هر آنچه ایران در آینده از سر بگذراند، نطفه اش امروز در حال بسته شدن است. تمام صد سال گذشته اگرچه از سویی با همه تناقض های موجود در فرهنگ جامعه ایرانی، صرف پرورش مفهوم مدرنیته گشت، لیکن جنین ابتری را نیز در خود پرورد تا سرانجام با پیروزی انقلاب اسلامی به دنیا آید و به سرعت به یک هیولا تبدیل شود. گویی اسطوره هزاران ساله زُروان و پسران دوقلویش در تاریخ معاصر ایران به وقوع پیوست: اهریمن زودتر شکم «زمان» را درید و به دنیا آمد!
بگذارید حرف آخر را همین اول بگویم. هر آنچه ایران در آینده از سر بگذراند، نطفه اش امروز در حال بسته شدن است. همان گونه که نطفه انقلاب اسلامی و سرنوشت امروز ایرانیان، نه در بهمن 57 و نه حتی در خرداد 42، بلکه بسی بیش از آن، در دوران انقلاب مشروطه و هم زمان با گام نهادن مفهوم تجدد (مدرنیته) به ایران بسته شد. تمام صد سال گذشته اگرچه از سویی با همه تناقض های موجود در فرهنگ جامعه ایرانی، صرف پرورش آن مفهوم گشت، لیکن جنین ابتری را نیز در خود پرورد تا سرانجام با پیروزی انقلاب اسلامی به دنیا آید و به سرعت به یک هیولا تبدیل شود. گویی اسطوره هزاران ساله زُروان و پسران دوقلویش در تاریخ معاصر ایران به وقوع پیوست: اهریمن زودتر شکم «زمان» را درید و به دنیا آمد!
کربلای روشنفکران
تا چشم کار می کند صحنه کربلاست و اغلب روشنفکران به تعزیه گردانی مشغولند. راست و چپ نمی توانند احساسات «مذهبی» خود را کنترل کنند و مانند رسانه های حکومت اسلامی به شبیه سازی مشغولند. در این امر ایرادی نیست. ایراد در این است که همه اینها ظاهرا معتقدند دین و مذهب امری شخصی است و به عرصه خصوصی تعلق دارد. ولی گویا استفاده سیاسی از احساسات مذهبی، اگر قرار باشد در مبارزه با حکومتی به کار گرفته شود که بر همین اساس به حکومت رسیده و جنایت کرده و می کند، نه تنها «جایز» بلکه «مباح» و حتی «واجب» است!
در تبدیل شدن به آن روی سکه حلبی حکومت اسلامی و با «حسین» و «یزید» به نبرد وی رفتن هیچ زرنگی وجود ندارد، چرا که حکومت در این زمینه بسی بیش از دیگران در چنته دارد. در عین حال، این شبیه سازی و این تعزیه که هر روز در حال تکرار شدن است، به یک غلط فاحش تاریخی دامن می زند و شناخت و تجربه جامعه شناسانه را به مسخره می گیرد: ایران امروز و شرایط و شخصیت ها و مردمانش، چه در محدوده خود و چه در عرصه جهانی هیچ شباهتی به سی سال پیش ندارد چه برسد به هزار و اندی سال پیش، آن هم نه در ایران ساسانی بلکه در عربستانی که هنوز به «جاهلیه» معروف بود!
در فضای مجازی اما، ما را با «جاهلیه» کاری نیست. ما تحلیل های «شیک» با شماره گذاری عربی و رومی و پر از اصطلاح و لغت انگلیسی داریم (حسین شریعتمداری هم در کیهان تهران اخیرا معادل انگلیسی را در پرانتز می آورد: دولت state! انگار آن کلمه اینطور بامعنی تر می شود و بی معنی بودن سخن را می پوشاند!) تحلیل هایی که گاه با ترکیبات خودساخته ای که زبان به خواندنشان نمی گردد، تلاش می کنند خیلی «عاقلانه» همه چیز را شسته و رفته در طبقه بندی خویش جای دهند. طبقه بندی ای که بیش از آنکه حاصل واقعیت باشد، ساخته و پرداخته مواضع سیاسی و هم چنین آرزوهای افراد است. تردیدی نیست که این همه البته از روی احساس مسئولیت و نیک خواهی برای جنبش کنونی است.
در این میان، اگر تحلیل گر جمهوری خواه باشد، به این نتیجه می رسد این جنبش تا با مشروطه خواهی مرزبندی نداشته باشد، به جایی نخواهد رسید! تحلیل گری که به این احتمال که «اگر رسید چی؟» بیندیشد (که باید بیندیشد) بی تردید پشت اش از شک علمی خواهد لرزید و چنین حکم قاطعانه ای را نیز نخواهد داد! اگر تحلیل گر مذهبی باشد، با اینکه اعلام می کند خواهان جدایی دین و دولت است ولی مرتب این را هم تکرار می کند که نباید فراموش کرد ایران یک جامعه دینی است! انگار تکرار این سخن، سبب حق ویژه ای برای وی که مذهبی است، می شود و یا امکان درستی تحلیل وی را بالاتر می برد! تحلیل گر اگر چپ باشد، با وجود اعلام وفاداری به دمکراسی و حقوق بشر، این جنبش را در چهارچوب مبارزه طبقاتی و اصول اعتقادی محدود خود قرار می دهد و وفاداری خود را به زحمتکشانی محدود می کند که توسط وی تعریف می شوند. پس حقیقت کدام است؟ واقعیت چیست؟
آن گونه که به «بزرگمهر» نسبت می دهند، حقیقت نزد همگان است و همگان هنوز به دنیا نیامده اند. لیکن واقعیت در تجربه و عقل است: اگر جامعه و مناسبات و تلاطم هایش نیز به همین شکل «شیک» و شماره گذاری شده و شسته و رفته می بود، آنگاه ما می بایست با صحنه دیگری در ایران روبرو می بودیم: بگذریم از آن همه تحلیل های مشعشع که سی سال پیش قرار بود ایران را به بهشت رهنمون شوند. آخر چرا کسی به روی خود نمی آورد که همین تحلیل های شسته و رفته و «شیک» درباره «اصلاحات» و «واقع گرایی» و «سیاست عملی» سال های اخیر چه شد؟! تحلیل هایی که تا شب انتخابات 22 خرداد گوش فلک را کر می کردند چه شد؟! چرا کسی مسئولیت آنها را بر عهده نمی گیرد؟! به جایش، همانها که خواهان «اصلاحات» در چهارچوب نظام و قانون اساسی بودند امروز در نقش «رهبران» یک شبه وارد میدان شده و تعزیه گردانی می کنند. در یک گوشه هم، برخی که گمان می کنند از بقیه عاقل ترند و عدم خشونت را نه در ایستادگی در برابر خشونت، بلکه در عمل به معنای تن دادن به خشونت درک می کنند، در میانه انقلاب ایستاده اند و درباره وقوع انقلاب هشدار می دهند و مردم را از انقلابی گری بر حذر می دارند! آیا بر این کربلای روشنفکران نباید گریست؟
مرز مسئولیت و تقصیر
در هفته های اخیر از چند موضوع احساس تهوع و شرم داشتم.
یکی، تشبیه شرایط کنونی به شرایط سی سال پیش و موقعیت رژیم کنونی به موقعیت رژیم پیشین در آن دوران است. این دو را البته می توان و باید با یکدیگر مقایسه کرد. ولی هر آنچه از این مقایسه به دست می آید، عمدتا تفاوت است و نه شباهت. تفاوتی که بسیاری از دشمنان قسم خورده رژیم پیشین را به بیان سخنانی کاملا متفاوت واداشته است. از نظر تاریخی، اقتصادی، فرهنگی، جمعیت شناسی و شرایط جهانی، مطلقا شباهتی بین ایران امروز و ایران سی سال پیش وجود ندارد. این واقعیت نه چیزی بر رژیم پیشین می افزاید و نه چیزی از رژیم کنونی می کاهد. بیان یک واقعیت است که نباید اجازه داد تحریف شود.
یکی، انبوه سخنان مبالغه آمیز و دروغی بود که درباره آیت الله منتظری منتشر شد. کسانی در برابر چشم همه و درباره دورانی که هنوز به تاریخ نپیوسته است خیلی ساده به تحریف واقعیت پرداختند. آیت الله منتظری یک نقش دوگانه در جمهوری اسلامی داشت: نخست در برپایی آن همت بسیار به خرج داد و سپس، نه علیه آن، بلکه به انتقاد از آن برخاست. همین نقش، وی را، آن هم با تأخیر از سوی مردم، محبوب ساخت و جایگاه وی را در تاریخچه جمهوری اسلامی از کنار خمینی و خامنه ای به کنار ملت انتقال داد. تکیه بر این واقعیت، بزرگترین و ارزشمندترین ارجی است که می توان بر وی نهاد.
یکی هم درباره هجوم دوباره مفاهیم و اسطوره ها و افسانه های مذهبی به زبان و قلم کسانی است که ادعای سکولاریسم، لائیسیته و حتی چپ و سوسیالیسم و کمونیسم دارند! اگر بتوان بر تهوع و شرم خود غلبه کرد، آنگاه می توان این همه را در چهارچوب استفاده سیاسی و یا به اصطلاح جمهوری اسلامی، استفاده ابزاری از مذهب، درک کرد. آری، می توان درک اش کرد، ولی نمی توان پذیرفت! برای این بنجل فروشی باید به دنبال مشتریان دیگری گشت. همان هایی که معمولا، چه بسا به ناحق، عوام و بیسواد خوانده می شوند. ولی آیا در این سوی صف، در میان آن مردم که آزادی را فریاد می زنند، هستند کسانی که این بنجل ها را بپسندند؟ شرمنده ام، ولی آری! هست! اما آیا این سبب می شود که «روشنفکران» به بنجل نویسی بپردازند؟ نه، نمی شود! حال تهوع از همین جاست!
روشنفکری که مانند حکومت سرکوبگرش دست به دامان «علی» و «حسین» و «یزید» شود، تردید نباید داشت که نه تنها نخواهد توانست مردم را یک گام از انقلاب اسلامی رو به سوی آینده راهبری و همراهی کند، بلکه تازه دارد آنها را به مجالس روضه خوانی دوران نبرد مشروطه و مشروعه بر می گرداند. این همه ممکن است احساسات عمومی را تحریک کند، ولی راه را کژ می کند، و هنگامی که با خبرهای آنچنانی همراه می شود، پرده بر دلایل سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی جنبشی می اندازد که دیگر بیش از آن به پیش رفته است که بتواند گامی به پس بردارد . دلیل مخالفت مردم با رژیم نه ماساژ و ماساژور کره ای «خجسته خانم» عیال «رهبر» و یا خاویار و قرقاولی است که در معده «رهبر» هضم می شود، بلکه ساختاری ضد انسانی و آزادی ستیز است که ایران را بر باد می دهد. بر باد داده است. بر اساس این منطق باید احمدی نژاد را روی سر گذاشت که نان سنگک و پنیر می خورد و چه بسا شکم عیالش چربی آورده باشد! تفاوت اصولی هست بین فساد مالی یک حکومت و رهبرانش با ماساژ «خجسته خانم»... این دومی به درد رنگین نامه هایی می خورد که روزانه صدها نوع از آنها، از جمله با مضمون مسائل خصوصی خانواده های سیاستمداران، در همین اروپا منتشر می شود و خیلی زود یا از سطل زباله سر در می آورند و یا در مطب پزشکان خاک می خورند.
و آخری، تفکر نابالغی است که بخشی از جامعه را که به هر دلیلی طرفدار حکومت و دولت کنونی است، انکار می کند و همه را نیروی بسیج و لباس شخصی و شستشوی مغزی شده و مزدبگیر معرفی می کند. تفکری که هنوز حرکت و انقلاب فکری آن زن و مرد جوانی را که خود را حائل می کند تا مأمور سرکوب خود را از گزند جمعیت به حق خشمگین حفظ کند، درک نکرده است. این تفکر، بدون آنکه بخواهد، با بی توجهی و راندن آرای این بخش از جامعه، همین امروز بذر تروریسمی را می کارد که خاک خاورمیانه بهترین محل رشد آن است و ایران نیز از گزند آن در امان نخواهد بود. همین امروز باید مانع کاشته شدن آن بذر شد و راهش، راندن و دورکردن بیشتر مردمی که صادقانه به این حکومت اعتقاد و اعتماد دارند، نیست. نبرد با تروریسم اسلامی و اسلامیست ها، بیش از آنکه مسئله غرب باشد، مسئله ما خاورمیانه ای هاست. جمهوری اسلامی بیشترین زهر خود را در ایران ریخته است و ایرانی بیشترین پادزهر را در اختیار دارد.
شما روشنفکرانی که پرچم سرخ را با شعار «یاحسین» بر گنبد طلایی امامزاده علم می کنید و «حسین» را پیشتاز «نافرمانی مسالمت جویانه» می شمارید و خامنه ای را «یزید زمان» می خوانید و آیت الله حسینعلی منتظری را چون هم «حسین» بود و هم «علی» می ستایید، و آرامگاه او را از حالا زیارتگاه آیندگان می نامید، شما در برابر هر آنچه می گویید و هر دانه ای که می کارید، یا هر خاکی که در چشم مردم می پاشید، مسئول هستید! شما در برابر نطفه ای که امروز بسته می شود و سرنوشت نسل های آینده ایران را رقم می زند، مسئول هستید! شما روشنفکران! اگر راهبَری نمی توانید، دست کم (به قول رضا مقصدی) راهبُری نکنید! امروز هنوز می توان گفت شما «مسئول» هستید. هیهات اگر زمان بگذرد و نسل های آینده یک بار دیگر شما را «مقصر» بنامند.
30 دسامبر 2009
No comments:
Post a Comment