* بنیادگرائی اسلامی واکنش قهرآمیز مسلمانان افراطی در مقابله با نفوذ فرهنگ و ارزش های غربی است. این بنیادگرائی - بصورت جنبشی تمام خواه و ایدئولوژیک - چه در حوزهء عمل و چه در حوزهء عقاید، شباهت های فراوانی با توتالیتاریسم و خصوصاً فاشیسم دارد. * اسلام- همانند دیگر ادیان و مذاهب- می تواند به تلطیف اخلاقی جامعه و تقویت تعاون اجتماعی کمک کند نه اینکه بفکر حکومت و سیاست باشد. تنها در اینصورت است که هم جنبهء قُدسی دین و هم جایگاه معنوی روحانيّت، محترم و محفوظ خواهد ماند. نخستين گامها همواره طنينی پايدار می يابند ! امروز واژه ء بنيادگرائی اسلامی در ذهن , تصويری است هولناک از جهالت و تعصب مذهبی , ايمان کور و نفرت آميخته به تهاجم خشونت بار عليه هر آنچه " غيرخودی " و خارج از حيطهء اخلاق و ارزشهای اسلامی است . شايد برای جهان, ١١ سپتامبر و برای ما انقلاب اسلامی اجتناب ناپذير می نمود تا به عمق ويرانگری و تخريب بنيادگرائی اسلامی پی بريم. امّا درآستانهء انقلاب ايران علی ميرفطروس از انگشت شمار روشنفکرانی بود که نسبت به ظهور اين پديده ء ويرانساز هُشدار داد. وی در موج فزاينده ء اسلامگرائی در انقلاب ٥٧ کوشش علمی و تحقيقی خود را بر کانون اصلی خطر نشانه رفت و توجه خود را روی پايه های فکری و آرمان های سياسی ـ اجتماعی رهبران مذهبی انقلاب متمرکز ساخت. علی ميرفطروس در پيگيری اين خط فکری به الگوهای آن در صدر اسلام رسيد و تلاش نمود تا اين همانندی ها را در آثار مختلف خويش ( بويژه " اسلام شناسی " و " ملاحظاتی در باره ء تاريخ ايران " ) نمودار سازد. اسلام شناسی ( که ميرفطروس خود , آنرا " کتاب کوچک اسلام شناسی " می نامد ) از جمله گامهای نخست و بزرگی بود در مسير تقدس زدائی و عيان نمودن چهره ء واقعی حکومتهای صدر اسلام که تاريخی سرشار از جنگها , خشونتها , خونريزيها و بی عدالتيها دارند . امروز فضای فکری و روشنفکری ما, سرشار از تلاشهای ارزشمندی در بررسی و نقد گذشته است و آثار ارزشمندی در بازشناسی اسلام نگاشته می شوند, امّا طنين نخستين گامهای علی ميرفطروس همواره در حافظهء تاريخی جامعه ما , پايدار خواهد ماند. نشريه تلاش تلاش ـ آقای ميرفطروس ! ١١سپتامبر , عملی که به قيمت جان هزاران انسان تمام شد . هرچند دست بنيادگرايان اسلامی در اين واقعه آشکار است , امّا برسر دلائل و ريشه های آن موضعی يگانه وجود ندارد . نشريهء تلاش با توجه باينکه از مدتها پيش تصميم داشت شماره ء سپتامبر خود را به واقعه ترور ١١ سپتامبر , ريشه ها و پيامدهای آن و بويژه در مورد ايران اختصاص دهد , با توجه به آشنائی با ديدگاههای شما در مورد اسلام گرائی , نقش روشنفکران مذهبی درتحولات ايران و بنيادگرائی اسلامی نمی توانست از نظرات شما در مورد ريشه های فکری حوادثی نظير ١١ سپتامبر صرف نظر نمايد . لذا بازهم ما با پرسشهائی نزد شما آمديم . جهان هنوز در توضيح ريشه ها و دلايل ترور ١١ سپتامبر حيران و فاقد زبان مشترکی است . عده ای براين نظرند که اين واکنشی است در برابر تحميل يکجانبه و عجولانه ارزشهای دمکراتيک و ارزشهای جوامع غربی به جوامع اسلامی . برخی از"ستيز فرهنگها " سخن می گويند و اقدامات خشونت باری نظير اين ترورها را نيز حاصل خشم و دشمنی و بعضاً بغض و کين نسبت به ثروت و قدرت و فرهنگ مدرن در سراسر جهان اسلام و بويژه در ميان عربها می دانند . و عده ای ديگر عمليات تروريستی ١١ سپتامبر را ناشی از ناسازگاری , حقارت و احساس يأس انسانهائی می دانند که در اثر مواجه با دگرگونيهای پرشتاب و بنيادين در راستای مدرنيزاسيون , شاهدند که چگونه ارزشها و سُنتهای مقدسشان بی اعتبار می شوند و روند ميرائی و زوال را می پيمايند . از نظر شما ريشهء اين کنشهای فاجعه بار را در کجا بايد جست ؟ ميرفطروس ـ بنيادگرائی اسلامی را می توان واکنش قهرآميز مسلمانان افراطی در مقابله با نفوذ فرهنگ و ارزش های غرب دانست . در واقع با حضور و سلطهء استعماری انگليس و فرانسه ( و بعداً آمريکا ) در کشورهای عَرَبی , جوامع اسلامی خود را مورد هجوم " اروپای استکباری و مسيحی " احساس کردند , اروپائی که بنظر اين مسلمانان , در حال تدارک حملات ويرانگری عليه ارزش های دينی و فرهنگی شان بوده است . با چنين حسّ و حالتی , جوامع اسلامی خود را مانند قربانيان مظلومی می ديدند , قربانيان مظلومی که در يک حالت مرگ و زندگی , خود را " برحق " می دانستند تا در برابر هجوم ارزش های غربی ايستادگی کنند . بنيادگرائی اسلامی , اساساً يک ايدئولوژى جهان سومی است و بهمين جهت در کشورهای دموکراتيک و پيشرفته و صنعتی , پايگاهی ندارد . اين ايدئولوژى از آغاز قرن بيستم و همزمان با حضور روزافزون دولت های استعماری غرب در کشورهای مسلمان , آشکار شد که در مصر و سوريه بصورت گروه" اخوان المسلمين " و در ايران بصورت گروه " فدائيان اسلام " ظاهر گرديد . پيدايش دولت اسرائيل در سرزمين های اشغال شده ء فلسطين و خصوصاً شکست حقارت بار اعراب از اسرائيل ( در جنگ شش روزهء ١٩٦٧ و اکتبر ١٩٧٣) و حمايت بيدريغ دولت های غربی از اسرائيل , به کينه و نفرت جوامع اسلامی نسبت به " غرب " بُعد ديگری داد و با توجه به نفرت تاريخی مسلمانان نسبت به يهوديان ـ که از ظهور پيغمبر اسلام آغاز شده و در سراسر سوره های قرآن آشکار است ( اين کينه و نفرت حتی در زمان محمد باعث کشتار دسته جمعی يهوديان" بنی قُريظه" وسرانجام , موجب تغيير قبلهء مسلمانان از" بيت المقدس" به " بيت الحرام " ( مکه ) گرديد . ) اين مسائل , به " جهاد " مسلمانان عليه " غرب استکباری " و " اسرائيل غاصب " مشروعيّت دينی و سياسی داد . تفسير واقعهء ١١ سپتامبر بعنوان " برخورد " يا " جنگ تمدّن ها " ( که در نظرات پروفسور ساموئل هانتينگتون Samuel Huntington ارائه شده ) شايد اغراق آميز باشد چرا که ابتدا بايد وجود چيزی بنام " تمدّن اسلامی " را احراز کرد تا سپس به علل جنگ و برخورد آن با تمدن غربی پرداخت . بطوری که در گفتگوهای گذشته گفتم : " تمدن اسلامی " ـ اساساً ـ يک مسئلهء " تاريخی " است و مانند بسياری پديده های تاريخی اينک تنها در اسناد و افسانه های تاريخی می تواند وجود داشته باشد، بعبارت ديگر : تمدن اسلامى ، قرن ها است که مرده است و مردگان ، امکان برخورد و گفتگو ندارند ! بنظر من : ريشهء فاجعهء ١١ سپتامبر را بايد در خصلت تعاليم اسلام جستجو کرد . اين، مسئله ای است که متأسفانه در تحليل های مربوط به فاجعهء ١١ سپتامبر توجهی به آن نشده است . ببينيد ! قرآن کتابی است که کلمهء " قتال " ( کشتن ) و اشتقاقات اين کلمه، در آن فراوان تکرار شده است بطوری که می توان آنرا "مانيفست خشونت" ناميد . از طرف ديگر : در تاريخ اديان، پيغمبر اسلام به" پيغمبر مسلّح " مشهور است، پيغمبری که بقول دکتر علی شريعتی : برای پيشبرد عقايدش می گفت : " يا از سرِ راه من کنار برويد ! و يا نابود می شويد ! " فلسفهء سياسی حضرت محمد در اين جملهء معروف او خلاصه شده كه می گفت : بنيادگرائی اسلامی ـ بصورت جنبشی تمام خواه و ايدئولوژيک ـ چه در حوزهء عمل و چه در حوزهء عقايد ، شباهت های فراوانی با توتاليتاريسم و خصوصا ًفاشيسم دارد . ( نگاه کنيد به : ملاحظاتی در تاريخ ايران ، بخش سوم ) تلاش ـ حتماً خاطرتان هست که در گفتگوی با تلاش ( شماره ء ٤ ) در پاسخ به پرسشی در خصوص گفتگوی تمدنها گفتيد : " من اصلاً به چيزی بعنوان " تمدن اسلامی " معتقد نيستم , همچنانکه تمدن مسيحی ، علوم اسلامی واقتصاد اسلامی هم بنظرم نادرست می باشند . " آيا می توان گفت گروههای بنيادگرای اسلامی که وظيفهء خود را دفاع از " فرهنگ و هويت اسلامی" ـ حتا به قيمت تهاجم و خشونت عليه حاملان فرهنگ مدرن ـ می دانند در اصل بازتاب و نتيجهء تلاشهای روشنفکران اسلامی است که دهه هاست سعی می کنند مشخصه های يک تمدن خيالی را در مقابله با تمدن مدرن ترسيم نمايند ؟ ميرفطروس ـ بنيادگرائی اسلامی ابتداء خصلتی " روشنفکرانه " و غيرتوده ای داشت و حضور آن ، بيشتر در محافل روشنفکری و دانشگاهی احساس می شد ، امّا چندان نمی توان آنرا " بازتاب و نتيجهء تلاش های روشنفکران اسلامی " دانست ، بلکه ـ بتدريج ـ يعنی با رشد ناموزون و شتابان مناسبات سرمايه داری و ورود ارزش های غربی به جوامع اسلامی ، و سيل مهاجرت روستائيان از دهات به حاشيهء شهرهای بزرگ ، بنيادگرائی از حالت گروهی و " روشنفکری" به جنبشی گسترده و مردمی بدل گرديد . جنبش های اسلامی اگرچه در شهرهای بزرگ ظاهر شدند و " جنبش شهری " بشمار می آيند ، امّا از نظر انديشه و ايدئولوژی ، حامل انديشه ها و ارزش های قبيله ای و پيش سرمايه داری ( با الهام از تعاليم قرآن ) هستند . در اين ايدئولوژی ، " حکومت صدر اسلام " چنان " ايده آليزه " گرديده که در باور توده های مسلمان ، دوران حضرت محمد يا علی , دوران اوج آزادی ، عدالت اجتماعی ، برابری و برادری بشمار می آيد . مشخصه های اين " تمدن خيالی " روان آسيب ديده و روح تحقير شدهء مسلمانان را تسکين می داد : فريب بزرگی که انعکاسات فکری آن به جامعهء ما نيز کشيده شد بطوری که مثلاً بعضی از روشنفکران ملی ـ مذهبی ما انتشار کتاب " سير تحول تدريجی قرآن " ( نوشته مهندس مهدی بازرگان ) را " کشفی همسنگ کشف اسحق نيو تن " دانستند !!! تلاشـ به " روشنفکران ملّی ـ مذهبی " اشاره کرده ايد ، اين کلمهء روشنفکران ملی ـ مذهبی واقعاً چقدر می تواند درست باشد ؟ ميرفطروس ـ کاربُرد اصطلاح " ملّی ـ مذهبی " هم مانند بسياری از کلمات و اصطلاحات سياسی ديگر ( مثل محافظه کار ، ميانه رو , اصلاح طلب و غيره ) دارای ابهام ، اشتباه و آشفتگی است . اين کلمه ( ملّی ـ مذهبی ) نشانهء همان التقاط فکری ، فلسفی روشنفکران ما از مشروطيت تا کنون است . به زعم اين دسته از روشنفکران ، هويّت ملی ما بر دوپايهء ايرانيت و اسلاميتاستوار است . خوب ! اولين اشکال اين " تعريف" اينست که : پس آن ميليون ها ايرانی زرتشتی ، ارمنی ، کليمی و آسوری و غيره در کجای اين " هويت ملی " جای دارند ؟ می دانيم که مثلاً در طول اين قرن های سلطهء اسلام ، زرتشتی ها در حفظ آئين ها و عقايد ملّی ما نقش اساسی داشته اند . از اين گذشته ، اسلام با اعتقاد به "اُمّت" ـ اساساً ـ با هرگونه" مليّت" و ملی گرائی مخالف است بهمين جهت است که بسياری از کشورهای متمدن ( مانند مصر و سوريه ) با پذيرش اسلام ، خود را در اُمّت اسلامی ، منحل و مضمحل کرده اند ، در اين ميان فقط ما ـ ايرانيان ـ بوديم که با اسلام به گونه ای خاص و شايد هم رندانه و هنرمندانه برخورد کرده ايم ، يعنی بجای آنکه در تماميّت اسلام ، ذوب شويم , برخوردی خاص و ايرانی با آن داشته ايم، بعبارت ديگر ، در طول تاريخ ايران بعد از اسلام ، هويت ملی ما از طريق زبان پارسی و آئين هائی مانند نوروز و مهرگان و جشن سده و غيره تداوم يافت و اسلام ( با همهء فرقه های متعدد و مخالف و مختلفش ) در واقع " تابع " اين روند تاريخی بوده است ، با توجه به اينکه در طول تاريخ ايران بعد از اسلام ، علمای اسلامی ما بيشتر " عَرَب زده " بودند و ٩٠ درصدر آثار و تأليفات اين " حضرات " به زبان عربی نوشته شده ،هويّت ملی ما جز در زبان پارسی ، شعر و عرفان و حماسهء ما پايگاه و پناهگاهی نداشتاز اين طريق بود که حسّ ملّیما از گذشته به آينده تداوم يافت . شما اين مسئله را در هيچيک از کشورها و ملّت های مسلمان ديگر نمی توانيد ببينيد . واقعاً اين چه " تمدّن اسلامی"، است که از خودش حتّی يک صفحه کتاب نداشت , بزرگترين هنرمندان و نويسندگان و مورخين و متفکرانش ، ايرانی هستند و حتی دستور زبان و صرف و نحو اين " تمدّن اسلامی " را يک نفر ايرانی انديشمند ـ بنام سيبوَيه نحوی ـ تهيه و تدوين کرده است . . . در اين ٢٣ سال حکومت اسلامی در ايران ، اسلام و روشنفکران ملی ـ مذهبی ما ـ در يک موقعيّت استثنائی ـ تمام بضاعت و توان فکری ، فلسفی و سياسی خويش را " عرضه "کرده اند که نتيجه اش : اين شکست و شرمساری بزرگى است که روی دست ملّت ما باقی گذاشته اند ، اين شکست و شرمساری ـ يک بار ديگر ـ اين حقيقت را ثابت می کند که : جامعهء ما تا زمانی که از اين صحرای کربلای احساس و انديشه، از اين فلکلورعزا و مرثيه و زاری، از اين " دينخوئی " و بردگی روحی و از اين دُور باطل ايدئولوژی اسلامی بيرون نيايد، نخواهد توانست جايگاه شايستهء خود را درجهان شتابان و پيشرفتهء امروز، بدست آورَد . برای نمونه نگاه کنيد به دو کشور هند و پاکستان بعد از استقلال : يکی با تکيه بر يک سياست غيردينی , به يکی از بزرگترين دموکراسی های جهان بَدَل شد ، امّا ديگری ( پاکستان ) با تکيه براسلام و اسلاميّت به نمونه ای از استبداد سياسی ، فقر ، عقب ماندگی و بنيادگرائی اسلامی . . . اين فرهنگ عزا و شهادت و عاشورا ، قرن هاست که انسان ايرانی را دچار " از خود بيگانگی "وعدم تعادل کرده است . انسانی که بجای " سر" ، همواره با " دل " ش می انديشد . انسانی که هميشه " آينده " را در نابودی " حال " جستجو کرده است . دوستانی که بعنوان" حفظ ارزش های ثابت و سُنت ها" در حفظ و تداوم سلطهء اسلام تلاش می کنند ، در واقع بی اعتقادی خود را به " انديشه مدرن , خردگرائی و اصالت فرد " عيان می کنند . من نگرانم که بعضی از روشنفکران مذهبی ما به سبک دکتر علی شريعتی بخواهند يک " شيعهء علوی " يا يک " اسلام نَبَویِ" ديگر برای جامعهء در حال تحول ايران ، " اختراع" کنند . در حاليکه مسئله ما ـ امروز ـ مسئلهء " قبض و بسط شريعت "نيست . ما امروز ـ بيش و پيش از اسلام ـ بايد به ايران بيانديشيم و آرمان های خيالی تمدن اسلامی را به افسون شدگان اصلی آن ( يعنی اعراب مسلمان ) واگذارکنيم . آنهمه جشن و اميد و تلاش و شادخواری و شادزيستی در فرهنگ ايران پيش از اسلام ، برای ما ايرانيان ، ذخائر ارزشمندی برای رسيدن به يک ايران مدرن ، شاد و سرفراز ، بشمار می روند . تلاشـ ظاهراً اين متفکران اسلامی براى " عقلانيّت دينی " تلاش می کنند. ميرفطروس ـ بله ! امّا از استثناها که بگذريم ، بيشتر اين متفکران نه برای" عقلانی کردن دين"بلکه برای "دينی کردن عقلانيّت" تلاش می کنند ، نگرانی من از همين جاست که باز هم با اصطلاحات شبه علمی و جامعه شناسی ( مانند ترموديناميک ، اگزيستانسياليسم و غيره ) بخواهند برای دين " تشريف " علمی بدوزند , بنظر من ، اين امر نه به سود اسلام و باورهای اسلامی است و نه به سود تحول و پيشرفت اجتماعی ما است . . . اسلام ـ همانند ديگر اديان و مذاهب ـ می تواند به تلطيف اخلاقی جامعه و تقويت تعاون اجتماعی کمک کند نه اينکه بفکر حکومت و سياست باشد . تنها در اينصورت است که هم جنبهء قُدسی دين و هم جايگاه معنوی روحانيّت ، محترم و محفوظ خواهد ماند. تلاش ـ بنابراين شما به چيزی بنام " اصلاح طلبان " در ايران معتقد نيستيد ؟ ميرفطروس ـ . من ، اصلاح طلبان ايران را بيشتر " اصلاح طلبان دينی " می نامم . اصلاح طلبانی که بيشتر " درد اسلام "دارند تا دغدغه ايران ، آزادی ، پيشرفت و جدائی دين از دولت . به عبارت ديگر : در آراء و عقايد اکثر اصلاح طلبان و روشنفکران ملّی ـ مذهبی ما ايران ، آزادی ، و دموکراسی تنها در پرتو دين و حضور اسلام قابل تصّور است ( در اين باره ، من در کتاب " ملاحظاتی در تاريخ ايران " ـ با ارائه اسناد و شواهد بسيار بحث کرده ام ) . اين درد و دغدغهء اسلام در نزد بعضی از روشنفکران ملی ـ مذهبی آنچنان قوی است که بقول دکتر علی شريعتی : " بايد يک جنگ آزاديبخشبرای خود اسلامآغاز کنيم ،کهاسلام ، آزاد بشود ، خودِ اسلام نجات پيدا کند نه اينکه مسلمان ها نجات پيدا کنند " . در ميان اصلاح طلبان ايران ، البته كسانى هستند که با آموختن از تجربيات خونين ٢٣ سالهء حکومت اسلامی معتقد به مدارا ، آزادی ، دموکراسی و جدائی دين و دولت می باشند ، همين " نوانديشان دينى" هستند که در طرح و ترويج " عقلانيّت دينی " و جدائی دين از دولت ، نقش ارزشمندی دارند . تلاش ـ آقای ميرفطروس ! بخاطر وقتی که در اختيار ما گذاشتيد سپاسگزاريم . به نقل از نشريه تلاش، شماره٩،شهريور١٣٨١ |
Tuesday, January 12, 2010
١١ سپتامبر : ريشه ها، بازانديشی ها و رهائی ملّی ما
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment