اشاره:
متن حاضر، بخشی از گفتگوی علی ميرفطروس با نشريهء «کاوه» (چاپ آلمان) است که در شمارهء ۸۲، بهار ۱۳۷۵ آن نشريه، چاپ و منتشر شده است. اهمیّت سياسی مباحث گفتگوی حاضر، در اين است که ۱۲ سال پيش و در دوران رونق ِايدئولوژیهای انقلابی ابراز شده و بعدها الهامبخش برخی از پژوهشگران گرديد. يادآور می شويم که تيتر متنِ حاضر از روزنامک است.
***
... من نه دوران رضاشاه را ديده ام و نه شاهد دوران حکومت دکتر مصدّق و رويداد ۲۸ مرداد ۳۲ بودهام. بنابراين نگاه من با فاصله، از بيرون و بدور از حُـبّ و بغضهای رايج و مبتنی بر تحقيقات و مطالعاتم است. بهمين جهت فکر می کنم حرف ها و ارزيابی های من در اينجا «خوشايند» کسانی که مسائل تاريخی را تا حد دعواهای ايلی و قبيله ای تنزّل می دهند نباشد.
لازم به تکرار نيست که دورهء حکومت رضاشاه با اختناق سياسی، شرايط پليسی، تعطيل مطبوعات و محاکمهء ۵۳ نفر و غيره همراه بود ... تأکيد بر اين مسائل و تکرار آنها از طرف حزب توده و روشنفکران چپ و ملیّون ما آنچنان است که تمام ادبیّات سياسی ۶۰- ۷۰ سالهء اخير ايران را سياه کرده است.
بايد بدانيم که رضاشاه در جامعه ای رشد و پرورش يافته بود که نه آزادی و دموکراسی و نه تجدّد و پيشرفت اجتماعی – هيچيک – شناخته شده نبود. کودکی و جوانی او – همه – در سختی و خشونت گذشته بود ... و بعد، تربيت نظامی در شخصّيت قاطع و پُر تحکّم او نقش اساسی داشت. بهمين جهت، او با روحيه ای نظامی و «سربازخانه ای» درکی از آزادی و دموکراسی نداشت. آغاز حکومت او با آشفتگی های سياسی – اجتماعی فراوان همراه بود. رضاشاه، وارث کشوری بود که بقول يکی از ديپلمات های خارجی مقيم ايران:
- «در واقع ملک متروکی بود که به حراج گذاشته شده بود و هر قدرت خارجی که قيمت بيشتری می داد و يا تهديد پرسروصداتری بکار می بُرد، می توانست آنرا از چنگ زمامداران فاسد قاجار بيرون آورَد.»
برخلاف نظر بعضی ها، در آن زمان از مشروطیّت و آرمان های آن چيزی باقی نمانده بود تا رضاشاه آنرا «تعطيل» کند و يا از بين ببَرد. شرايط حساس سياسی بعد از جنگ جهانی اوّل و حضور سربازان روسیّه و انگليس و حتّی عثمانی، فقر عمومی و فقدان امنیّت فردی و اجتماعی، خودسری و استقلال طلبی خان ها و سران عشاير مسلّح (مثل شيخ خزعل، اسماعيل آقا سميتقو و ...)، تحريک روحانيون مرتجع و خطر تجزيهء ايران، آنچنان بود که اکثريت مردم و بسياری از روشنفکران ترقيخواه (مانند عارف قزوينی، ملک الشعراء بهار، محمدعلی فروغی، ابراهيم پورداود، احمد کسروی و ديگران) ظهور «مردی مقتدر» و «مشتی آهنين» را آرزو می کردند. تصنيف مشهور ملک الشعرای بهار، بنام «مرغ سحر» تصويرگرِ ِ مظالم ارباب ها و عدم امنیّت فردی و اجتماعی و بيانگر آرزوهای روشنفکران اين دوران بود:
- ظلم ظالم، جور ِارباب
آشيانم، داده بر باد
ای خدا، ای فلک، ای طبيعت!
شامِ تاريک ِ ما را سحر کن!
ظهور رضاشاه – در واقع- حاصل مجموعهء شرايط سياسی و اجتماعی آن زمان بود که شاهرخ مسکوب – بدرستی – از آن بعنوان «سرنوشت تاريخی جامعهء ايران» ياد کرده است.۱... حتّی توافق دولت های روس و انگليس در تأئيد و تقويت «سردار سپه» هم – در واقع – ناشی از همان ضرورت و «سرنوشت تاريخی» بود.
در آن شرايط هرج و مرج و آشفتگی و عقب ماندگی، رضاشاه، مانند بسياری از روشنفکران و ملّی گرايان آن زمان، تنها به استقرار آرامش و امنیّت ملّی، توسعهء اقتصادی، تجدّد و نوسازی ايران توجه داشت. ظاهراً با چنين اقدامات و عقايدی بود که «کمينترن کمونيستی» و روزنامهء «ايزوستيا» در سال ۱۹۲۶= ۱۳۰۵ از رضاشاه بعنوان «نمايندهء بورژوازی پيشرو ايران» ياد می کرد.
در آن شرايط آشفتگی و کشمکش دائمی سران ايلات و عشاير، فقر، عقب ماندگی و فقدان امنیّت اجتماعی، از نظر رضاشاه، آزادی و تعدّد احزاب و سازمان های سياسی باعث آشفتگی های بيشتر اجتماعی بود. رضاشاه، آزادی ها و احزاب سياسی را ممنوع کرد و با تصويب قانون ۱۳۱۰، ضمن جلوگيری از تبليغات و فعالیّت های کمونيست ها (که مستقيم و غيرمستقيم در خدمت منافع دولت شوروی بودند) گروهی از کمونيست های ايران – معروف به ۵۳ نفر – را محاکمه و زندانی کرد، آنهم در زمانی که در کشور همسايهء ما (شوروی سوسياليستی) بدستور استالين ۵۳ هزار نفر روشنفکر و متفکّر و انقلابی را دستگير، محاکمه، زندانی، تبعيد و يا تيرباران می کردند (چيزی که عموم روشنفکران چپ ايران، هرگز نخواستند آنرا بياد بياورند!). رضاشاه مخالف هر نهاد و حزب سياسی بود. او نه تنها از فعالیّت کمونيست ها بلکه حتّی از فعاليت ناسيونال فاشيست های ايران جلوگيری کرد و رهبر آنان (محسن جهانسوزی، مترجم کتاب «نبرد ِ من» هيتلر) را دستگير و اعدام کرد ... او – خصوصاً – در تجديد قرارداد نفتی «دارسی» (بسال ۱۹۳۲)، عليرغم مقاومت های اولیّه، شتابزدگی يا اشتباه بزرگی مرتکب گرديد و ... اين ها بخشی از واقعيت های دوران رضاشاه است. بخش ديگر – که متأسفانه در تحليل ها و ارزيابی های روشنفکران ما مفقود است- اينست که رضاشاه:
- اولين ارتش ملّی ايران را بوجود آورد.
- او با ايجاد بانک ملّی و خلع يد از «بانک شاهی»، دست انگليسی ها را از منابع پولی کشور کوتاه کرد.
- با ايجاد دادگستری و تدوين قوانين غيردينی و تشکيل و گسترش دادگاه های مدنی، عملاً دادگاه ها يا «محاکم شرع» را تعطيل کرد و با قطع کمک های دولتی به حوزه های دينی، ... به سهم خود در جهت تحقّقِ جدائی دين از دولت، گام های استواری برداشت.
- با تأسيس ادارهء راديو، به آشنائی و آگاهی ايرانيان از مسائل جهان کمک کرد.
- با اجباری کردن تعليمات عمومی و تأسيس صدها دبستان و دبيرستان دخترانه و پسرانه و ايجادِ ده ها مؤسسه فنی و آموزشی و خصوصاً با تأسيس دانشگاه تهران و اعزام دانشجو به خارج، به آموزش و پرورش نوين، تجدّد گرائی و توسعهء علم و دانش کمک فراوان نمود و نقش «مکتب» های سنّتی ِ ملاّها را در عرصهء آموزش و پرورش جامعه تضعيف کرد.
- بودجهء آموزش و پرورش از ۵،۶ ميليون ريال (به پول آن زمان) در سال ۱۹۲۳=۱۳۰۲، به حدود ۸۶ ميليون ريال در سال ۱۹۳۹= ۱۳۱۸ و به حدود ۱۵۵ ميليون ريال در سال ۱۹۴۰=۱۳۲۰ (آخرين سال حکومت رضاشاه) افزايش يافت.
- در فاصلهء ده سالهء ظهور رضاشاه (۱۳۰۰ شمسی تا ۱۳۱۰ شمسی) وضعیّت تجاری ايران با انگليس، منفی و با شوروی، متعادل گرديد.
- با تأسيس ده ها کارخانهء کوچک و بزرگ صنعتی- آنهم بدون قرضهء خارجی و در کوتاه ترين مدّت – به صنعتی کردن کشور و استقلال ايران از بازارهای انگليس و غيره افزود.
- با جشن «هزارهء فردوسی» و بزرگداشت فرهنگ و زبان و تمدّن ايران، هويت ملّی ما را بجای هویّت مذهبی ... تقويت و تحکيم کرد.
- با تأسيس فرهنگستان ايران (سال ۱۳۱۴) به غنا و سالم سازی زبان فارسی کمک کرد.
- با کشف حجاب (اگر چه با تحميل و تهديد نيز همراه بود) «نيمهء ديگر»ی از نيروی اجتماعی و فعّال جامعه (زنان) را از اسارت مناسبات قرون وسطائی، آزاد و به عرصه های نوين اجتماعی و فرهنگی کشانيد.
- با ايجاد «مدرسهء عالی موسيقی» توسط رضاشاه و اجباری کردن تدريس موسيقی در مدارس، روح جديدی در فضای آموزشی و تربيتی جامعه دميده شد.
- با ساختمان و تأسيس راه آهن ايران و هزاران کيلومتر راه شوسه، شهرها و روستاهای ايران را از حالت بسته و منزوی به تحّرک اقتصادی – اجتماعی چشمگيری واداشت.
- با تأسيس «سازمان ثبت اسناد و املاک» ضمن رسمی کردن املاک و اراضی مردم، دست روحانيون و محاکم شرع را از اوقاف و املاک مردم کوتاه کرد.
- عليرغم غصب و تملّک خصوصی اموال و املاک ِخان هائی مانند اقبال السلطنهء ماکوئی و شيخ خزعل و عده ای از مالکين مازندران، در سال ۱۳۱۳ زمين های خالصهء دولتی را به نفع دهقانان فروخت و در سال ۱۳۱۶ اراضی بلوچستان را در اختيار دهقانان آن منطقه قرار داد.
بطوريکه گفتم اين تحوّلات و بسياری اقدامات ديگر در مدتی کوتاه و بدون وصول قرضه يا وام خارجی انجام شد، خصوصاً اينکه درآمد حاصله از نفت نيز فقط ۱۰% هزينه های دولتی را تشکيل می داد. ۲
در واقع، با نگاه به خواست ها و شعارهای متفکّران عصر مشروطیّت، می توان گفت که رضاشاه بسياری از خواست ها و آرمان های ناکام جنبش مشروطيت را جامهء عمل پوشاند.
.... من معتقد نيستم که «مسائل ناگوار» اين دوران را «ناديده» بگيريم يا فراموش کنيم، بلکه – برعکس- معتقدم که اين دوران، يعنی همهء تحوّلات اين دوران را ببينيم. از اين گذشته، من معتقدم که اين مسائل را بايد از حوزهء منازعات سياسی خارج کنيم و آنها را بعنوان موضوعات تاريخی بررسی نمائيم (همانطور که ملّت های آزاد شده و متمّدن جهان با تاريخ سياسی شان کرده اند). در واقع، مسائل اين دوران نبايد بعنوان چماق برای سرکوب ديگران بکار رود بلکه اين مسائل بايد بعنوان چراغ در خدمت آگاهی و روشن بينی سياسی – تاريخی ِ ما باشد. بنابراين، داوری من دربارهء رضاشاه، مصدّق و محمد رضاشاه – اساساً – يک داوری تاريخی است نه سياسی. يعنی من– بعنوان يک محقّق تاريخ- بر وجه کلّی و عمومی اين دوران در اعتلاء يا انحطاط جامعهء ايران توجّه می کنم نه با عُمده کردن اين يا آن رويداد سياسی. اين، اصولی ترين کار در مطالعات تاريخی است و در اين باره، نمونه ها بسياراند. مثلاً: ما اصلاحات اجتماعی ميرزا تقی خان اميرکبير را می بينيم و به او – بدرستی- لقب «ملّی» و «قهرمان استعمار» می دهيم، اما آيا قتل عام گسترده و سرکوب خونين جنبش مترقّی بابیّه توسط اميرکبير را «ناديده» می گيريم؟ آيا غير از اينست که من و شما بر وجه عُمدهء دوران و اقدامات اميرکبير توجه کرده ايم؟
... متأسفانه عليرغم گذشت ده ها سال، هنوز ذهنیّت ما – در بررسی حوادث اين دوران- آلوده به تعصّبات سياسی – ايدئولوژيک است. ما هنوز نتوانسته ايم خود را از تأثيرات مستقيم و غيرمستقيم تفسيرها و تبليغات حزب توده نجات دهيم. برای رهائی از دروغی که ما و تاريخ معاصر ما را در بر گرفته، شجاعت و صداقت اخلاقی فراوانی لازم است. آيا – واقعاً – در تمامت دوران رضاشاه يا محمدرضا شاه هيچ کار مثبت و مفيدی انجام نشد؟! ... در گذشته ما آنقدر به شوروی و کوبا و آلبانی چشم دوخته بوديم که تشبّه به شوروی و کوبا و آلبانی مُدِروز شده بود، يعنی فعالیّت ها و اقدامات اجتماعی رژيم تا آنجا «مقبول» بود که شباهتی به فعاليت های انجام شده در کوبا و آلبانی و شوروی می داشت، بهمين جهت، رهبران و روشنفکران ما از «نهضت سوادآموزی در کوبا» افسانه ها و اغراق ها می گفتند، اما تلاش هزاران هزار جوان ايرانی در کسوت سپاه دانش، بهداشت، ترويج و آبادانی در «نهضت پيکار با بيسوادی» و بردن بهداشت و درمان و آبادانی به دورافتاده ترين روستاهای ايران را ناديده می گرفتند. و يا مسئلهء تغذيه رايگان در مدارس ابتدائی سراسر ايران، سهيم شدن کارگران در سود کارخانه ها، قانون حمايت از خانواده و حقوق مربوط به زنان و غيره را ... متأسفانه بسياری از روشنفکران و رهبران سياسی ما تمام هوش و استعداد خود را در جهت ترويج و دفاع از دروغ هايی بکار برده اند که نتيجه سياسی آن را سرانجام ديده ايم ... امروزه می توان – و بايد – با چشمانی باز و با ذهنیّتی بی تعصّب و آزاد، اين گذشته نزديک را ديد، عناصر مثبت آنرا بررسی کرد و بکار بست و از عناصر منفی آن، دوری جُست. بعد از آواز سهمگين سال های اخير و پس از فروريختن ديوارها و دُگم های ايدئولوژيک، من فکر می کنم که ما بايد بيش از پيش فروتن باشيم. هنگام آنست که ما با بررسی، شناخت و درک همهء جنبه های تاريخ معاصر ايران، محدودیّت ها و ممکنات آن دوره ها را بفهميم و توقعّات و آرزوهای امروزمان را بر شخصیّت ها، حوادث و رويدادهای ديروز، سوار نکنيم. درک معتدل و مشترک از تاريخ، زمينه اساسی برای تفاهم و همبستگی ملّی ما خواهد بود. من ترديدی ندارم که هم رضاشاه، هم مصدّق، هم محمدرضا شاه، هم هواداران سادهء حزب توده و هم نيروهای ملّی و هم هواداران سادهء مبارزات چريکی، ايران را سربلند و آباد و آزاد می خواستند، اگر چه هر يک، راه و روش و اشتباهات و تناقضات خود را داشتند.
_________________
۱- داستان ادبيات و سرگذشت اجتماع (سال های ۱۳۰۰- ۱۳۱۵)، شاهرخ مسکوب، تهران، ۱۳۷۲، ص ۱۴. اين کتاب ارزشمند، يکی از منصفانه ترين تحليل ها دربارهء دوران رضاشاه است.
۲- برای يک تحليل دقيق آماری از تحولات دورهء رضاشاه، نگاه کنيد به:
Iran (1918-1940), R.Evolution economique et sociale de l assistance de Ruth Tarnawski-Infanger, Paris, 1992.Abbassi, avec l
Tuesday, January 12, 2010
نکاتی دربارهء دوران رضاشاه، علی ميرفطروس
رضاشاه در جامعهای رشد و پرورش يافته بود که نه آزادی و دموکراسی و نه تجدّد و پيشرفت اجتماعی؛ هيچ يک، شناخته شده نبود. کودکی و جوانی او همه در سختی و خشونت گذشته بود. با نگاه به خواستها و شعارهای متفکّران عصر مشروطيت، میتوان گفت که رضاشاه بسياری از خواستها و آرمانهای ناکام جنبش مشروطيت را جامهء عمل پوشاند
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment