Wednesday, January 13, 2010

ناصر خسرو قباديانی صدای طغيان، تنهائی و تبعيد (بخش دوم )

* تبعید، تنهـا یـک مفهوم جغرافیـائی نیست، بلکـه بیشتر - و مهم تر – یـک مفهوم درونی، عاطفی و فرهنگی است. تبعید: حسرتِ «خواستن»هـائـی ست که در حیرتِ «نتوانستن»ها پَر پَر می شوند و می سوزند ... و تبعیدی کسی ست که تنها از پشتِ شیشـه های اشک، میهن و مجبوب خویـش را بخاطر می آورد.

* ناصرخسرو در سراسر اشعارش، کینة سوزانی نسبت به فقهای زمـانش ابراز می کـند. بـه جرأت می توان گفت کـه در سراسر قـرن پنجـم/یـازدهـم هیچ شاعری همانند ناصرخسرو علیه مظالم اجتمـاعی و سالـوس و ریــای فقهـای حاکم پیکار نکرده است.

« بـگذر ای بـاد دلـفروز خـراسانی!

بر يکی مانده به يمگان درّه، زندانی

ُبرده اين چرخ جفا پيشه به بيدادی

از دلش راحت و زتنش، تن آسـانی

گشته چون برگ خزانی زغم غربت

آن ُرخ ِ روشن ِ چـون لالة ُنعمـانـی

بی گناهی شده همواره بر او دشمن

ترک و تازیّ و عراقی و خراسانی».

ترکان سلجوقی در ايران بعنوان عوامل و کارگزاران خليفة عباسی همواره به ياری و حمايت خلافت عباسی برمی خاستند، چنانکه در فتح بغداد و اسارت خليفة عباسی بدست ارسلان بساسيری (447/1055) سپاهيان طغرل سلجوقی با حمله به بغداد و جنگ با قوای بساسيری، خليفة عباسی را از اسارت آزاد کرده و وی را بار ديگر به خلافت رساندند (651 /1253). شايد بتوان حمايت ترکان سلجوقی از خلافت عباسی را بازتاب اختلاف ديرين سرداران ترک و سرداران ايرانی (ارسلان بساسيری و مردآويج) دانست. بهمين جهت، بسياری از جنبش های اجتماعی ايران در قرون پنجم و ششم /يازدهم و دوازدهم - از جمله جنبش اسماعيليان- دارای خصلتی «ضد ترکی» (البته ترکان ماوراءالنهر) بوده است. (42)

ناصرخسرو در سراسر اشعارش از ترکان سلجوقی با نفرت و نفرین ياد می کند. او حملات پی در پی ترکمانان سلجوقی به خراسان را بچشم خود ديده و عواقب شوم اين حملات ويرانگر بر حيات اجتماعی- فرهنگی ايران را مشاهده کرده بود. ناصرخسرو سقوط اخلاقی و افول منزلت اجتماعی مردم خراسان را پس از حمله و استيلای ترکمانان سلجوقی چنين وصف کرده است:

هر ناکس و بنده و پرستاری، «خاتون» (بانوی عالی نسب)، «بگ» (اميرو فرمانده سپاه) و «تگين» ( زيبا و شجاع) شده که همانند ديوانی بد فعل و غدّار در بوستان (خراسان) خزيده، سروهای آزاده را شکسته و ...

خاتون و بگ و تگين شده اکنـون

هر ناکس و بنده و پرستاری

ديوی ره يـافت انـدرين بوستـان

بدفعلی و ريمنی (43) و غدّاری

بشـکـست و بـکـند ســروِ ِ آزاده

بنشاند بجای او سپيداری (44)

٭ ٭ ٭

دجّال را نبينـی بر اُمّـت مـحمد

گسترده در خراسان، سلطان و پادشائی؟

بازار زهد، کاسد. سوق فسوق، رايج

افکنده خوار، دانش، گشته روان، مرائی (45)

٭ ٭ ٭

که اُوباشی همی بی خـان و بـی مـان

در او امــروز، خـان گشتند و خاتون

نبـاتِ پُـربـلا، ُغـّز است و قـبچـاق

کـه ُرسـته ستند بـر اطراف جيحون

هـمی خـوانند بـر مـنبر زمسـتی

خـطيبان، آفـرين بـر ديـو مـلعون (46)

٭ ٭ ٭

فعل، همه جُور گشت و مـکر و جفـا

قـول، هـمه زرق و غـدر و افسون شد

چاکر ِ نان پاره گشت فضـل و ادب

علـم بـه مکـر و بـه زرق معجــون شـد

زهد و عدالت، ُسفال گشت و حَجَر

جـهل و سَفــه، زرّ و ُدرّ مکنون (47) شـد

سر به فلک بر کشيد بی خِرَدی

مـردمی و ســروری در آهـون (48) شــد

بـاد ِ فـرومــايـگی وزيــد، وزو

صـورت نيـکی نــژند و محــزون شـــد

خاک خراسانم چو بود جای ادب

مـعدن ديــوانِ نــاکس اکــنون شـــد

حکمت را خانه بود بلخ و کنون

خــانه اش ويــران و سخت وارون شد (49)

ناصرخسرو در سراسر اشعارش کينة سوزانی نسبت به فقهای زمانش ابراز می کند و آنان را «اُمـّت شيطان»، «ديوانگان اُمـّت» و «زاهدان دجـّال فعل» می نامد که «روی به محراب دارند و دل به سوی چمانه» (پياله شراب) (50) به جرأت می توان گفت که در سراسر قرن پنجم /يازدهم هيچ شاعری همانند ناصرخسرو عليه مظالم اجتماعی و سالوس و ريای فقهای حاکم پيکار نکرده است:

ای حيلت سازان! ُجهلای علما نام!

کــز حيلـه مر ابليس ِ لعين را وزرائيد

ايــزد چو قضــای بد بر خلق ببـارد

آنـگاه شما يکــسره در خورد قضـائيد

چون ُحکم فقيهان نَبوَد جز که به رشوت

بی رشوت هر يک ز شما خود فقهائيد

گر راست بخواهيد چو امروزِ فقيهان

تـزويرگــرانند شمـا اهــل ريـائــيد

چون خصم سر ِ کيسة رشوت بگشايد

در وقـت، شما بند شريعت بگشــائيد

اندر طلب حکم و قضا بر درِ ِ سلطان

مـانند عصــا مانده شب و روز بپائيد

با جهل، شما در خورِ نعليد به سر بر

نه در خورِ نعلی (51) که بپوشيد و بيائيد (52)

٭ ٭ ٭

زآنکه دين را دام سازد بيشتر پرهيز کن

زآنکه سوی او چو آمد، صيد را زنهار نيست

حيلت و مکر است فقه و علم او و، سوی او

نـيست دانا هر که او محتال يا مکّار نيست

گاه گويد: زين ببايد خورد کاين پاک است و خوش

گاه گويد: نی نشايد خورد کاين کشتار نيست (53)

٭ ٭ ٭

اين رشوت خواران فقها اند شما را

ابليس، فقيه است گر اين ها فقهااند (54)

٭ ٭ ٭

منبر عالمان گرفته ستنـد

ايـن گــروهی کــه از درِ دارنـد

دشمن عاقلان بی گنه اند

زانـکه خــود جاهل و گنهکارند

بر دروغ و زنا و می خوردن

روز و شب همچو زاغ نـاهارند (55)

ور وديعت نهند مال يتيـم

نزد ايشــان، غنيمت انـگارند (56)

تبليغات ناصرخسرو عليه فقهای خشک انديش و نيز خصلت سياسی مبارزات او در حمايت از دولت فاطميان مصر و دشمنی با رقيب سرسخت آنان (عباسيان بغداد) و همچنين مبارزه عليه مظالم ترکمانان سلجوقی، همه و همه، باعث شدند تا ناصرخسرو بزودی مورد دشمنی و تکفير شریعتمداران قرار گيرد (57).

در سال 452 / 1060 با فتوی و تحريک فقهای بلخ، گروهی اُوباشِ متعصّب با کارد و دشنه و تير و کمان به خانة ناصرخسرو شبيخون زده و «قصد جان او کردند» (58). در اين شبيخون، خانه و اموال ناصرخسرو تاراج شد و به غارت رفت:

ای زود گـــرد! گــنبد بـــررفتـــه!

خــانة وفـا بدست جفــا رفتـه

بــر مــن چــرا گماشتـه ای خــيره

چندين هـزار مستِ بــرآشفتـه

ايـن، دشنــه بـرکشيده هـمی تـازد

و آن، با کمان و تير بــرو خفته

ايـنم کــند بخُطبــه درون نفريـــن

وانم، بنامه فريه (59) کند ُسفته (60)

مـن خيــره مــانده زيرا با مستان

هر دو يـکی است گـفته و ناگفته (61)

بدنبال اين شبيخون، ناصرخسرو- به اجبار- متواری و در کوه های يمگان مخفی گرديد:

من گشته هزيمتی به يمگان در

بـی هيچ گــنه، شـده به زنهاری

چون ديو ببـُرد خان و مان از من

به زين بـه جهان نيافتم غـاری (62)

يمگان، کوهی بلند و دشوارگذر است که تابستان های آن، گرم و غبارآلود و زمستان های آن، بسيار سرد و طاقت سوز است. محمد زکريای قزوينی از يمگان بعنوان «مکان مستحکم با عمارات عجيب» ياد کرده است. (63)

ناصرخسرو تا پايان عمر در يمگان، محصور و محبوس ماند و بيشترِ اشعار و آثارش را در اين تبعيد 25 ساله تأليف کرد.

٭ ٭

تبعيد، تنها يک مفهوم جغرافيائی نيست، بلکه بيشتر - و مهم تر- يک مفهوم درونی، عاطفی و فرهنگی است. تبعيد، حسرتِ «خواستن» هائی است که در حيرتِ «نتوانستن» ها پَر پَر می شوند و می سوزند ... و تبعيدی کسی است که تنها از پشت شيشه های اشک، ميهن و محبوب خويش را بخاطر می آوَرد و حتّی رخصت دست کشيدن بر سيمای عزيزانش را ندارد. بنا بر اين: «تبعيدی کسی است که خود، در جائی، و رؤياها و خاطرات و عاطفه هايش در جای ديگراند»، و اينهمه، يعنی؛ پريشانی جان و پراکندگی های ذهن و زبان ... و اينچنين است که تبعيد طولانی و انزوای 25 سالة ناصرخسرو در کوه ها سخت و سرمای خشک و خشن يمگان، از وی انسانی ُزمخت و ناسازگار می سازد بطوريکه- مثلاً- از نظر زبان و بکارگيری واژگان، شکاف عميقی ميان «سفرنامه» ی ناصرخسرو و اشعار او در سال های تبعيد وجود دارد. هر قدر که کلمات و عبارات «سفرنامه»؛ کوتاه، ساده و شفّاف اند، کلام و کلمات اشعار ناصرخسرو- اما- دشوار، ُزمخت و نامطبوع می نمايند. خشم و خروش و عصبيـّتی که در اشعار ناصرخسرو بچشم می خورُد هم از تعصّبات عقيدتی او است و هم- خصوصاً- ناشی از شرايط نانجيبِ غربت و انزوای طولانی وی در تبعيدگاه يمگان است.

کارنامة شعری ناصرخسرو در دوران جوانی اش بر ما روشن نيست. ظاهراً او در آن دوران قصايد و غزل هائی در ستايش مِی و معشوق و زيبائی و زندگی و شادخواری سروده بود (64) امـّا در تحولات فکری آينده، به ُزهد و پند و حکمت روی نمود و از سرودن اشعار عاشقانه پرهيز کرد. (65)

ناصرخسرو در قصايدش شاعری توانا و آزاده جلوه می کند اما اين توانائی و آزادگی خيلی زود در چنبرة احساسات دينی و در اسارت باورهای مذهبی پژمرده می شوند. به عبارت ديگر: او عقاب مغروری است که بر ستيغ عواطف و آرزوهای انسانی« َپر» می زند، اما خيلی زود در فضای تاريک تعصّبات مذهبی، «پَر پَر» می زند و حرام می شود. جان شاعر و شيدای او تنها در لحظاتی- در سطرهای اوليـّة بعضی قصايدش- عرصة جولان می يابد.

اگر عاطفه (احساس) و خيال (تصوير) را از عناصر اساسی يک شعر خوب بدانيم (66) ناصرخسرو قباديانی، شاعر تب و تاب های شاعرانه و سرايندة شور و شراره های عاشقانه نيست. زن، زيبائی، شراب و شيدائی های انسانی در شعرهايش جلوة چندانی ندارند. شعر او، اساساً شعر تعليم و اخلاق و اندرز است و در اين راه چنان افراط می کند که بسياری از اشعار او به نظم های طويل تبليغی تنزّل می يابند، با اينهمه، اندوه آوارگی، دلتنگی های غربت تبعيد، روح سرکش و عاصی، و همـّت بلند او از خلال شعرهايش نمايان است.

شعر خوب- در عين حال- حاصل هيجان های جان و بی تابی های درون است و ناصرخسرو آنجا که از درون و دلتنگی های خويش سخن می گويد به «جوهر شعر» نزديک می شود، و اينهمه در يادآوری های شاعر از گذشته و خصوصاً در يادِ يار و ديارش جلوه ای خاص می يابند:

سلام کن ز من اي باد، مر خراسان را

مر اهل فضل و خِرَد را نه عام و نادان را

خبر بياور ازيشان بمن، چو داده به وی

ز حالِ من به حقيقت خبر مرايشان را

بگوی شان که جهان، سروِ من چو چنبر کرد

به مکرِ خويش و، خود اينست کار کيهان را

کنون که ديو، خراسان به ُجمله ويران کرد

از او چگونه ستانم زمينِ ويران را (67)

٭ ٭ ٭

که پرسد زين غريبِ خوارِ محـزون

خراسان را که: بی من حال تو چون؟

هميدونی (68) چو من ديدم به نوروز؟

خـبر بـفرست اگـر هستی هميـدون

درختـانت هـمی پوشنـد ُمبـرَم (69)

هـمی بنـدنـد دستـارِ طَبَرخون؟ (70)

نقـاب رومـی و چـينی بـه نيسان (71)

هـمی بنـدد صبـا بر روی هامون؟ ...

گرايـدونی (72) و ايـدون است حالت

شبت خوش باد و روزت نيک و ميمون

مـرا باری دگـر گـونست احــوال

اگـر تـو نــيستی بی من دگـرگــون

مـرا دونـان ز خـان و مـان بـرانـدنـد

گـروهی از نمــاز خويـش سـاهون (73)

خراسان جای دو نان گشت، گنجد

بــه يـک خـانه درون، آزاده بـادون؟

نداند حال و کـار من جـز آن کس

کــه دو نـانش کنند از خانه بيرون (74)

٭ ٭ ٭

ای باد عصر! گرگذری بر ديـار بــلخ

بگذر به خانة من و آنجا جوی حال

بنگر که چون شداست پس از من ديار من

با او چه کرد دهر جفا جوی بد فعال

ترسم که زير پای زمانه خراب گشت

آن باغ ها خراب شد و آن خانه ها تلال (75)

ای بی وفا زمانه چه جوئی همی ز من

کـز بس مِحال هات (76) مرا ديگرست حال

آن روزگار چون شد و آن دوستان کجا؟

ديــدارشان حـرام شد و يادشان حلال؟ (77)

٭ ٭ ٭

بگذر ای بــاد دلــفروز خـراسـانی!

بر يکی مانده به يمگان درّه، زندانی

اندر اين تنگی بی راحت بنشسته

خالی از نعمت و ضعيت (78) و دهقانی

ُبرده اين چرخِ جفاپيشه به بيدادی

از دلـش راحـت و ز تنش تـن آسانی

دل، پراندوه تر از نار ِ (79) ُپر از دانه

تن گـدازنده تـر از نـالِ (80) زمستــانی

داده آن صورت و آن هيکلِ آبادان

روی زیِ (81) زشتی و آشفتن و ويـرانی

گشته چون برگ خزانی زغم غربت

آن ُرخ روشـن ِ چـون لالــة نـُعمــانی

بی گناهی، شده همواره بر او دشمن

ُترک و تازیّ و عراقی و خراسانی (82)

٭ ٭ ٭

آزرده کــرد، کژ ُدم غربت، جـگر مرا

گـوئی زبـون نيافت به گيتی، مگر مرا

درحالِ خويشتن چو همی ژرف بنگرم

صفرا (83) همی برآيد از اندوه به سر مرا

گـويم: چــرا نشانـة تيـر زمــانه کـرد

چــرخِ بــلندِ جـاهـل ِ بيــدادگـر، مرا

گر در کمال فضل ُبوَد مرد را خطر (84)

چون خوار و زار کرد پس اين بی خطر مرا؟

گر بر قياس فضل بگشتی مدار چرخ

جــز بــر مقّر ِ ماه نبودی مقّر مـرا

نی نی! که چرخ و دهر ندانند قدر فضل

اين گـفته بود گاهِ جوانی پدر مرا:

«دانش به از ضياع و به از جاه و مال و مـُلک»

اين خاطر خطير چنين گفت مر مرا

بـا خاطرِ مـنوّرِ روشن تـر از قـمر

نـايد بــه کــارِ هيـچ مـقّر قـمر مــرا

با لشکر زمانه و با تيغ تيز دهــر

دين و خِرَد بس است سپاه و سپر مرا ...

منگر بدين ضعيف تنم زآنکه در سخن

زيـن چــرخِ پـرستاره فزون است اثر مرا

هر چند مسکنم به زمين ست، روز و شب

بــر چرخ هفتم ست مجالِ سفر مرا ... (85)

٭٭

در سال 481/1088 پس از 25 سال تبعيد و تنهائی، سرانجام صدای سرکش ناصرخسرو قباديانی در تنهائی های غربت يمگان فرو ُمرد، اما دو سال بعد (بسال 483/1090) طلوع فدائيان اسماعيلی در قلعة الموت به رهبری حسن صبـّاح، طليعة فريادهای ديگر بود:

نکــوهش مکن چـرخ نيلوفــری را

برون کن ز سر بادِ خيره سری را

بسوزند چوب درختــان بـی بــر

سزا خود همين است مر بی بری را

درخت تو گــر بـارِ دانش بــگيرد

بــه زيــرآوری چــرخ نيـلوفــری را

من آنم که در پای خوکان نريزم

مــر ايــن قيمتی ُدرّ ِ لـفظ دَری را (86)

پاریس: اکتبر 1999

بازنویسی: اکتبر 2005

پی نوشت ها

٭- تاريخ در ادبيات، 275 صفحه، بهاء 10 يورو= 10 دلار، مرکز پخش: انتشارات فروغ، کُلن (آلمان)، تلفن - فاکس 2019878 ( 221-0049 )،

Foroughbook@arcor.de

42- دربارة علل و عوامل حمایت غزنویان و سلجوقیان از خلافت عباسی، نگاه کنید به بحث استاد غلامحسین یوسفی: فرخی سیستانی، ، صص 147-153؛ دربارة اختلاف سرداران تُرک و ایرانی، نگاه کنيد به: باستانی پاريزی، صص 264-266

43- ريمن: حيله گر و مکّار

44- ديوان، ص 351

45- مرائی: رياکار، ديوان، ص 332

46- ديوان، ص 144-145

47- مکنون: پنهان و مخفی

48- آهون: نقب و سوراخ

49- ديوان، صص 78-79 . مقايسه کنيد با قصيدة انوری:

بر بزرگان زمانه شده ُخردان سالار

بر کريمان جهان، گشته لئيمان مهتر

بدرِ دونان، احرار، حزين و حيـران

در کفِ رنـدان، ابـرار، اسيـر و مضطر

(ديوان انوری، ص 106)

50- ديوان، ص 383

51- نعل: کفش، نعلین

52- ديوان، ص 447

53- ديوان، صص 311-312

54- ديوان، ص 248

55- ناهار: گرسنه

56- ديوان، صص 472-473

57- تذکره الشعراء، دولتشاه سمرقندی، صص 50-51. ناصرخسرو در اشعار خود از ترکان سلجوقی بعنوان عوامل سياسی تبعيد خود ياد کرده است. از جمله نگاه کنيد به: ديوان، صص 16 و 156

58- زادالمسافرين، صص 280 و 402؛ آثارالبلاد، محمد زکريای قزوينی، ص 489؛ حبيب السير، ميرخواند، ج 2، ص 456

59- فريه، بر وزن شبيه: لعنت و نفرين

60- سفته: تحفه، حواله

61- ديوان، ص 303

62- ديوان، ص 351

63- آثارالبلاد، صص 489- 490 ذيل «یمگان». برای آگاهی بيشتر دربارة يمگان نگاه کنيد به مقالة خليل الله خليلی، نشرية آريانا، کابل (افغانستان)، سال 33 (1354)، شمارة 2، صص 1-22؛ لغت نامه دهخدا، ذيل « يمگان».

64- گاهی ز درد عشق پسِ خوب چهرگان

گاهی ز حرصِ مال، پسِ کيميا شدم

وقتِ خزان به بارِ رزان شد دلم خراب

وقت بهـار، شـاد بـه آب و گيـا شــدم

(ديوان، ص 138 همچنين نگاه کنيد به ص 102)

65- غزل را در بدست زهد دربند! (ديوان، ص 183)

66- در اين باره نگاه کنيد به: طلا در مس، رضا براهنی، صص 75-135؛ ُصوَر خيال در شعر فارسی، محمدرضا شفيعی کدکنی، صص 1-15

67- ديوان، صص 116 و 118

68- هميدون: همچنان

69- ُمبرم: نوعی پارچة ظريف

70- طبرخون: بيد سرخ

71- نيسان: ماه فروردين و ارديبهشت

72- ايدون: چنين

73- ساهون: غافل و فراموشکار

74- ديوان، ص 114

75- تلال: پشته، ويرانه

76- محال: مکر و فريب

77- ديوان، صص 253-254

78- ضيعت: باغ و زمين

79- نار : انار

80- نال: نی، نای

81- زی: سویِ

82- ديوان، ص 435

83- صفرا: زردرنگ، « صفرا به سرآمدن»، يعنی: غمگين شدن

84- خطر: بزرگی، قدر و منزلت

85- ديوان، صص 11-12

86- ديوان، صص 142-143

تذکّر و تصحیح:

در بخش اول این مقاله:

- در زیر نویس 3: از پارسی و تازی و از هندی و ... درست است

- بعد از شمارة 7، سال 437/1045 درست است

بعد از شمارة 37، کلمة «ازرق پوش (صوفیان) درست است.

No comments:

Post a Comment