپذيری و سادگی عوام تأکيد می کرده و اين ويژگی ها را در برابر سياست بازی های مزورانه و غير اخلاقی هيئت های حاکمه می نشانده است.
در عين حال، در يک منظرهء فراخ، بلافاصله می توان ديد که «عوام مداری» مختص هيچکدام از اردوگاه های چپ و وسط و راست سياسی نيست و می تواند در همهء آنها مطرح شده و تسلط پيدا کند. «نارودنيک» های روسيه در طيف چپ سياسی آن کشور شکل گرفتند و بازگشت به عوام (بخصوص کمون های کشاورزی) را دوای درد مبتلا نشدن به کاپيتاليسم در مسير رسيدن مستقيم به سوسياليسم دانستند، و در آمريکا همين «عوام مداری» مستمسک راست ترين اقشار سياسی شد، که از ترس انديشه های سوسياليستی، به دامن «عوام مداری» آويختند. مثلاً، آنچه در تاريخ آمريکا از جانب سناتور جوزف مک کارتی مطرح شده و حتی نام «مک کارتيسم» بخود گرفته است چيزی جز نوع دست راستی ِ «عوام مداری» نيست. همچنين، در برخی جوامع، نام «عوام» با مفهوم «طبقهء کارگر» يکی گرفته شده است و در برخی ديگر ـ مثل کشور خودمان ـ «عوام» نام اقشار حاشيه ای و فاقد مهارت های حرفه ای، بشدت خرافی، مقلد و بی فکر و هدف است.
در هر حال، و با توجه به اينکه در دوران معاصر اصطلاح «عوام» به معنی «غير متخصص» است و از پيدايش اين تفکيک گريزی وجود ندارد، خودبخود «عوام مداری» سياسی، در اندک مدتی، به «گريز از تخصص» تبديل می شود و، لذا، از نظر جامعه شناسی، نمی تواند يک پديدهء طبيعی و سالم اجتماعی تلقی گردد و ما ناگزيريم آن را نوعی نابهنجاری اجتماعی و از مضامين مورد نظر آسيب شناسی اجتماعی تلقی کنيم. به کلام ديگر، «عوام مداری» ـ با همهء شعارهای انسان دوستانه و اخلاقی و عدالت جويانه ای که می تواند با خود داشته باشد ـ حرکتی برخلاف طبيعت زندگی اجتماعی است که به ـ حداقل ـ دو ناهنجاری خطرناک می انجامد: از يکسو جامعه را از وجود متخصصينی که با هزينه های بسيار پرورده شده اند پاک می کند و سر رشتهء امور را به دست ناشی ترين و بی سواد ترين عناصر ظاهرالصلاح می سپارد (همانگونه که «عواميت ِ» خود خمينی و «عوام مداری ِ» انقلاب او چنين وضعيتی را برای جامعهء ما آفريد) و، از سوی ديگر، بلافاصله به پيدايش قشر جديدی از «خواص» (در مفهوم کلاسيک کلمه) می انجامد که، سوار بر دوش عوام، مسندهای خواص قبلی را تصرف می کنند، بی آنکه حداقلی از شعور و کاردانی آنان را داشته باشند.
دقتی اندک به نغمه هائی که خمينی هر شب بر منبر جماران ساز می کرد می تواند بخوبی نحوهء شکل گيری و اجرائی شدن و عواقب وخيم «عوام مداری» را در پيش چشم ما بنشاند. خمينی منکر اهميت تخصص بود، فکر می کرد در عرض چند ماه می تواند از طلبه های قم پزشک و جراح و مهندس راه و ساختمان بسازد، اقتصاد را از آن خران می دانست، و پول نفت را می خواست بين مردم تقسيم کند (من فرض را بر اين می گذارم که در اين سخن صداقت هم داشت) و نتيجه اش همين شد که می بينيم.
تازه وجود پول نفت از يکسو و شرايط تاريخی مساعد از سوی ديگر، بيش از موارد مشابه در جوامع ديگر، به اين عوام سواران فرصت داده است تا گاه از ميان خود چهره های قابل توجهی بيافرينند. اما چون کارخانهء جمهوری اسلامی برای توليد آدم ساخته نشده است، هر حزب اللهی هم که از دستشان در رود و آدم شود بلافاصله ـ مثل همان حضرت آدم کذائی ـ از بهشت جمهوری اسلامی رانده می شود و بايد، همچون مخملباف، برود در افغانستان و تاجيکستان فيلم بسازد.
اقتصادی که خمينی بدان می انديشيد و هنوز هم مجموعهء آخوندهای حکومت اسلامی در ايران به آن باور دارند همان اقتصاد دهات جبل عامل است که در فقه جعفری تئوريزه شده و هيچ يک از پيچيدگی های دنيای مدرن را بر نمی تابد و، در نتيجه، در نمی يابد. حاصل کار آن هم از يکسو فساد و ارتشاء و رانت خواری و دزدی «خواص» است و، از سوی ديگر، گرانی و فقر و فحشا و، در نتيجه، فساد و از اخلاق تهی شدن «عوام».
حکومت اسلامی، در دوران هشت سالهء اقتدار اصلاح طلبان کوشيد تا شباهت دوری با حکومت و جامعه و اقتصاد مدرن پيدا کند ـ آن هم نه از سر هوشياری و خوش نيتی که به لحاظ در تنگنا گير کردن و کمی وا دادن را ضروری يافتن. اما به لحاظ همان «فساد و ارتشاء و رانت خواری و دزدی خواص» که گفتم بلافاصله نشان داد که اصلاح پذير نيست و مآلاً به ريشه های واقعی خود باز خواهد گشت. اينگونه است که رأی گيری برای نهمين به اصطلاح «رئيس جمهور» زير نظر مستقيم آقای خاتمی انجام می گيرد و پس از اعلام نام احمدی نژاد هم سيد خندان را می بينيم که دست در دست او از پله های کاخ صدارت پائين می آيد. در واقع، حکومت اوباش و عوام کالانعام اسلامی اکنون حداکثر توان و امکاناتش را در دو چهرهء خاتمی و احمدی نژاد رو کرده است و تا در بر همين پاشنه بچرخد نمی تواند جز جابجا کردن اين دو مهره و مشابه هائی از نوع آنها کاری انجام دهد.
اما «عوام مداری» يک نتيجهء ديگر هم دارد که چهرهء آن را در عملکرد دولت احمدی نژاد به صورتی بارزتر از هميشه مشاهده می کنيم ـ نتيجه ای که به اصل مسلم ديگری در جامعه شناسی بر می گردد: «حکومت های عوام مدار از همين عوام می ترسند و ناگزيرند بيشترين کنترل و سرکوب را در دوران زمامداری خود بکار برند». چرا چنين است؟ پاسخ روشن است: سياست باز عوام مدار، برای بردن بازی، بايد توقع عوام را تا حد ممکن بالا بـَرد، به آنها وعده های شيرين بدهد، بگويد که پول نفت را به سفره هاتان خواهيم آورد، حقوق های عقب افتادهء کارگران را خواهيم پرداخت، برايتان بيمهء مجانی خواهيم آورد، مدرسه خواهيم ساخت، کار فراهم خواهيم کرد، از خورده ها خواهيم گرفت و به نخورده ها خواهيم داد... آنها با اين شعارها سوار دوش عوام می شوند و به قدرت می رسند. اما آيا، آنگاه که خود به قشر تازه ای از «خواص» (به معنای کلاسيک و نامتخصص آن) تبديل شدند، امکان آن را دارند که به وعده های خود عمل کنند؟
حتی اگر حکومت عوام مدار بکوشد که واقعاً به وعده های خود عمل کند، علم امروز به اين پرسش پاسخ منفی می دهد. تقسيم پول، از طريق افزايش بی منطق دستمزدها و به سودای بالا بردن قدرت خريد، و پائين نگاه داشتن قيمت ها از طريق اعطای يارانه های تکيه داده بر درآمد نفت، فرزندی جز تورم و بيکاری ندارد. توليد متوقف می شود و، با بالا رفتن تقاضا، عرضه گران تر به بازار می آيد. آنکه حقوقش بالا رفته به زودی خود را فقيرتر می بيند و بازار کار را هم در حال آب رفتن می يابد. به اين امور بديهی بيافزائيد فساد مزمن دستگاه های اجرائی و تسلط يک قوه مقننهء مشروط شده به فقه جبل عاملی را تا ببينيد که کابينهء آقای احمدی نژاد آبستن چه هيولائی است.
در آخرين تحليل، وعده های شيرين دادن و بالا بردن سطح توقع عوام کاری نمی کند جز افزودن بر تعداد ناراضيان شورشی که، بقول لنين، چيزی جز زنجيرهاشان ندارند که از دست بدهند. پس، دشمن اصلی حکومت عوام مدار همين عوام اند و حکومت برآمده از خودشان ناچار است تا آنها را کنترل و سرکوب کند و روزنه های آگاهی و هدايت را بر ايشان ببندد. حکومت عوام مدار هر روز بر سانسور می افزايد، می کوشد درهای مملکت را ببندد، اينترنت را فيلترگذاری کند، بر امواج ماهواره ها پارازيت بياندازد، هر اعتراض کوچکی را با شديدترين شکل سرکوب کند، دار بزند، دست و پا ببرد و جامعه را هرچه بيشتر از توانائی بياندازد.
اما اين ها همه کافی نيست. حاکمان عوام مدار هميشه يک ترفند ديگر را هم در جيب دارند و آن برخ کشيدن وجود «دشمن» است. شايد هيچ حاکمی به اندازهء آقای خامنه ای لفظ «دشمن» را در سخنان شبانه روزی اش بکار نبرده باشد: دشمن می خواهد مغزها را فاسد کند پس بايد درها را بست. دشمن مشغول توطئه است پس بايد پستوی خانه ها را گشت، دشمن مزدور و جاسوس دارد، پس بايد هر ناراضی ِ سخنگو را به زندان افکند. البته، در راستای منحرف کردن افکار عوام، براه انداختن روضه خوانی و دعای ندبه و مجالس پايان ناپذير و دائمی ِ عزا هم بد فکری نيست. سال قمری هم که پر است از اين «فرصت» ها؛ تا دلتان بخواهد امام و امامزاده در ماه های آن بدنيا آمده و يا از دنيا رفته اند.
گاه حتی بايد، برای انصراف حواس عوام از بدبختی هاشان، آنها را به جبهه و جنگ هم فرستاد يا، اگر شد، بايد به بهانهء صدور ايدئولوژی ِ خودی دست به کشور گشائی هم زد. هيتلر بر موج عوام به حکومت رسيد و به زودی کشورش را نظامی ـ امنيتی کرد و از عوام بعنوان گوشت مصرفی دم گلوله استفاده نمود. استالين، به نام توده های شريف و زحمت کش، ميليون ها آدم را در برف های سيبری چال کرد، و حالا هم نوبت به آقای احمد نژاد رسيده است که با کابينهء نظامی ـ امنيتی خود و با تأييدات «رهبر عظيم الشأن» اش (نامی که هيتلر هم بر خود نهاده بود) جهان را به چالش بطلبد و بکوشد تا جنگی ديگر را برای ملتی که جوان ترين ملت دنياست و گوشت دم توپ زياد دارد به هديه آورد. در واقع، تنها يک عوام مدار عوامفريب همچون آيت الله خمينی می تواند به صراحت اعلام کند که «جنگ نعمت است» و راست هم بگويد!
حال می توان چند ماده ديگر را هم به اين سالاد مسموم افزود: خود بزرگ بينی رهبر و آرزوهايش برای خلافت سرزمين های اسلامی، تصور نظريه پردازان بسيجی بر اينکه غرب در صورت حمله به ايران خود زنی کرده و نابود می شود، تسلط انديشه ای که آقای عطاء الله مهاجرانی مغرورانه از آن با عنوان «استشهادی» ياد می کند و در برابر نکبت زندگی اين دنيائی جهانی فراخ و پر از حور و پری را منتظر شهدا مجسم می سازد، و کارخانه عظيمی که روز و شب به توليد خرافه و طامات مشغول است، همراه با وجود «روشنفکرانی» که هنوز ـ به سودای استقلال ضد امپرياليستی ايران ـ در بع بع بلند «انرژی هسته ای، حق مسلم ماست» شرکت نموده و راه را برای تسلط نکبت آور روسيه و چين بر سرنوشت کشورمان باز می کنند. اين فهرست را می توان بسيار ادامه داد.
پس، به کجای اين شب تيره بياويزم، قبای ژندهء خود را؟ من به اين دلخوشم که هيچ حکومت عوام مداری در طول تاريخ دوام نياورده است؛ اما همهء ترسم از تصاوير آلمانی است که به دست متفقين به ويرانه تبديل شد. نيز می توان با اميد گفت که مگر نديديد چگونه از دل همان ويرانه ها آلمان نو سر بر کشيد و آنی شد که اکنون هست؟ من اما در اين ميان به تفاوت های «هيتلر عوام مدار» با «احمدی نژاد عوام مدار» می انديشم و در تفاوت های اين دو نماد تصويرهائی دردناک و مشمئز کننده می بينم.
No comments:
Post a Comment