Tuesday, January 26, 2010

نسل ما، نسل خشونت و اشتباه

نسل ما، نسل خشونت و اشتباه

الاهه بقراط

آینده ایران در گرو یک همگرایی فراگیر است که در آن همه گرایش های فکری و سیاسی حضور داشته باشند. جنبش اعتراضی و اجتماعی ایران بسی فراتر از بیانیه ها و کشفیات «یک تن» و «دو تن» و «پنج تن» و «ده تن» است. هر اقدامی که در آن زنان، جوانان، چپ، راست، جمهوری خواه و مشروطه طلب، داخل و خارج، حضور نداشته باشد، راه به جایی نخواهد برد بلکه فقط جمعی خواهد بود که تنها در فکر احیای یک فکر، فقط یک فکر، فکر خودش، است. فکری که پیوند نمی آفریند بلکه حاملانش را مانند خمیر به همدیگر می چسباند.

*****

همزمان با ریزش نیروهای وابسته به نظام که یا به هر دلیل و توجیهی استعفا می دهند، یا دین و ایمان خود را در کنار ثروت بادآورده در چمدان گذاشته و می گریزند، و یا با احساس مسئولیت، به مخالفان و اپوزیسیون می پیوندند، و در کنار امتناع گسترده ای که از سوی فعالان سیاسی و اجتماعی و فرهنگی در برابر آن جریان دارد، رژیم مانند غریقی که برای نجات خود به هر چیزی چنگ می اندازد، چشمانش را حریصانه به دنبال افرادی می گرداند که بتواند آنها را بلاگردان خود سازد. افرادی مانند سعید مرتضوی، دادستان بدنام تهران، که هیئت ویژه مجلس شورای اسلامی وی را روز 16 دی مسئول جنایات کهریزک اعلام کرد. حال آنکه هنگامی که یک نظام به جایی می رسد که مجبور می شود وفادارترین و مطیع ترین عاملان خود را قربانی بقای ناممکن خویش سازد، خود به دست خویش، راه پایان را کوتاه تر ساخته و ناخواسته دست در دست سرنوشتی می نهد که تاریخ برایش رقم زده است.

نشانه های تجربی

اینها همه نشانه است. نشانه ریزش و فروپاشی است. از نترسیدن مردم تا گیجی و دستپاچگی رژیم، از استعفاهایی که در اعتراض به کشتار و یا برعکس، در اعتراض به عدم قاطعیت حکومت در برابر مخالفان صورت می گیرد، تا بلاگردان های رژیم، همگی نشانه فروپاشی است چرا که یک نکته بسیار مهم در معادله قدرت بین حکومت و مردم به هم خورده است.

در تمام سال های گذشته که برای خیلی ها این گونه به نظر می رسید که جمهوری اسلامی سرنوشت محتوم ایران و ایرانی است، و خیلی ها رسالت خود را در تئوریزه کردن آن و تطبیق زندگی جامعه با بقای ناگزیر این رژیم می دیدند و «اصلاحات» ایشان نیز چیزی جز همین تئوری و تطبیق نبود که اثبات و حقانیت خویش را در دور متناوب «انتخابات» و چرخه فرساینده «یأس و امید» در میان مردم می جست، در تمام آن روزهایی که بسیار دشوار بود که توضیح داد چنین نیست و این لباس کهنه و پوسیده بر ذهن و تن جامعه، به دلایل تاریخی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی، سرانجام دریده خواهد شد، دلایلی که فقط باید به وجود آنها یقین داشت تا دریافت یک حکومت دینی قرون وسطایی، حتی اگر «اصلاح طلبان» در آن قدرت را در دست داشته باشند، سوخت و ساز طبیعی جامعه را مختل می کند، آری، در تمام این مدت، معادله قدرت بین حکومت و مردم بطور بطئی و نادیدنی در حال تغییر و تحول بود تا سرانجام به این نقطه رسید.

در سالهای قدرقدرتی حکومت، مردم تنها به ابزار نمایش مشروعیت و قدرت رژیم تبدیل شده بودند. آنها در بهترین حالت، در گروه های پراکنده، در برابر بی عدالتی هایی که نسبت به آنها صورت می گرفت، با کمترین امکانات صنفی، واکنش نشان می دادند. اعتراضات دانشجویی، زنان، کارگران، و انبوه مزدبگیران در بخش خدمات، هر بار از زیر خاکستر سنگین فشار و ارعاب و فرسودگی مزمن، جرقه ای می زد و خاموش می شد. و گاه مانند 18 تیر شعله ای می کشید که بی رحمانه زیر چکمه های سرکوب، گویی برای همیشه، خاموش می گشت. با این همه، قانون مندی های اجتماعی به کار خود مشغول بودند و با هر افت و خیزی که مردم داشتند، بر کفه آنها می افزود و سنگین ترش می کرد. آن زمان هنوز بر خیلی ها روشن نبود این وضع نمی تواند ادامه داشته باشد. هیچ کس نیز نمی دانست کی و به چه دستاویز سرانجام این رودرویی صورت خواهد گرفت و حکومت و مردم در برابر یکدیگر صف آرایی خواهند کرد.

امروز اما دیگر بر همه روشن شده است که این وضع نمی تواند ادامه داشته باشد. «این وضع» اما به یکباره در 22 خرداد 88 پدید نیامد. در آن روز اما یک اتفاق بسیار مهم افتاد: آن جابجایی تاریخی که بنا بر یقین علمی، انتظارش می رفت، لیکن معلوم نبود کی و چگونه روی خواهد داد، یعنی جابجایی و تغییر در معادله قدرت، تکوین یافت. مردم پس از سال ها واکنش های پراکنده، برای نخستین بار، حکومت را به واکنش وا داشتند. واکنشی که هنوز ادامه دارد.

من هر بار در بحث اپوزیسیون، اعم از داخل و خارج، که برخی آن را انکار می کردند و برخی، از جمله مخالفان و همچنین خود رژیم، به تمسخر می گرفتندش، همواره بر این اصل تأکید کرده ام که هرگاه اپوزیسیون از واکنش به اعمال و سیاست های رژیم که از اعلامیه و بیانیه و نامه نویسی فراتر نمی رود، به مرحله ای برسد که حکومت را به واکنش در برابر خود وادارد، یعنی حکومت مجبور شود آن را جدی بگیرد، آنگاه می توان گفت گام به مرحله ای نهاده ایم که می توان از موضع قدرت سخن گفت.

یقین علمی

رژیم خود این موقعیت را با تقلب در انتخاباتش فراهم آورد. اینک اپوزیسیون در آن مرحله است. ما یک تجربه سیاسی و اجتماعی بی همتا را از سر می گذرانیم و خود در بوته آزمایش و آزمون قرار گرفته ایم و جای شرمندگی است که بررسی علمی این تجربه با احساسات رقیق و بی اعتبار و گاه فرصت طلبی های شگفتی برانگیز روشنفکرانِ نسلِ خشونت و اشتباه چنان در سایه قرار می گیرد، که ایرانیان یک بار تاوانش را همان زمانی پرداختند که به جای «فیس بوک» و «تویتر» صدای «امام» در «نوار کاست» بین همان «روشنفکران» دست به دست می گشت.

همان روشنفکران این بار نیز باز شیپور را از سر گشادش می زنند و با کنار هم قرار دادن دو رژیم پیشین و کنونی، به این نتیجه بی بدیل می رسند که نباید اشتباهی را که آن زمان در رابطه با آن رژیم کردند، این بار نیز مرتکب شوند! و کیست که نداند این تنها یک بهانه برای نگه داشتن «جمهوری اسلامی» به شکلی دیگر است. چرا که اگر واقعا معتقدند اشتباه کرده اند، پس باید به نفی انقلاب شکوهمند شان بپردازند. حال آنکه آن را می ستایند! چه کسی است که معتقد باشد اشتباه کرده است، ولی نتیجه اشتباهش را بپرستد؟!

این جنبش، که به نظر من از نظر شکل و مضمون، یک جنبش انقلابی و در نوع خود (از جمله به دلیل تکنولوژی ارتباطات و ابتکارهای ستودنی نسل های جوان) بی همتاست، هنوز با افت و خیزهای فراوان همراه خواهد بود. هنوز عناصر دخیل در آن، چه از سوی حکومت و چه از سوی اپوزیسیون، باید نقش های مثبت و منفی خود را تا به آخر بازی کنند. اینطور نیست که همه نقش های مثبت به اپوزیسیون و هرچه نقش منفی است به حکومت داده شده باشد. اگر زمامداران جمهوری اسلامی هنوز بتوانند «صدای انقلاب مردم» را بشنوند، می توانند نقش مثبت خود را در این تغییر بزرگ تاریخی که هم اکنون از سوی حکومت به خون و خشونت آلوده شده است، بازی کنند. اگر نیروهای اپوزیسیون، به ویژه «روشنفکران» نتوانند مسیر تاریخ و قانون مندی های اجتماعی را تشخیص دهند و مانند همیشه نقش «پارازیت» را در این روند بر عهده بگیرند، و یا اگر «سران جنبش سبز» در شرایطی که حکومت گیج و دستپاچه و متزلزل است، اشتباهی مرتکب شوند که مردم تضعیف شده و حکومت به تجدید قوا بپردازد، آنگاه تا شکست، هر چند مقطعی، می توان پس رفت. یک چیز اما مسلم است: این شرایط نه اینکه تا ابد، بلکه اساسا مدت زیادی نمی تواند ادامه یابد.

رژیم ایران امروز در شرایطی نیست که بتواند وارد معامله شود. هر چه سرکوب و بگیر و ببند شدیدتر باشد، به همان اندازه رژیم ناتوان تر از توافق و سازش است. چنین رژیمی تنها می تواند برود! خیال خام است اگر کسی بر این باور باشد که جمهوری اسلامی به بیانیه هفدهم موسوی پاسخ مثبت خواهد داد و یا آنچه را در آن «نهفته» است و دیگران کشف اش کردند، به چیزی خواهد گرفت. از همین رو، آینده ایران در گرو یک همگرایی فراگیر است که در آن همه گرایش های فکری و سیاسی حضور داشته باشند. هوچی گرانی که به نوعی نقش «چلبی ها» را بر عهده گرفته اند، در بلندمدت، از جنبش عقب خواهند افتاد. جنبش اعتراضی و اجتماعی ایران بسی فراتر از بیانیه ها و کشفیات «یک تن» و «دو تن» و «پنج تن» و «ده تن» است. به ویژه آن که همه اینها در دور پیشین، در انقلاب اسلامی و نظام برآمده از آن، یا درون نظام و یا بیرون آن، آزمایش پس داده و اشتباه کرده اند. تحلیل و عمل شان، چه چپ سنتی و چه مذهبی و چه ملی خط تیره مذهبی، در تمامی سال های گذشته، از همان زمان انقلاب تا همین اخیرا و «اصلاحات» همگی اشتباه و غلط از آب در آمده است. به چه دلیل و به کدام اعتبار فکری و عملی باید سخنان آنها را جدی گرفت؟! آنها در برابر رژیم شاه و شاپور بختیار همان گونه اشتباه کردند که امروز در برابر این رژیم و «امکاناتش» اشتباه می کنند!

دوران، دوران همگرایی های فراگیر است. هر اقدامی که در آن زنان، جوانان، چپ، راست، جمهوری خواه و مشروطه طلب، داخل و خارج، حضور نداشته باشد، راه به جایی نخواهد برد بلکه فقط جمعی خواهد بود که تنها در فکر احیای یک فکر، فقط یک فکر، فکر خودش، است. فکری که پیوند نمی آفریند بلکه حاملانش را مانند خمیر به همدیگر می چسباند. یک جنبش اجتماعی که در آن همگان حضور دارند، به کشف و شهود نمی پردازد بلکه تصحیح می کند. درست همان گونه که در برابر خشونت سینه سپر می کند تا زمامداران جمهوری اسلامی و وابستگانش را نیز از خشونت متقابل جمعیتی که به خاک و خون کشیده شده است، در امان بدارد. جنبش آزادی و دمکراسی خواهی ایران این همه را نه از نسل ما، نسل خشونت و اشتباه که انقلاب اسلامی بر شانه هایش به پیروزی رسید، بلکه از زندگی تجربی و یقین علمی اش به پیروزی جامعه باز بر جامعه بسته آموخته است.

7 ژانویه 2010

No comments:

Post a Comment