من اين مطلب را به خواست دوستانم در سايت «فرهنگ گفتگو» و بعنوان پيشگزاره ای برای شرکت در يک بحث پالتاکی پيرامون «اتحاد برای دموکراسی» می نويسم. جوهر حرفم هم آن است که، از نظر من، «اتحاد» برای «دموکراسی» نه ممکن است و نه اثربخش؛ و اگر قرار است بين نيروهای از هم گسيخته اپوزيسيون اتحادی صورت گيرد، بحث بايد از جايگاهی آکادميک و عام به جايگاهی روزمره و خاص تغيير منزل دهد و محوری غيرانتزاعی و ملموس برای آن پيدا شود؛ يعنی لازم است که بحث را از آسمان فرود آورد و بر زمين نشاند.
البته هر کدام از اين دو امر «ممکن نبودن» و «ثمربخش نبودن» بحث های جداگانه ای را می طلبد که من، در اين مقاله، بنا به ملاحظات ضروری تر، تنها به بحث «ثمربخش نبودن اتحاد برای دموکراسی» می پردازم و طرح نظراتم درباره «ناممکن بودن اتحاد برای دموکراسی» را به فرصتی ديگر موکول می کنم.
توجه کنيد که من اين حرف را نه بخاطر مخالفت با «مردمسالاری»، که موضوع بحث اتحادخواهی فعلی است، مطرح می کنم. نه. اين شايد محترم ترين مفهومی باشد که بشر از جيب اختراعات خود بيرون کشيده است. و نيز بينهايت خوشحالم که روز بروز گرايش نيروهای اپوزيسيون به دموکراسی خواهی بيشتر می شود بطوری که، برحسب مقالات و اعلاميه های گوناگون صادره از جانب جناح ها و احزاب مختلف اپوزيسيون، می توان چنين نتيجه گرفت که هم اکنون و ظاهراً، زمينه ی اتحاد نظر در اين مورد کم و بيش فراهم شده است. بگذاريد يک پاراگراف از نويسنده ای گرامی را برايتان نقل کنم. آقای سهراب مبشری، در مقاله مفصل خود به نام «چشم انداز دور و نزديک غلبه بر پراکندگى نيروهاى سياسى ايران»، که در نشريه «کار آن لاين» منتشر شده و سايت فرهنگ گفتگو هم آن را نقل کرده است، موضوع را چنين جمع بندی می کنند که اشتراکات همه دمکرات ها عبارتند از «رعايت ميثاق هاى جهانى حقوق انسانى، حاکميت قانون، تمرکز همه قدرت در نهادهاى انتخابى، محدوديت زمانى قدرت سياسى، آزادى تشکل هاى سياسى و صنفى، رعايت حقوق اقليت، برخاستن قانون از عقل و اراده جمعى انسان ها و نه مآخذ دينى و غيره، برابرى کامل حقوق انسان ها صرفنظر از جنسيت، باورها و عدم باورها، رنگ پوست، موقعيت اجتماعى و در يک کلام، تعهد و التزام به حقوق بشر و دمکراسى...»
من گمان نمی کنم در حوزه اپوزيسيون ـ چه در خارج و چه در داخل کشور ـ بشود کسی را پيدا کرد که با اين جمع بندی مخالف باشد. حتی ديده ام که آقای کيومرث نويدی، در تشريح فرگشت تشکيل «پارامان در تبعيد» پيشنهادی خود، گامی فراتر نهاده و کار را از اين هم ساده تر نموده و نوشته اند که «مسئلة جامعة ما گريز از ديکتاتوري ست؛ يعني ما ـ هنوز و کماکان ـ درگير انقلاب و تحول دمکراتيک هستيم.»
اما بنظرم می رسد که مهم آن نيست که من و شما، بر اساس خوانده ها و شنيده هامان، تا کی به بحث و جدل خود درباره مفهوم دموکراسی و چگونگی اتحاد بر حول اين محور ادامه خواهيم داد؛ بنظرم می رسد که مهم دانستن اين نکته است که آن «مردم» که قرار است بر اثر اتحاد ما به «سالاری» برسند، در همين لحظه که ما سرگرم بحث اتحاد هستيم، با چه مسائلی دست بگريبانند و چه چيزهائی موجب می شوند که آنها به اتحاد ما جلب شوند و به تشکيلات احتمالی آفريده شده از دل اين اتحاد گوش فرا دهند و به آن عمل کنند.
و البته اين سخن بر مبنای باور به اين امر بديهی است که اپوزيسيون، در همه اجزاء خودش، به پذيرفته شدن شعارها و برنامه هايش در نزد مردم نياز دارد تا، از يکسو، مردم ـ با توجه به مسائل روزمره شان ـ به شعار ها و برنامه های آن توجه کنند و، از سوی ديگر، اين اپوزيسيون بتواند هدايت مبارزات آنها را بدست گيرد.
ما بايد از خودمان بپرسيم که، 27 سال پس از سرنگونی رژيم سلطنتی در ايران، که اغلب ما به سودای رسيدن به دموکراسی يا در آن شرکت کرده و يا از آن پشتيانی کرده ايم، آيا مردم حاضرند همچنان برای رسيدن به «آزادی» (بخوان دموکراسی)، «استقلال» و، در حاشيه آن، «جمهوری ناب» و يا «پادشاهی پارلمانی» انقلاب کنند و با لشگر هار و جرار جمهوری اسلامی در بيافتند؟ آيا مژده ی اينکه نيروهای اپوزيسيون، پس از 27 سال جنگ در داخل خود، تازه قرار است بر سر استقرار مردمسالاری در ايران اتحاد کنند می تواند به اندازه کافی چنان جاذبه ای داشته باشد که به اقدام عملی مردم در داخل کشور بيانجامد؟
همين فکر آن زمان هم که ديدم عده ای بر اين امر توافق کرده اند که برای تغيير رژيم در ايران بايد خواستار «رفراندم برای تشکيل مجلس موسسان قانون اساسی جديد» شد و، در پی آن، از پيروزی بزرگ اپوزيسيون خبر داده و مژده فعال شدن «جنبش رفراندم» را اعلام کردند از ذهن من گذشت. آخر چگونه توافق ما بر سر اينکه «برای تغيير رژيم بايد دست به رفراندم زد» می تواند در مردم رغبت برخاستن و مبارزه منفی مدنی کردن و به خيابان ريختن و انقلاب مخملين براه انداختن را بوجود آورد؟
واقعيت آن است که ما ـ در تالار های ذهنی و عينی و مجازی و حقيقی گفتگو ـ گاه اساساً ضرورت حضور مردم را فراموش می کنيم. حال آنکه حکومت ها، از يکسو، و نيروهای «اپوزان» (يا مخالف) آنها، از سوی ديگر، دو ضلع مثلثی را تشکيل می دهند که ضلع سومش از آن مردم است. اين امری است بالاتر از مفهوم دموکراسی به معنای غربی آن چرا که در جوامع غير دموکراتيک نيز واقعيت عملی دارد. يعنی، حتی مدعيان پيامبری هم زمانی به پيامبری شناخته می شوند که عده ای آنها قبول داشته باشند و حاضر باشند در رکابشان مبارزه کنند. بدون اقبال تعداد کثيری از مردم (که بسته به شرايط، عددی نسبی را شامل می شود) پيامبر خدا را هم می شود بعنوان ديوانه گرفت و در تيمارستان انداخت. اما همين که بخشی از مردم دور کسی جمع شدند و حرفش را جدی گرفتند يکباره آن مدعی ارتباط با عالم غيب يکه رئيس هم می تواند بشود. در اين مثلث، حکومت، چه دموکراتيک و چه ديکتاتوری، احتياج به موافقت بخش هائی (و شايد بخش های وسيعی) از مردم دارد تا بتواند بر سر کار بماند. اپوزيسيون هم ـ در ضلع ديگر اين مثلث ـ همين نياز را دارد. البته در جوامع دموکراتيک جابجائی قدرت از حکومت به اپوزيسيون بصورتی متمدنانه انجام می شود. با رأی مردم حکومت به اپوزيسيون تبديل می شود و اين يکی جای آن يکی را می گيرد. و در جوامعی مثل جامعه ما، که حکومت ها همواره با سرکوب و ارعاب بر قدرت مانده اند، اپوزيسيون ناچار است مردم را به نافرمانی مدنی و اعتصاب و به خيابان ريختن و ـ اگر شد ـ انقلاب بخواند. يعنی در شرايط غير دموکراتيک هم طرفين دعوا به موافقت عملی ضلع سوم که مردم باشند احتياج دارند.
بگيريم که نيروهای مخالف جمهوری اسلامی به آن حد از بلوغ رسيدند که بر سر «دموکراسی» و «رفراندم» و امور ديگری که آقای مبشری به خوبی آنها را تشريح کرده اند توافق کنند. اما پرسش ـ آنگاه ـ آن است که آيا مردم اين توافق را آنقدر مطلوب خواهند ديد که حاضر شوند خطر کرده و «وضع موجود» را برای به قدرت رساندن اتحاد اپوزيسيون دموکراسی خواه و رفراندم طلب برهم بزنند؟
در شرايطی که مردم نان ندارند بخورند، که تورم بيداد می کند، که منابع اقتصادی کشور نابود می شوند، که يک نفر بايد سه شغل داشته باشد تا بتواند خود و خانواده اش را به پايان ماه برساند، که پزشگ و دارو برای اکثريت مردم فراهم نيست، که بخش عمده ای از پول نفت در فلسطين و عراق و افغانستان خرج می شود، که مردان به فحشای زنان و دختران خود تن می دهند، و زنان و مردان جوان کشور آينده ای در پيش رو نمی بينند، شما اگر قسم حضرت عباس هم بخوريد که مردم برای رفع اپن مشکلات، قبل از هر چيز، به دموکراسی احتياج دارند و اين نکته را با هزار احتجاج علمی و منطقی و روشنفکرانه هم که اثبات بکنيد باز اين منبر خريداری نخواهد داشت.
واقعيت آن است که، از هيتلر گرفته تا احمدی نژاد و از موسولينی گرفته تا کروبی، تجربه نشان داده است که هرکس در شرايط ناهنجار اقتصادی و اجتماعی وعده نان و آب و آسايش و امنيت را داده بازی را از روشنفکرانی که بموازات بحث های خود درباره ضرورت دموکراسی و حقوق بشر، برنامه هائی برای بهبود زندگی مردم ارائه نداده اند، برده است. خطر اينجاست که، در غياب اتحاد اپوزيسيون بر حول برنامه های مشخص و ملموس و جاذب، هر چکمه پوشی می تواند با وعده امنيت، چرخاندن بهتر پول نفت در جامعه، ايجاد کار و براه انداختن چرخ های توليد، بازی را ـ لااقل در کوتاه مدت ـ ببرد.
و اگرچنين است، بايد از خود بپرسيم که چرا اپوزيسيون دموکراسی خواه از اين نکات بديهی غافل می ماند و خود را در بحث های صرفاً نظری غرق می کند؟ و مگر نه اين است که يک اپوزيسيون دموکراسی خواه بهتر و بيشتر و صادقانه تر می تواند اين وعده های شيرين را مطرح و عملی سازد؟
انقلاب 1357 نبايد ما را کور کرده باشد؛ آيا يادمان رفته که محمد رضا شاه، فقط هشت سال پس از کودتای 28 مرداد، مدعی شد که ما اول بايد اقتصاد را درست کنيم و وضع مالی مردم بهتر شود و نان بر سر سفره شان بيايد و بعد ـ البته به تشخيص ايشان و از روی ساعت مچی اعليحضرت ـ نوبت به آزادی سياسی و دموکراسی برسد؟ آيا اين سخنان او لااقل برای ده سالی خريدار فراوان پيدا نکرد؟ انقلاب 57 نمی تواند اين واقعيت را مخدوش کند که در دهه 1340 محمدرضا شاه از پايگاه اجتماعی وسيعی برخوردار شده بود و مردم از اينکه پادشاه غير مسئولشان، عليرغم قانون اساسی، پا بميان گذاشته، هدايت دولت را بر عهده گرفته، اصلاحات ارضی کرده و کارگران را در سود کارخانجات شريک نموده و برنامه های عمرانی ملوکانه اش بر سر سفره مردم نان و بر جامعه شان آسايش و امنيت آورده، کم و بيش راضی بودند و به او اين امکان را دادند که، در 15 خرداد روح الله خمينی، قيام نيروهای ارتجاع را سرکوب کند. در عين حال، آنچه هم که در سال های بعد رضايت مردم را به نارضايتی گسترده تبديل کرد صرفاً اختناق سياسی نبود.
اپوزيسيون، در همه طیف های رنگارنگش، اگر نتواند هرچه زودتر منظره ای مطلوب و جذاب را در برابر چشم مردم قرار دهد، اين بار هم کارش بجائی نخواهد کشيد. هرچند که کوشش هایش در راستای تسجيل نظری ضرورت آزادی و دموکراسی و رعايت حقوق بشر به آفرينش صدها کتاب و مقاله و تشکيل ده ها اتحاديه و کنگره و پارلمان بيانجامد، و ما، در اين خارج کشور، بهم تبريک بگوئيم که از عالم ديکتاتوری به ذهنيتی دموکرات رسيده ايم.
البته، اگر ضرورت های زمانی مطرح نبود، می شد پذيرفت که بين ضرورت توافق بر سر آرمان هائی چنين شريف و انسانی و اعلام برنامه های مشخص رفاهی و امنيتی تضاد و تنافری وجود ندارد و ، در واقع، آن يکی جاده صاف کن اين يکی است. اما وقتی زمان تنگ می شود و ضرورت ها فوريت می يابند ـ که اغلب اينگونه است ـ اين يکی بر آن ديگری اولويت می يابد.
بعبارت ديگر، من اعتقاد دارم که اگر محورهای کوشش برای اتحاد نيروهای اپوزيسيون از آسمان «دموکراسی خواهی» فرود آيد ـ بی آنکه بند نافش با آن بريده شود ـ آنگاه هر گروه يا شخصيت سياسی می تواند، بعنوان يک خواستار رسيدن به قدرت حکومتی، از طريق نشان دادن شفافيت و صميميت در حرف و عمل، اعتماد بخش عمده ای از مردم را بخود جلب کند و به موتور اتحاد برای تشکيل يک نيروی جانشين تبديل شود.
يعنی، به گمان من، مشکل فعلی ما در اپوزيسيون آن نيست که در مورد آنچه که تک تک اعلام می کنيم هم نمی توانيم به توافق برسيم. اين البته که يک آسيب جدی است که آسيب شناسان اجتماعی هم به آن پرداخته اند و هم بايد بپردازند. اما اين آسيب شناسی يک برنامه بلند مدت علمی ـ سياسی است. در کوتاه مدت، به گمان من، اموری همچون تعيين نوع حکومت (که مورد منازعه پادشاهی خواهان و جمهوری خواهان است) يا تعيين روش تغيير رژيم (رفراندم برای تعيين رژيم يا رفراندم برای تشکيل موسسان قانون اساسی) يا تعيين جايگاه مذهب در جامعه (حکومت سکولار يا اسلام اصلاح شده ـ اگر چنين مفهومی بتواند تحقق يابد!) و ديگر موضوعات نظير آن، هيچکدام، در اولويت مسائل جامعه ما قرار ندارند و پرداختن به آنها هم جز اتلاف انرژی و وقت نتيجه ای نخواهد داشت.
بدين ترتيب من نه در ندای آقای رضا پهلوی مبنی بر «امروز فقط اتحاد» حاصلی مفيد می بينم، نه در دعوت آقای امير انتظام برای تشکيل «کنگره ملی» و نه در پيشنهاد آقای نويدی در مورد تشکيل «پارلمان در تبعيد»، چرا که محور همه اين چشم اندازها مطالبی انتزاعی است و رسيدگی به نيازهای روزمره مردم را به بعد از تحقق اتحاد و کنگره و پارلمان موکول می کند.
بنظر من، در غياب محوری ملموس و عملی برای اتحاد، برنده ای از ميان اپوزيسيون بر نخواهد خواست، و وضعيت کنونی ايران ـ که گويا، قبل از پيدايش کابوس احمدی نژاد، رفته رفته دنيا و مردم داخل کشور داشتند به آن عادت می کردند و اکنون حتی نوستالژی آن را هم می شود در نوشتارها و گفتارهای بسياری حس کرد ـ يا بصورت بازگشت به دوران خاتمی (حتی با سردمداری مسلمانان مدرنی همچون شيرين عبادی) ادامه خواهد يافت و يا، يک کودتای نظامی، حکومتی مثل پاکستان را بر ايران تحميل خواهد کرد، و يا حمله ی برق آسای نظامی اسرائيل يا آمريکا به کشتار هموطنان و درهم ريختن زيربنای اقتصادی کشور و فقر گسترده مردممان خواهد انجاميد و يا... (می شود نوشتن درباره سناريوهای ممکن را همچنان ادامه داد).
باری، من نمی گويم دموکراسی را جلوی پای سير کردن شکم مردم قربانی کنيد بلکه می گويم به فکر سير کردن شکم ها باشيد تا عقل ها و دل های مردم بتوانند به سوی ندای دموکراسی خواهی شما نيز جذب شوند.
No comments:
Post a Comment