Wednesday, January 13, 2010

جُستارهایی در پیرامون برخی مفاهیم ملی مسعود لقمان

* خوشبختانه دیگر مفاهیمی چون دیکتاتوری پرولتاریا، جنگ های طبقاتی، فرهنگ متعفن بورژوایی و ... بین روشنفکران ایرانی، طرفداری ندارد چرا که آرمان شهرهای عاری از تضاد، تنها در سرزمین های که مردمی ناآگاه دارد بذر می پاشد، خوشبختانه این دیدِ استالینی سیاه و سپیدی، کم کم دارد با ورود اندیشه های جدید به فرهنگِ روشنفکران ایرانی به نسبی نگری و گفتمان های نظیر دمکراسی، حقوق بشر، ارج گذاری به منافع ملی و مسائلی از این دست جای خود را می دهد

* افراد و گروه ها مختلف به مانند سلول هایی از پیکر ملت می باشند که هر کدام بنا به مقتضیات خود وظیفه ای در برابر ملت به عهده دارند و وجهه تمایز آنان فقط در چند گونگی وظائف است نه در تضاد منافع آنان

به گفته ی ویلیام هنوی- ایران شناس و شرق شناس - « ما تا ندانیم که بوده ایم، نمی توانیم بدانیم که هستیم، یعنی شناخت هستی ما در گرو شناخت تاریخی ماست و تا ندانیم چگونه در جایی که هستیم رسیده ایم، نمی توانیم بدانیم که کجا می رویم » بنابراین برماست که نگاهی به برخی مفاهیم در حوزه ی ناسیونالیسیم داشته باشیم تا ادامه گفته های ما با یک پیش زمینه روشن ذهنی همراه گردد.

مفهوم ميهن‌پرستي یا ناسیونالیسم:

این مفهوم چیزی نیست جز هم ذات انگاری (identification) دولت و ملت. به نوشته ی مرتضا ثاقب فر « واژه ايراني « ميهن‌پرستي» به بهترين شكل بيانگر چنين هم‌ذات انگاري است، زيرا مفاهيم ملت و دولت را در مفهوم يگانهاي چون « ميهن » وحدت مي‌بخشد. از اين رو، مفهوم ناسيوناليسم، چه با واژه‌ي قديمي درست‌تر ايراني خود، يعني ميهن‌پرستي و چه با معادل فرنگي آن بيان شود، زاده‌ي نوعي خودآگاهي ملي، و واكنشي است ضروري و پرهيزناپذير در برابر رويدادهايي دروني و بيروني كه كالبد جامعه را به نحوي مورد تهديد قرار داده‌ است. »

پس هدف نهایی میهن پرستان در واقع همان است که مارکس از آن به عنوان آزادی واقعی یاد می کند آنجا که می گوید: « آزادی واقعی آن است که دولت را از نهادی تحمیل شده بر جامعه، به نهادی تحت تسلط کامل جامعه تبدیل کنیم. »

ملی ‌گرايي مسبوق به وجود ملت و بنابراين مشروط به وجود آگاهي ملي است. ايران از كهن‌ترين تاريخ ميهن‌پرستي و خودآگاهي ملي در جهان برخوردار است. از مهم‌ترين نشانه‌هاي قدمت و استواري اين آگاهي آن است كه ايرانيان يگانه قوم آريايي هستند كه آگاهانه اين نام را بر خود نهاده‌اند، خود را آريايي (آئيرئين) و سرزمين خود را ايران ناميده‌اند. در این سرزمین، آگاهي به وجود خويشتن به عنوان يك ملت چنان ريشه كهني دارد كه تاريخ آن به اوستا باز ميگردد. در اوستا از قوم ايراني، زبان ايراني و نيز كشور « ايران‌ويج» با شاه ـ پيامبراني معين نام برده مي‌شود كه آرمان‌هاي ديني‌ـ ملي ويژه‌اي را دنبال ميكنند. و در متون ديني زرتشتي و نيز شاهنامه‌ي فردوسي پيوسته با واژه‌ي ايران و ايران‌شهر برخورد مي‌كنيم.

اگر خواهان محک زدن قدرت ناسيوناليسم ايراني و فرهنگ ایران هستیم کافی است به تاریخ، که چراغ راه آینده است، بنگریم و ببینیم که آن قدرت چنان بوده كه با وجود اين‌كه، میهنمان در معرض بزرگ‌ترين يورش‌هاي تاريخي در سراسر درازای تاريخ جهان قرار داشته است، همه را تاب آورده و از ميان نرفته، بلكه فرهنگ‌ها و اقوام مهاجم را در خود تحليل برده، نامناسب‌ترين عناصر فرهنگي را حذف و مناسب‌ترين عناصر را اخذ كرده و تركيب نويني پديد آورده است. سید حسن تقی زاده، چه زیبا تاریخ ما را این گونه بیان می کند: « تاریخ ما، تاریخ رنج و جاودانگی است. »

هويت ملى و فرهنگ ملّی:

دکتر علی میرفطروس آن مفاهیم را این گونه تعریف می کنند: « مجموعه درك و دريافت من (بعنوان يك ايرانى) از جهان و جامعه است. مجموعه كردارها، منش ها، احساس ها و آئين هائى است كه « شخصيت » مرا (به عنوان يك ايرانى) از ساير ملت ها، مشخص مى كند، چيزى كه يكى از ايران شناسان برجسته فرانسوى بدرستى آنرا L’âme de l’Iran (جانِ ايران) ناميده است. »

و اما فرهنگ ملی یعنی؛ تاريخ و زبان و آيين هايی که اقوام ايرانی را در زير يک سقف يگانگی و وحدت ملّی گرد هم آورد و باعث همدلی و همبستگی آنان گرديد. اين فرهنگ ملّی در واقع، شيشه ی عمر ملّت ما بوده که در توفان های متعدد تاريخی، نسل به نسل حفاظت و نگهداری شده است. اين فرهنگ ملّی حلقه ی اصلی يا شيرازه ی محکمی بوده که در ميان همه ی آشوب ها و آشفتگی ها و پراکندگی های تاريخی، باعث حفظ و بقای ايران و ايرانی گرديد. به عبارت ديگر، اين فرهنگ ملّی، چراغ راهنمايی بود که در "شب تاريک و بيم موجِ" تاريخ ايران، جامعه ی ما را به سوی ساحل سلامت و بقا هدايت کرده است.

منافع ملی یا منافع طبقاتی

روژه گارودی می گوید: « مارکس تنها فیلسوفی است که هر کس باید تکلیف خود را با او روشن کند. » مارکس دو جنبه دارد؛ یکی جنبه ی « اوتوریتر » که شاهد بسط یافتن آن در لنین و استالین هستیم و دیگری جنبه « آزادی خواهی » و « انسان دوستی » اوست که تجسم عینی آن در سوسیال دمکراسی است که این خود آیین همه ی میهن پرستان جهان است. پس آنچه در زیر به نقد می آید نگاهی به بخش نخست اندیشه ی مارکس است نه بخش دوم آن.

از لحاط دید تاریخی مارکس، باید بگویم اگر تنها تاریخ را به برداشت جنگ طبقاتی تقلیل دهیم دچار دامی می شویم که ممکن است ما را در تجزیه و تحلیل مسائل دچار مشکل نماید و آن این که سایر شکاف ها، چون شکاف های دولت _ ملت، شکاف های قومییتی، شکاف های جنسیتی و ... به چشم نیاید که آنگاه ما را دچار ساده انگاری عجیبی می نماید، البته کشش مارکسیستی برای بسیاری از روشنفکران وطنی در همین مقوله است که به مثابه ی یک مذهب، پاسخ های دم دستی و یقینی برای هم چیز فراهم می بیند و به مانند یک آئینی اعتقادی، استدلال به کمک ایمان می آید و در پناه ایمانی عظیم بر تردیدهای و شک های عقلی فایق می آیند.

خوشبختانه دیگر مفاهیمی چون دیکتاتوری پرولتاریا، جنگ های طبقاتی، فرهنگ متعفن بورژوایی و ... بین روشنفکران ایرانی، طرفداری ندارد چرا که آرمان شهرهای عاری از تضاد، تنها در سرزمین های که مردمی ناآگاه دارد بذر می پاشد، خوشبختانه این دیدِ استالینی سیاه و سپیدی، کم کم دارد با ورود اندیشه های جدید به فرهنگ روشنفکران ایرانی به نسبی نگری و گفتمان های نظیر دمکراسی، حقوق بشر، ارج گذاری به منافع ملی و مسایلی از این دست جای خود را می دهد.

همان گونه که جاوید نام دکتر محمد رضا عاملی تهرانی می گفت: ملت عبارت از ارگانیسم زنده ای است که از قوانین حیاتی خاصی پیروی می کند و در یک سامانه ی هماهنگ، می کوشد تا این پیکره را از فساد و تباهی دور نگه دارد، پس به این نکته معتقد خواهیم بود که در این ارگانیسم زنده هیچ گونه کشمکش و مبارزه ای بین عناصر سازنده آن نمی تواند باشد چون وجود تضاد و کشمکش در هر موجود زنده ای به مانند اعلان مرگ آن موجود زنده خواهد بود. یکی از ویژگی های ناسیونالیسم آن است که ملت را به عنوان یک مجموعه یک پارچه و هم بسته به مانند یک ارگانیسم زنده مورد نظر قرار می دهد باز در همین آسیب ناپذیری ملی است که دولت، که در عرف ناسیونالیسم تجسم « اراده ملت » می باشد می کوشد تا در وضع قوانین و شیوه ی اجرای آن طوری عمل کند که کوچکترین لطمه ای به حیات ملت و موجودیت آن وارد نگردد.

افراد و گروه ها مختلف به مانند سلول هایی از پیکر ملت می باشند که هر کدام بنا به مقتضیات خود وظیفه ای در برابر ملت به عهده دارند و وجهه تمایز آنان فقط در چند گونگی وظائف است نه در تضاد منافع آنان.

به عقیده میهن پرستان همه ی گروه های اجتماعی دانشجو، کارگر، دهقان، پیشه ور، کارمند و کارفرما همه بخشی از پیکره ی ملت خویشند و وظیفه آنان این است که در راه حفظ منافع ملی و آرمان های ملت خویش شب و روز در کار ساختن، آباد کردن و آفریدن باشند.

در برابر، آرمانِ اندیشه های ضد ملی آن است که این همبستگی افراد و گروه ها را با ملت خود سست نموده و با ایجاد جنگ طبقاتی، نیروهای ملت را که باید در راه پیشبرد هدف ها و آرمان های ملی و نوسازی و نوآوری به کار رود، صرف منازعه و ستیز داخلی میان این نیروهای خلاق می گرداند.

اعتقاد به این نکته که ملت از طبقات گوناگون تشکیل شده و همه این طبقات شب و روز در جهت منافع خود که از منافع طبقات دیگر جداست و در حال جنگی دائمی و ستیزی مداوم می باشد اولین هدف گروه های مارکسیستی است به این دلیل آنان همواره با میهن پرستان که نگهدارنده قوام فرهنگی و هویت ملی خود هستند با انگ ساخته دسته امپریالیسم بودن میهن پرستی برآنند که با هوچی گری آنان را از میدان بدر کنند در حالی که به دیدِ من سرمایه داری جهانی هیچ پیاده نظامی بهتر از دشمنان اندیشه ی ملی گرایی در کشورهای جهان سوم نمی تواند به دست آورد.

البته برای عدم سوتفاهم باید بیافزایم که من تنهایی تا جایی از میهن پرستی پشتیبانی می کنم که در حوزه ی عمومی و در سطحی بیرون از منابع قدرت باشد و ناسیونالیسم در راه تحمیق توده ها و سوار شدن بر آنان به کار نرود، چرا که به این خطر نیز آگاهم که میهن پرستی به مانند هر مفهوم دیگری به راحتی می تواند به عنوان ابزار سلطه و سرکوب در دست قدرت های حاکم قرار گیرد.

بزرگ و پرشکوه و پیروزگر باد مینوی مهر ایران

یاری نامه ها:

1. ثاقب فر مرتضا، ناسیونالیسم ایرانی و « مسئله ملیت ها » در ایران، مجله نگاه نو، 1370، برداشت از تارنمایwww.shahnamehvairan.com

2. میرفطروس علی، گفتگوها، ايرانيان همواره در زير يک سقف تاريخی- فرهنگی زندگی کرده‌اند، روزنامه ی کيهان ( لندن)، شماره ی 478، 21 اکتبر 1993، برداشت از تارنمای www.mirfetros.com

3. عاملی تهرانی ( آژیر )، محمد رضا، مباحثی چند از ناسیونالیسم ملت ایران، انتشارات خاک و خون، 1344

No comments:

Post a Comment