Wednesday, January 13, 2010

گرمای مرداد در بهمن الاهه بقراط

تا جایی که مسئله بر سر حرکت در چهارچوب نظام و برای بهترین استفاده از ظرفیت ها و امکانات آن است، واقعا هم به قول زمامداران رژیم، یک دعوای خانوادگی است که چه بسا بتوان برادرانه با هم کنار آمد. اما وقتی پای «مردم» به این دعوای خانوادگی کشانده می شود و قرار است از ظرفیت و امکانات آنها برای حل این دعوای خانوادگی استفاده شود، آن وقت صورت مسئله اساسا تغییر می کند. نمی توان هشتاد و پنج درصد واجدان شرایط را با شعار «تغییر» به پای صندوق های رأی کشاند و بعد همان رییس جمهوری سابق را به آنها تحویل داد و به آنها گفت شما هم بروید خانه هایتان، تا چهار سال بعد خدا بزرگ است!

*****

اگر بتوان تغییر و تحول ناگزیری را که در متن و بطن جامعه ایران در حال روی دادن است به صورت «انیمیشن» تصویر کرد، شاید بتوان تصور نمود که افراد، لایه ها و طبقات مختلف جامعه بین دو قطب مغناطیسی در حال جابجایی هستند و هر یک از آنان به دلایلی که قطعا منافع فردی و گروهی و طبقاتی یکی از تعیین کننده ترین آنهاست، از این یا آن قطب جدا شده و به دیگری می پیوندد و یا تا نزدیک شدن به آن بزنگاه تاریخی که در آن دیگر توازن قوا بین دو قطب کاملا تغییر کرده است، بین راه سرگردان می مانند. هر چه زمان به آن نقطه سرنوشت ساز نزدیک تر می شود، این جابجایی با شتاب بیشتری صورت می گیرد: جابجایی درون جامعه بین دو قطب حکومت و مردم.

جابجایی ناگزیر

گاه این جابجایی ها و یا اصرار بر جایگاه تا کنونی خود، به بهترین شکل در سخنان افراد نمود پیدا می کند. وقتی جمله «تنها راه حل بحران، تسلیم در برابر مردم است» را می شنوید، گمان می کنید چه کسی آن را بر زبان آورده باشد؟ ممکن است به هر کسی فکر کرد مگر شخصیتی که به گفته مکرر خویش، واضع نظریه «ولایت فقیه» بوده است. بله، آیت الله منتظری که روند جابجایی از حکومت به سوی مردم را بیش از دو دهه پیش آغاز کرد تا سرانجام به این نقطه رسید که به صراحت گفت: «حفظ نظام واجب نفسی نیست».

از سوی دیگر، وقتی می شنوید کسی می گوید: «جمهوری ایرانی یک شعار انحرافی است و کسانی آن را سر می دهند که دین ندارند و اسلام را نمی خواهند» به چه کسی ممکن است آن را نسبت دهید؟ کیهان تهران؟ مقام معظم رهبری؟ یا یکی از ائمه جمعه که بنا به دستور کارش باید علیه «جمهوری ایرانی» داد سخن بدهد؟ خیر، از خانم اعظم طالقانی منسوب به «اصلاح طلبان» است. بگذریم از اینکه پیش از وی، برخی از چپ های سنتی، آن هم از خارج کشور، تشخیص داده بودند این شعار نه تنها «انحرافی» است بلکه از سوی امنیتی ها سر داده شده تا بتوانند به این بهانه جنبش را سرکوب کنند! ولی بر خلاف این تشخیص بی موقع، خیلی زود روشن شد این شعار هدف حساسی را نشانه گرفته است به طوری که سران رژیم و هم چنین امنیتی ها را مجبور به واکنش کرد تا جایی که تبلیغ علیه آن را در دستور کار ائمه جمعه قرار دادند که مبادا شعار «جمهوری ایرانی» به جای «جمهوری اسلامی» در ذهن جامعه بنشیند.

به هر روی، روند این جابجایی ها و چگونگی آن، یکی از جذاب ترین مباحث جامعه شناسی است و چقدر جای خوشبختی است که انسان از نزدیک شاهد آن از جمله در کشور خودش باشد. نسل ما که از این نظر جزو «خوشبخت ترین»هاست زیرا دست کم چهار مورد آن را در منطقه و جهان شاهد بوده و هست: جابجایی افراد و گروه ها طی انقلاب اسلامی در ایران، در اتحاد شوروی پیشین و تجربه بی بدیل گورباچف، در اروپای شرقی، از جمله در آلمان که یکی از مهم ترین تجربه های تاریخی است که به دلیل تجربه فاشیسم و کمونیسم، هر دو به طور متوالی، از آن بسیار می توان آموخت، و دوباره در ایران خودمان، در همین روزهای گذشته و ماه های آینده...

این جابجایی در مورد مهدی کروبی و میرحسین موسوی نیز آشکارا خود را نشان می دهد. کسی در این که این دو شخصیت معتقد به نظام جمهوری اسلامی و ملتزم به قانون اساسی آن هستند، تردیدی ندارد. پایداری آنها اما در کنار مردم و خواست های آنها از این باور ایشان سرچشمه می گیرد که آنها معتقدند از تمامی ظرفیت های نظام و قانون اساسی به سود مردم استفاده نمی شود چرا که برخی از اصول قانون اساسی مسکوت و یا زیر پا گذاشته می شود. در عین حال، این حق مسلم شخصیت های جمهوری اسلامی است که هنگامی که احساس می کنند نظام آنها به بیراهه و یا کژراهه می رود، در برابر آن بایستند و تلاش نمایند تا آن را به راه درستی که خود در نظر دارند، هدایت کنند.

مشکل اما اینجاست که طرف مقابل نیز همین تصور و باور را دارد! به نظر بیت رهبری و گروه قدرتمندی که رییس جمهوری اسلامی ایران را بار دیگر در رأس قوه مجریه ابقا کرد، این رقبای «اصلاح طلب» آنها هستند که نظام را از اهداف انقلاب اسلامی و آن حکومت اسلامی که «امام» در نظر داشت، دور کرده و هشت سال دوران «اصلاحات» برای جمهوری اسلامی هیچ دستاوردی که نشانه اقتدار سیاسی و نظامی و اقتصادی در منطقه و جهان باشد، نداشته است.

جدایی نهایی

در این میان، از دیدگاه کسانی که از بیرون به این ماجرا نگاه می کنند، روشن است که اساسا جمهوری اسلامی، به دلیل ساختار سیاسی و ایدئولوژیک خود، نه تنها نمی توانست هیچ جایگاه رشک برانگیزی برای ایران در منطقه و جهان به دست آورد، بلکه همان 98 درصد 12 فروردین 58 را نیز خیلی زود از دست داد. این نظام موفق شده است ایران را در هر آنچه منفی است، در رده اول جهان جای دهد. اعتیاد و اعدام کودکان تنها دو نمونه برجسته هستند.

از همین رو، تا جایی که مسئله بر سر حرکت در چهارچوب نظام و برای بهترین استفاده از ظرفیت ها و امکانات آن است، واقعا هم به قول زمامداران رژیم، یک دعوای خانوادگی است که چه بسا بتوان برادرانه با هم کنار آمد. اما وقتی پای «مردم» به این دعوای خانوادگی کشانده می شود و قرار است از ظرفیت و امکانات آنها برای حل این دعوای خانوادگی استفاده شود، آن وقت صورت مسئله اساسا تغییر می کند. نمی توان هشتاد و پنج درصد واجدان شرایط را با شعار «تغییر» به پای صندوق های رأی کشاند و بعد همان رییس جمهوری سابق را به آنها تحویل داد و به آنها گفت شما هم بروید خانه هایتان، تا چهار سال بعد خدا بزرگ است! در واقع مردم پیش از آنکه چنین توصیه هایی از سوی نامزدهای خود دریافت کنند، ترجیح دادند در خیابان بمانند و درست از همین لحظه صورت مسئله تغییر کرد.

کاملا منطقی است که شخصیت های معترض به وضعیت کنونی جمهوری اسلامی که به آن دلبستگی و وابستگی همه جانبه دارند، تلاش نمایند در چهارچوب نظامی که می خواهند آن را از سقوط نجات دهند، حرکت کرده و از همان امکانات و ظرفیت هایی که مدعی اند از آنها استفاده نمی شود، بهره گیرند تا مقصود خویش را پیش برند. همین نکته مهم است که دست رقبا را در سرکوب قاطعانه آنها بسته است. در تردید برای دستگیری و از میدان به در کردن شخصیت های معترض مانند موسوی و کروبی، البته می بایست پیشینه این افراد را در انقلاب اسلامی و نظام بر آمده از آن، و هم چنین واکنش پیش بینی ناپذیر مردم را افزود. مجموعه این عوامل به آن جابجایی ناگزیر که از آن سخن رفت، کیفیتی دیگری می بخشد. این کیفیت به دلیل تناقض بنیادین بین منافع حکومت و منافع مردم، سبب جدایی کسانی از حکومت می شوند، که می خواهند از منافع مردم دفاع کنند. همین کیفیت است که آن لحظه سرنوشت ساز و آن تصمیم گیری تاریخی را سرانجام رقم می زند: با حکومت یا با مردم؟ سخن آیت الله منتظری مبنی بر این که «حفظ نظام واجب نفسی نیست» از همین کیفیت سرچشمه می گیرد. اگر منافع حکومت و مردم در جایی حتی اندکی بر هم منطبق می بود، این جدایی و گسست با مانع روبرو می شد و بسی بیش از این طول می کشید تا چنین صراحتی بیابد. این صراحت مسری است و هر چه زمان می گذرد، افراد بیشتری از حکومت و پیرامون آن مجبور خواهند شد به زبان صریح هم با حکومت و هم با مردم سخن بگویند و قطبی را که مایل اند جذب آن شوند، مشخص سازند.

این صف بندی در تمامی تحولات تاریخی صورت می گیرد و ایران از آن مستثنی نیست. موج فرارها و امتناع های فردی و گروهی را در زمینه های گوناگون ورزش و هنر و دانش و ادبیات جز در چهارچوب این جابجایی ها و صف بندی ها نمی توان توضیح داد.

عزم مردم برای تبدیل سیزده آبان از روز دشمنی به روز دوستی نیز حامل همین کیفیت است. اگر مردم خود را از شهریور برای سیزده آبان آماده کرده اند تا جایی که حکومت را به واکنش های شتابزده و عصبی واداشته اند، امروز نیز که آبان ماه آغاز شده است، می بایست بسی فراتر از سیزده آبان را در برابر چشم داشت و خود را برای گرمای مرداد در بهمن آماده ساخت: جمهوری اسلامی «دهه فجر» را در کدام شرایط برگزار خواهد کرد؟ در این قطب بندی ناگزیر و جابجایی های فزاینده و شتابان، کدامیک جشن خود را بر پا خواهد داشت: حکومت یا مردم؟!

23 اکتبر 2009

No comments:

Post a Comment