• همه جا مطالبه حق، چیزی جز مطالبه قدرت نیست. برخورداری از حق، یعنی برخورداری از قدرت. وقتی مردم حقوق خود را می خواهند یعنی حق حاکمیت خود و قدرت خویش را در حکومت طلب می کنند. «رأی من کجاست؟» از یک سو یعنی «حق من کجاست؟» لیکن از سوی مهم تر یعنی «قدرت من کجاست؟!» آنها فکر می کردند با این «رأی» یک «چیزی» جابجا می شود. «تغییری» به وجود می آید. می خواستند به قدرت «رأی من» این «قدرت» موجود جا به جا شود. یا کمی تکان بخورد! اساسا رأی دادن در جوامع باز و کشورهای دمکراتیک به معنای جابجایی قدرت است. در جمهوری اسلامی اما رأی نه تنها قدرت بلکه حتی حق هم نیست.
*****
شکل گیری نهادهای مدنی، از مجلس و دادگستری تا نظام آموزش و پرورش و بهداشت از دستاوردهای انقلاب مشروطه بود که در سلسله پهلوی به تثبیت رسید و تضمین حقوقی یافت و پس از چندی با حق رأی زنان و برابری حقوقی اقلیت های مذهبی به اوج خود رسید. همه اینها خار چشم مشروعه خواهان اعم از مراجع مرتجع و آخوندهای فرودست بود که حیات سیاسی و اقتصادی خویش را در خطر می دیدند و با تکیه بر مذهبی های افراطی و عوام برای بازگشت به موقعیتی که در برابر چشم آنها از دست می رفت، تلاش می کردند.
در این میان کم نبودند روحانیانی که در کنار نهاد سلطنت، نقش خود را در حراست دین، بر هر گونه دخالت مستقیم در حکومت ترجیح می دادند. با این همه، حتی پیش از انقلاب مشروطه هرگونه حرکت و اقدام ترقی خواهانه از سوی دولتمردان روشن بین و دلسوز با کارشکنی و توطئه روحانیان مرتجع به ناکامی کشیده می شد. از این نظر سلسله پهلوی در از میان برداشتن امتیازات و انحصار روحانیان در قانون و دادگستری (مبتنی بر شریعت) و آموزش و پرورش و بهداشت (مبتنی بر قرآن و حدیث) کاری کارستان کرد. مشروعه خواهان اما که خمینی نیز بی تردید یکی از آنها بود که فقط کمی دیرتر به دنیا آمده بود، هرگز تن به شکست ندادند و رؤیای حکومت مشروعه را از سر بیرون نکردند. شوخی تاریخ در این بود که آنها را با یک تأخیر هفتاد ساله به حکومت رساند. تأخیری که در آن، ایران با همه تناقضاتش از مرزهایی عبور کرده بود که دیگر نمی توانست به آنچه تبدیل بشود که مشروعه خواهان آرزو داشتند و یا هفتاد سال پیش می توانستند.
حکومت اسلامی یعنی جدایی دین و ملت!
این است که در تمامی خبرهای ریز و درشتی که این روزها در ایران و درباره ایران منتشر می شوند، یک خبر به نظر من از اهمیت ویژه، هم واقعی و هم نمادین، برخوردار است: طرح واگذاری مدارس به حوزه های علمیه و استقرار روحانیان در مراکز آموزشی کشور. بر اساس خبری که 4 آذر منتشر شد، وزارت آموزش و پرورش در چندین استان کشور، از جمله تهران، مدیریت برخی مدارس را به حوزه های علمیه سپرده است. تا کنون سخن از چهار هزار مدرسه است.
این خبر از نظر واقعی اهمیت ویژه دارد چرا که نشان می دهد بخشی از زمامداران جمهوری اسلامی با وجود ناکامی سی ساله در تحمیل آموزش های مذهبی در مدارس و دانشگاه ها هم چنان بر این باور است که در این زمینه کم کاری شده است! و بر این گمان است که به دلیل این کم کاری نسل های جوان از دین و مذهب رویگردان شده اند. در حالی که قضیه برعکس است! تجربه نشان می دهد هرگونه آموزش تحمیلی مذهب و ایدئولوژی در هر جای جهان و در هر زمانی که باشد، ناگزیر به ضد خود تبدیل می شود. دین و مذهب را به زور از مردم بگیرید، آنها با نخستین روزنه های آزادی، درست مانند آنچه در کشورهای بلوک شرق پیش آمد، به سوی کلیسا و مسجد و کنیسه می شتابند. دین و مذهب را به زور به مردم حقنه کنید، آنها حتی منتظر نخستین روزنه های آزادی هم نمی مانند، چرا که برای روی گرداندن از دین و مذهب که به مسجد و کلیسا نیاز نیست!
از همین رو مطلقا جای نگرانی نیست که مبادا طرح مدیریت مدارس توسط حوزه های علمیه موفق شود. این طرح پیشاپیش نه تنها محکوم به ناکامی است، بلکه اجرای چنین طرح هایی اگرچه به ادغام هر چه بیشتر دین و دولت یاری می رساند، ولی بیش از هر چیز به جدایی دین و ملت می انجامد که این خود سرانجام تنها یک نتیجه ناگزیر می تواند داشته باشد: جدایی دین و دولت! هیچ کس را از این دور «شیطانی» رهایی نیست. امروز بسیاری از بازیگران روحانی و غیرروحانی انقلاب اسلامی و نظام برآمده از آن به این ضرورت رسیده و آن را به زبان بی زبانی اعلام می کنند.
خبر طرح مدیریت مدارس توسط حوزه های علمیه از نظر نمادین نیز اهمیت ویژه دارد. بارها در همین ستون به این حقیقت اشاره شد که بنیادگرایی اسلامی در جهان پاسخ ناگزیر سنت گرایان به مدرنیته و هم چنین انقلاب اسلامی در ایران، ادامه نبرد ناتمام مشروعه و مشروطه به مثابه نبرد بین سنت و مدرنیته است. شاید تصویر این نبرد صد ساله بین سنت و مدرنیته را در هیچ جا بهتر از تقابل «دانشگاه» و «حوزه علمیه» نتوان دید. جمهوری اسلامی پس از سی سال بمباران مذهبی مردم، هنوز خود را نیازمند یک انقلاب فرهنگی دیگر می بیند. تا هنگامی که تفکری وجود دارد که گمان می کند رسالتی بر شانه هایش قرار گرفته که مردم را به راه راست هدایت کند، و این راه راست را تنها با در دست داشتن قدرت دولتی و حکومت می توان به مردم تحمیل کرد، این نبرد، هر بار بازتولید می شود و صدها انقلاب فرهنگی نیز نمی تواند بر آن نقطه پایان بنهد. اینجاست که بار دیگر بحث «قدرت» مطرح می شود. بحثی که با «حق» رابطه مستقیم دارد.
مطالبه حق یعنی مطالبه قدرت
من بارها بر این نکته تأکید کرده ام که همه مسئله بر سر قدرت است. کسانی که «عفیفانه» قدرت را نفی می کنند، پس اصلا برای چه و درباره چه می نویسند یا مبارزه می کنند، اگر قرار است مسئله بر سر قدرت نباشد؟! خود مردم هم فهمیده اند که مسئله بر سر قدرت است. «رأی من کجاست؟» از یک سو یعنی «حق من کجاست؟» لیکن از سوی مهم تر یعنی «قدرت من کجاست؟!» مگر قرار نبود با این «رأی» یک «چیزی» جابجا شود؟ «تغییری» به وجود آید؟ مگر قرار نبود به قدرت «رأی من» این «قدرت» موجود جا به جا شود؟ یا کمی تکان بخورد؟! آیا مگر اساسا رأی دادن در جوامع باز و کشورهای دمکراتیک به معنای جابجایی قدرت نیست؟
مشکل اما این است که در جمهوری اسلامی «رأی» آن نقشی را که در نظام های دمکراتیک بازی می کند، ندارد. یعنی به حساب نمی آید. یعنی «قدرت» نیست! حتی «حق» هم نیست، چرا که پیشاپیش حاکمان این «حق» را اخته کرده اند. سر و ته اش را زده اند. یا این یا آن! یک حق یکطرفه است. نصفه و نیمه است. نمی تواند چیزی را جابجا کند. در بهترین حالت می تواند قدرت را از این خودی به آن خودی منتقل سازد مانند دو دوره ریاست جمهوری خاتمی. یعنی یک قدرت دیگر هست که این «حق» را از «قدرت» بودن می اندازد. ناقص و ناکارش می کند. این را کسانی که «انتخابات» در جمهوری اسلامی را تحریم می کردند، می دانستند. از همین رو حاضر نبودند در بازی ای شرکت کنند که رأی آنها در آن نه تنها به حساب نمی آید بلکه به طور فله ای و «هشتاد و پنج درصدی» به حساب رقیب و قدرت حاکم ریخته می شود!
نه تنها در سیاست بلکه در خانه و خانواده و مدرسه و دانشگاه و محل کار، مطالبه حق، چیزی جز مطالبه قدرت نیست. برخورداری از حق، یعنی برخورداری از قدرت. وقتی مردم حقوق خود را می خواهند یعنی حق حاکمیت خود و قدرت خویش را در حکومت طلب می کنند. اشتباه کسانی که وجود «جامعه مدنی» را به نوعی مخدوش معادل «دمکراسی» قرار می دهند در این است که شرط را با مقصود عوضی می گیرند و به این نمی اندیشند که می توان یک جامعه مدنی قوی داشت بدون آنکه از ساختار دمکراتیک برخوردار بود. بحث جامعه مدنی و قدرت سیاسی دو مقوله جداست. بگذارید خیلی ساده بگویم: زنان و دانشجویان و کارگران و کارمندان و اصلا یکایک ایرانیان تا هزار سال دیگر هم «جامعه مدنی» را تقویت کنند، ولی تا زمانی که قدرت سیاسی در دست دمکرات ها نباشد، می خواهند با این جامعه مدنی شان چه کنند؟!
هیچ کشوری وجود ندارد که جامعه اش توانسته باشد با تقویت مدنیت و ارزش های دمکراتیک خود، نظام سیاسی موجودش را دمکراتیزه کرده باشد. ایران هم نخستین نمونه اش نخواهد بود. اصلا چگونه؟! هنگامی که تمامی نهادهای سیاسی و اقتصادی و تمامی رسانه ها در انحصار حکومت و وابستگان و دلبستگان آن است، جامعه چگونه می تواند به تقویت بنیه مدنی و دمکراتیک خود بپردازد؟ با کدام ابزار؟
و من تا هزار سال دیگر از تکرار این نکته خسته نمی شوم که همان گونه که برای استقرار یک حکومت اسلامی باید اسلامیست ها به حکومت می رسیدند و برای استقرار یک حکومت فاشیست، باید فاشیست ها به قدرت دست می یافتند و کمونیست ها تا به قدرت نمی رسیدند نمی توانستند یک نظام کمونیست را پیاده کنند، برای برقراری دمکراسی نیز باید دمکرات ها قدرت سیاسی را در دست داشته باشند. تمام مسئله بر سر همین است.
می پرسید چگونه باید دمکرات ها به قدرت برسند؟ می گویم جنگ قدرت تنها میان گروه های سهیم در حکومت و مدعیان وراثت انقلاب اسلامی جریان ندارد. این جنگ بین همان گروه ها و مردم نیز در جریان است. اگر جمهوری اسلامی برای رهانیدن گریبان خود از این جنگ ناگزیر که دیر یا زود بروز می کرد، سیاست احمقانه ای را در پیش نگیرد که واکنش خطرناک جامعه جهانی را در پی داشته باشد، آنگاه نیروهای دمکرات موجود در جامعه بر زمینه جنبش اعتراضی که سر باز ایستادن ندارد، این امکان را خواهند یافت تا به یک همگرایی برسند. از این نقطه همگرایی، جنگ قدرت حاکمان با مردم چهره مشخص تری خواهد یافت: حکومت با یک نیروی خارج از خود، صاحب چهره و متکی بر مردم روبرو خواهد بود که گستردگی اش امکان سرکوب آن را سلب خواهد کرد. وگرنه روشن است که تا ابد نمی توان به مناسبت این روز و آن روز تظاهرات راه انداخت و بیانیه و پیام منتشر کرد. در ایران یک رویداد و تغییر تاریخی در جریان است. در این میان، با همه نگرانی هایی که نسبت به منافع و دخالت کشورهای خارجی و تحمیل سیاست ها و سرسپردگان آنها به این رویداد وجود دارد، لیکن به نظر می رسد تاریخ قصد دارد نخستین فرصت را در اختیار دمکرات های ایران، اعم از چپ و راست، جمهوری خواه و مشروطه طلب، قرار دهد. این بار نوبت دمکرات هاست تا خود را به آزمون بگذارند و ثابت کنند تنها در سایه قدرت دمکراتیک است که دین و دولت در جایگاه واقعی خود قرار می گیرند و «حق» و «رأی» می توانند تغییر به وجود آورند و قدرت را جا به جا کنند بدون آنکه به حق حاکمیت و قدرت مردم خدشه وارد آید.
No comments:
Post a Comment