• برخلاف آنچه برخی معتقدند، جنگ سبب نخواهد شد مردم «پشت رژیم» جمع شوند. نه این مردم، مردم سی سال پیش هستند و نه این رژیم، رژیمی است که تازه با وعده و وعیدهای آزموده نشده بر سر کار آمده باشد، و نه جنگ، جنگی است که مانند عراق طمع به خاک ایران داشته باشد! مسئله جنگ را باید به گونه دیگری مطرح کرد: جنگ به سود رژیم نیست ولی به سود ایران و ایرانیان نیز نیست. جنجال پاره کردن عکس خمینی که بنیانگذار نظام ولایت و تحجر و جنایت بود و نه یک ایران آزاد و آباد و سربلند، خود به روشنی تفاوت کیفی حکومت و جامعه را در دو دوره نشان می دهد. امروز رژیم برای جلب پشتیبانی مردم به شدت درمانده و عاجز است.
*****
گذشته از سخنانی که باراک اوباما رییس جمهوری آمریکا روز پنجشنبه ده دسامبر به مناسبت دریافت جایزه صلح نوبل در دفاع از مبارزات آزادی خواهانه مردم کشورهای مختلف از جمله ایرانیان بیان کرد، شاید مهم ترین نکته سخنان او در این باشد که گفت: «جنگ برای حفظ صلح لازم است». البته این جمله عمدتا در رابطه با افغانستان و تقویت نیروی نظامی آمریکا در این کشور تعبیر و تفسیر شد، لیکن بیان آن از سوی اوباما آن هم به هنگام دریافت «جایزه صلح» سنگینی دیگری پیدا می کند که دامنه آن بسی فراتر از افغانستان می رود. این جمله یک حکم و نتیجه گیری روشن است که مطلقا جدید نیست و پیش از این نیز از سوی سیاستمداران در محدوده های ملی و منطقه ای و هم چنین در دو جنگ جهانی تکرار شده است. کمتر کسی است که جمله معروف «جنگ، ادامه سیاست با ابزاری دیگر است» را نشنیده باشد. اوباما در سخنان خود آلمان هیتلری را مثال زد و آن را به تروریسم و رژیم هایی در دوران کنونی بسط داد که امنیت و صلح جهانی را به خطر می اندازند و آنها را نمی توان از راه گفتگو و مذاکره به راه عقل کشاند. هنگامی که صلح از طریق اینان در خطر قرار می گیرد، آنگاه جنگ، ناگزیر می گردد. به نظر می رسد با این منطق به ویژه از زبان رییس جمهوری محبوبی مانند اوباما بتوان افکار عمومی بسیاری از کشورها را به ضرورت جنگ قانع ساخت. فرقی نمی کند آیا این جنگ هم اکنون در جایی در جریان باشد، یا به زودی در جایی در گیرد.
یک ابزار قدیمی
ایرانیان حق دارند هنگامی که سخن از «خطر»، «تهدید» و «جنگ» می رود، خود را مخاطب احساس کنند. امروز شرایط به گونه ای است که احساس صلح و امنیت هم از آنکه سرکوب می کند و هم از آنکه سرکوب می شود، رخت بر بسته است. در تلاطم های اجتماعی، این مرحله ای است برزخی که می رود تا توازن قوا را بین جامعه معترض و حکومت سرکوبگر تغییر دهد. از این پس ریزش در نهادهای سیاسی و اجتماعی و نظامی حکومت که پیش از این به تدریج آغاز شده بود، تا جایی تسریع می شود که دیگر جز تنگ ترین حلقه های رژیم کسی در دایره آن باقی نمی ماند.
درست در چنین گیر و دار تعیین کننده ای، اگر قدرت های غربی واقعا به تغییر و تحول دمکراتیک در منطقه خاورمیانه علاقه داشته باشند، باید سنجیده تر از آن عمل کنند که بلوف های بیمارگونه جمهوری اسلامی را در مورد توان هسته ای آن جدی بگیرند و آن را چنان در حد خطری بالا ببرند که نیاز به رفع آن از طریق جنگ باشد. رژیم ایران بیش از آن شکسته و فرسوده است که بتواند فکر خود را برای پیشبرد بی کم و کاست برنامه اتمی چنان جمع کند که جهان را با بمب اتمی خویش غافلگیر سازد. البته من گمان ندارم که برخلاف آنچه برخی معتقدند، جنگ سبب خواهد شد مردم «پشت رژیم» جمع شوند. نه این مردم، مردم سی سال پیش هستند و نه این رژیم، رژیمی است که تازه با وعده و وعیدهای آزموده نشده بر سر کار آمده باشد، و نه جنگ، جنگی است که مانند عراق طمع به خاک ایران داشته باشد! این همه را اتفاقا جمهوری اسلامی به خوبی می داند به ویژه که نمی داند در صورت درگرفتن یک جنگ، که کارشناسان احتمال می دهند عمدتا از طریق هوایی و بمباران تأسیسات اتمی باشد، نیروی خود را به کدام جبهه گسیل دارد تا با کلید پلاستیکی بهشت بر گردن «شهید» شوند!
یک شعار قدیمی
جنگ یا حمله نظامی از زاویه دیگری علیه ایران عمل می کند. جنگ گذشته از وارد آوردن خسارات مادی عظیم و نیروی انسانی که قربانی می شود، راه را بر هرج و مرجی می گشاید که چه بسا هیچ نیرویی نتواند آن را مهار کند. این بدبینی نیست اگر بر این باور باشیم که ذلیل و ضعیف شدن ایران اگر آرزوی همسایه ها و کشورهای منطقه نباشد، دست کم سبب ناراحتی و زیان آنها نیز نخواهد شد. برای قدرت های غربی نیز تفاوتی نمی کند آنچه از منابع ایران نیاز دارند در چه شرایطی و توسط چه کسانی در اختیار آنها قرار گیرد. جنگ به سود رژیم نیست ولی به سود ایران و ایرانیان نیز نیست.
بهترین راه برای ایرانیان همین است که در پیش گرفته اند: گسترش جنبش اعتراضی، حرکت به سوی همگرایی نیروهای مدافع دمکراسی و حقوق بشر و مبارزه متحد علیه رژیمی که حاضر نیست با پاسخ دادن به مطالبات مردم و استیفای حقوق آنها، قدرت را از خود سلب و به ملت منتقل نماید. از همین رو در کشاکشی که جریان دارد یکی از اساسی ترین شعارهایی که هر بار در هر تظاهرات سر داده می شود همانا «زندانی سیاسی آزاد باید گردد» است. تا زمانی که این شعار در ایران تکرار می شود یعنی هنوز انسان و شهروند ایرانی امنیت فکر، بیان و فعالیت ندارد. سی سال پیش زندانیان سیاسی بر روی شانه های مردمی از بند آزاد شدند که نیاموخته بودند برای نداشتن زندانی سیاسی، به ابزاری نیاز هست که هنوز در توان و اختیارش نیست: قانون اساسی دمکراتیک و حکومتی که توسط دمکرات ها اداره شود.
یک شعار نو
شعارهایی که این روزها بر زبان معترضان جاری می شود، بسیار متنوع هستند. من در همان روزهای نخست پس از 22 خرداد در مقاله «وحدت عمل به جای وحدت کلمه» (28 خرداد) به برخی از آنها پرداختم. ولی هر چه زمان گذشت، اگرچه برخی شعارها به دلیل اهمیت شان ثابت ماندند، لیکن شعارهای دیگری به میدان آمدند که هر کدام زاویه ای از خواست های تلنبار شده جامعه را مطرح کرده و می کنند.
جدیدترین و مهم ترین شعاری که روز 18 آذر بر زبان دانشجویان دانشگاه صنعتی تهران (شریف) جاری شد حامل یک مضمون تاریخی و سیاسی بسیار با اهمیت است: «تحجر، جنایت، دو پایه ولایت!» ولی آیا واقعا این شعار نو است؟ آیا مضمون آن به صد سال پیش بر نمی گردد که قرار بود پای قانون اساسی و قوای سه گانه و مطبوعات و نهادهای مدنی به ایران باز شود؟ آیا آن زمان نبودند کسانی که برای حفظ «ولایت» روحانیان بر زندگی اجتماعی و فرهنگی مردم حاضر بودند غرق در «تحجر» دست به «جنایت» بزنند؟ آیا قتل امیرکبیر و قرة العین و میرزاآقاخان کرمانی، قتل صوراسرافیل و ملک المتکلمین، قتل احمد کسروی در صحن دادگستری و همین امروز قتل نویسندگان و دگراندیشان را نمی توان در کارنامه «تحجر و جنایت» مدافعان و فداییان «ولایت» نوشت؟
و یک رویداد نو
اهمیت شعارها در این است که نه تنها خواست های سیاسی و اجتماعی، بلکه رشد و تکامل جنبش اعتراضی نیز در آنها نمود می یابد. جامعه تشخیص می دهد که مشکل در «فقاهت» نیست بلکه در جایی است که «فقیه» به «ولی» تبدیل می شود و یک تنه حکومت می کند. اگر کسانی هستند که می خواهند یا به این دلیل که واقعا اعتقادشان چنین است و یا به دلایل صرفا سیاسی، نقش آیت الله خمینی را در شکل گیری رویدادهای کنونی و اساسا تاریخ سی ساله جمهوری اسلامی کمرنگ کنند و او را به بتی تبدیل سازند که با آنچه در بیست ساله پس از وی رخ داد حتما «مخالف» می بود، لیکن یک نکته مسلم را نمی توان انکار کرد: اینکه عکس وی را امروز در خیابان ها زیر پا می اندازند و لگدمال می کنند به طوری که «صدا و سیما» آن را نشان می دهد تا بهره برداری امنیتی خود را بکند (در حالی که نمایش این فیلم نتیجه عکس دارد!) دلیل معین دارد.
خمینی بنیانگذار نظام جمهوری اسلامی بود و نه یک ایران آزاد و آباد و سربلند! او نمی توانست چیزی جز این باشد. حکومت ولایت فقیه (چه مطلقه چه غیرمطلقه!) که وی در پی آن بود بیش از آن با «تحجر» پیوند داشت که بتواند برای اعمال «ولایت» خود بر جامعه دست به «جنایت» نزند. جای شگفتی نیست اگر امروز عکس وی توسط ملتی که موقعیت اش به پایین ترین سطح کشورهای جهان کاهش یافته است، تکه پاره و لگدمال می شود! اتفاقا اگر «صدا و سیمای جمهوری اسلامی» که مردم آن را ننگ خود می شمارند، در تمام این سالها یک خبر راست پخش کرده باشد، همین است! حتی اگر آن را مونتاژ هم کرده باشد، از واقعیت الهام گرفته است! این تصویریست که در تاریخ خواهد ماند تا بار دیگر نشان دهد چگونه می توان با پشتیبانی نود و هشت درصدی، از شانه های مردم سقوط کرد و به زیر پای آنها افتاد.
جهان کوچک تر از آن است که به نظر می رسد. از سخنان اوباما تا شرایط مردم ایران و موقعیت حکومت اسلامی راه درازی نیست. تا زمانی که مردم حق و قدرت خود را مطالبه می کنند و مدافعان «تحجر» برای حفظ «ولایت» از یک سو به «جنایت» و از سوی دیگر به تهدید جهان می پردازند، نمی توان مطمئن بود که مجموعه این شرایط به «جنگ» منجر نخواهد شد. جنگی که دیگران برای حفظ «صلح» ناگزیرش می پندارند. صلحی که اوباما جایزه اش را پیشاپیش دریافت کرده است.
10 دسامبر 09
No comments:
Post a Comment