چند روز پيش ديدم که رهبر حکومت اسلامی نيز از «فقدان شفافيت» در موضع گيری های سياسی دست اندرکاران «خودی» برآشفته و گفته است: «در دوران فتنه و غبارآلود بودن فضا، وظيفهء همه، به ويژه خواص، موضع گيري شفاف و پرهيز از سخنان و مواضع دوپهلو است... در شرايط کنوني همهء جريان ها و گرايش هاي سياسي ِ "داخل نظام" بايد خط و مرز خود را با دشمن به صورت شفاف مشخص کنند و در اين ميان وظيفهء خواص، به ويژه خواصي که تاثيرگذاري بالايي دارند، بيش از ديگران است...»
کار که به رهبر بکشد يعنی که ديگر روشن شده است که معلق بازی و بارفيکس زدن اصلاح طلبان مذهبی رفته رفته مزهء خود را در همهء جناح های سياسی از دست می دهد و حضور مصمم جوانان کشورمان در صحنهء سياسی کشور فضائی را ايجاد کرده است که سخنان مبهم دو امضائه و پنج امضائه و پنجاه امضائه ی فضلا و دانشمندان و استادان دانشگاه و متخصصان فن «کجدار و مريز» نيز به تدريج خريداران خود را از دست می دهد و انتظار عمومی آن است که شرکت کنندگان در منازعهء جاری در سپهر سياسی کشورمان مواضع خود را کاملاً مشخص سازند.
به اين موضوع، دو سه روز پس از انتشار بيانيهء هفدهم آقای مهندس موسوی، خانم شکوه ميرزادگی هم در مقاله ای (*) اشاره کرده بود: «دليل اصلی عجيب و غريب حرف زدن در يک بيانيه ی سياسی، علاوه بر اين که ممکن است فرار از خطرات احتمالی باشد، نوعی "به نعل و به ميخ زدن" معروف و "باز گذاشتن راه فرار" برای خود نيز هست. يعنی سياستمداران ما عمداً با چنان ابهامی حرف می زنند که از يکسو "هر کسی از ظن خود يارشان شود" و، از سوی ديگر، عده ای را به خاطر رک گويي و روشن گويي مقصودشان از دست ندهند. وگرنه، وقتی آقای موسوی با شهامت تمام می نويسند که از مرگ نمی ترسند و خودشان را آماده ی "شهادت" کرده اند، ديگر چه نيازی وجود دارد که ايشان را وا می دارد تا چنان بنويسند که کسی بدش نيايد و، در عين حال، دوست و دشمن نتيجه ی خود را از پيام ايشان بگيرند؟»
اما آشکار است که اين «الزام به شفافيت» بار سنگينی را بر دوش آن دسته از اصلاح طلبان مذهبی و هواداران ظاهراً «سکولار!» شان می گذارد؛ يعنی همان هائی که تاکنون از يک نيمرخ به سکولارهائی واقعی که خواستار منحل شدن حکومت اسلامی و برقرارای يک حکومت ملی جدا از مذهب هستند لبخند زده اند و، از نيمرخ ديگر مشغول چشمک زدن و دلربائی از رهبر و بازوی نظامی او بوده اند. آنها اکنون در ميان دندانه های مقراضی گير افتاده اند که نامش «آشکارسازی مواضع سياسی» و شفافيت در بيتن دلسپردن های واقعی عقيدتی است.
از همين رو نيز می بينيم که فضا با چه سرعتی رو به روشنی گذاشته است. آقای خاتمی، سرسلسلهء اصلاح طلبان مذهبی، تکليف خود و پيروانش را روشن می کند و نشان می دهد که در انتخاب بين ولايت فقيه مسلح و آدم کش و خواستاران حکومت سکولار کجا ايستاده است و حتی بابت «خدمات» خود به اولی توقع پاداشی بيش از اينها دارد. می گويد: «ما مدعی هستیم كه اصلاحاتی كه ما میگوییم از رواج سکولاریسم و افول دین در جامعه و اذهان و رفتار ایرانیان جلوگیری میكند... ما سعی میكنیم تا از ساختار نظام دفاع كنیم و اگر نظر انتقادی و اصلاحی داریم بیان کنیم ؛ اما عدهای هستند كه سعی میكنند ساختارها را بشكنند...» آقای عبدالکريم سروش هم اخطار می کند که دوستانش بايد خود را برای «مذاکره» آماده کنند. رئيس مجلس اسلامی هم يک قدم به سوی «رهبران مذهبی جنبش سبز» بر می دارد و آقای موسوی نيز به «خواسته های قبلی» اش (مثلاً بيانيه شماره 14) آب می بندد؛ و اين ميان آقای ری شهری هم از خوشحالی رقص شتری می کند.
اينها همه درست اما، به گمان من، دوران شفافيت و رو کردن دست ها که برسد اين تنها اصلاح طلبان سياسی نيستند که بايد از درون گرد و غباری که بپا کرده اند خارج شده و چهرهء واقعی خويش را نمايش دهند، بلکه زمان آن فرا می رسد که مدعيان سکولاريسم نيز دست از لاس خشکه زدن با اصلاح طلبان برداشته و به صراحت خواست های خود مطرح سازند. و اين کار چندان ساده ای نيست و فکر ی کنم که ما تازه در سرآغاز اين روند ايستاده ايم.
واقعيت آن است که فضای ذهنی و عينی ِ سکولارهای ما در طی اين همه سال از چنان گرد و غباری پر شده که در آن چشم چشم را نمی بيند و قطاری که آنها بر آن سوارند مدت هاست، با چراغ های خاموش در تونلی ظاهراً بی پايان در حرکت است. اکبر گنجی، وقتی بخصوص با غير ايرانی ها (مثلاً، در پارلمان انگليس) سخن می گويد مدعی می شود که سکولار است اما با کديور و مهاجرانی و بازرگان (مخالفان شناخته شدهء سکولاريسم) اعلاميه می دهد. جمهوری خواهانی چند نيز خود را سکولار می دانند اما در حمايت از موسوی اعلاميه صادر می کنند، آيت الله بروجردی نيز، که بخاطر مخالفت با رژيم ولايت فقيه به زندان افتاده و در ستايش سکولاريسم مقاله می نويسد، در يک پيام ويدئوئی، ايران را «کشور امام حسين» می خواند و داريوش آشوری نيز، که بعنوان شخصيتی سکولار شناخته می شود، به حکومت اسلامی که می نگرد آن را سکولار می يابد!
اما مطمئنم که وضع نمی تواند بدين منوال بماند. وقت مبهم گوئی گذشته است. ضابطه ها رو شده و همگان می دانند که يک آدم سکولار بشرطی «سکولار» است که قبل از هرچيز خواستار انحلال حکومت مذهبی (در مورد کشور ما، اسلامی) باشد و برکناری قئای سه گانه و دستگاه تبليغات و رسانه ها و سازمان آموزش و پرورش و فرهنگ کشور را مصون از هجوم مذهبيون (هر مذهبی که باشد) بخواهد و بکوشد تا هرگونه تبعيضی از کشورمان رخت بر بندد، و ايران يکپارچه و به دور از تمرکز استبدادی به مالکيت همهء ايرانيان در آيد. اين «حداقل» های سکولار بودن است.
در عين حال، وضعيت کنونی و ميزان پيشرفت علنی شدن خواست های سکولار در درون «جنبش سبز» (که اتفاقاً در عمل رنگارنگ است و، در عين حال، تنها جريان واقعاً موجود سياسی در داخل ايران بشمار می رود) اکنون اين فرصت را فراهم آورده که ببينيم در اين جنبش بخش و قطاع وسيعی از سکولارها نيز حضور دارند که تاکنون، بخاطر گرد و غباری که روشنفکران اصلاح طلب و فرصت طلبان بی هويت ايجاد کرده بودند، ديده نمی شدند. پيش بينی من آن است که بزودی نشان داده خواهد شد که اکثريت قاطع مردم ايران، چه مذهبی و چه غير مذهبی، حتی اگر ندانند سکولاريسم چيست، به خاطر خواستاری جدايي مذهب از حکومت در جبههء سکولار ها قرار دارند و ذات و طبيعت خواست هاشان تنها به يک راه حل سکولار منجر می شود.
اما آيا، در چنين وضعيتی، اعلام مواضع کافی است؟ آيا پس از آنکه اعلام کرديم که سکولارهای ايرانی خواستار چه هستند بايد راه خود را گرفته و به خانه ها و خلوت های خود برگرديم و همچنان شاهد طناب بازی ها و شعبده کاری های اصلاح طلبان مذهبی و دست نشاندگانشان باشيم؟ آيا بايد به زيستن در منطقهء خاکستری و ساعت گرگ و ميش ادامه دهيم؟ آيا وقت آن نرسيده است که، در غياب هرگونه امکان آمارگيری و گردآوری داده های معتبر، با اقدامات خود نشان دهيم که قطاع سکولار جمعيت ايران در چه اندازه هائی می تواند به صحنه بيايد؟
بديهی است که اگر جهانيان ببينند که واقعاً در سپهر سياسی ايران کسانی ـ کسان بسياری ـ هستند که حکومتی سکولار را طالب اند و اتفاقاً بخش تحصيل کرده و روشن جمعيت ايران را نيز همان ها تشکيل می دهند، مسلماً در سياست گزاری های خود تجديد نظر خواهند کرد. در نتيجه، چگونه می توان تنها در خفا و با پسله کاری خود را سکولار دانست اما حاضر نبود در هيچ «عمل ِ» اجتماعی ـ سياسی شرکت داشت؟
درست است که کار واقعی سياسی سنجش «ممکنات» و بهره وری حداکثری از «مقدورات» است، اما اين روش بمعنای پيشه کردن «فرصت طلبی» و «بوقلمون صفتی» نيست. آنکه از ممکنات و مقدورات بهره می گيرد بايد روشن کند که اين بهره را به سود کدام مقصد و هدفی آفريده است. صرف وارد شدن به بازی سياسی برای سهم خواهی و سهم گيری چيزی جز «فرصت طلبی» نام ندارد.
و آنکه سکولاريسم را يک ايده آل بدست نيامدنی و «نابهنگام» می خواند و می خواهد به ما الغاء کند که در مماشات تدريجی خود با حکومت مذهبی مستقر در ايران، دارد کوه دماوند را با منقاش کند خويش می تراشد، از اين پس فقط خود و چند تن بی خبری را که آمادهء فريب خوردن هستند گول خواهد زد. چرا که ذره ای انصاف و هوشياری گواهی می دهد که سی سال تحمل حکومت دينکاران يک فرقهء مذهبی خاص برای درک ماهيت جنايتکار و زندگی ستيز آن کافی بوده است و اکنون همگان واقفند که اين دشواری را جز از راه قطع اين غدهء سرطانی که کل پيکر جامعه را بيمار کرده است نمی توان مرتفع نمود.
در واقع، اعتقاد من اين است که وقت آن رسيده تا سکولارها خود را برای آفريدن «آلترناتيو حکومت مذهبی» آماده کنند و در اين راستا اعلام مواضع و خواست ها تنها حکم گذاشتن اولين قدم در راه، بقول سعدی، پر از «سرزنش خار مغيلان» را دارد. هرگونه گردهمآئی مجازی و اينترنتی و رسانه ای و حضوری و واقعی ِ سکولارها بايد به پيدايش تشکيلاتی فراگير بيانجامد که از دل آن نيروهای جوان و پر انرژی سکولار شناخته شده و بيرون آيند و توانائی های خود را برای خارج کردن کشتی بادبان شکستهء کشور از توفان بلای اوقيانوس های سرکش و سهمگين سياسی و اجتماعی به نمايش بگذارند.
هم اکنون صدها نفر، که در ميانشان عده ای از خوشنام ترين و متشخص ترين روشنفکران و مديران ايران نيز حضور دارند، خواست انحلال حکومت اسلامی، برقراری حکومتی سکولار، دموکراتيک، گريزان از تبعيض و حمايت کنندهء تک تک ايرانيان را (از طريق انتخاباتی آزاد و با نظارت های بين المللی) اعلام داشته اند. بنظر من بزودی وقت آن خواهد رسيد که از ميان همين اعلام کنندگان عده ای خود را نامزد پذيرش مسئوليت کنند. بخش سکولار جنبش سبز محتاج داشتن يک «شورای هماهنگی» است که بتواند ابتکار عمل را از دست اصلاح طلبانی که ديگر هيچ اميدی به کارشان نيست و چهرهء تخريبگر شان کاملاً آشکار شده است خارج کند.
بنظر من، در قدم بعدی، اين «شورای هماهنگی» بايد مقدمات برگزاری يک گردهمآئی وسيع از کسانی را که پای اعلام مواضع و بيانيهء پشتيبانان سکولار جنبش سبز امضاء نهاده اند فراهم آورد. بايد کوشش کند که رسانه های مدعی سکولار بودن را به همکاری دعوت نمايد. تعداد سايت ها، وبلاگ ها، روزنامه ها، نشريات، راديو ها و تلويزيون هائی که در صورت پيدايش يک چنين مديريتی امکانات خود را با کمال ميل عرضه کنند کم نيست. «شورای هماهنگی» می تواند با گرد هم آوردن «امکانات ِ هم اکنون موجود» در جامعهء خارج کشور بزرگ ترين شبکه های خبر رسانی و مديريت را فراهم آورد و با داشتن آزادانه ترين و دموکرات ترين ساختارها اجازه دهد که هر کس به زبان خود و فهم خود و توانائی خود در اين مبارزهء سکولاريستی شراکت نمايد.
در عين حال، زمينه سازی برای ساختن يک تشکيلات گسترده در سراسر دنيا برای پشتيبانی از سکولارهای جنبش سبز ايران نمی تواند به انتخاب يک «شورای هماهنگی» و برگزاری چند کنفرانس خاتمه پيدا کند. به اعتقاد من، ايرانيان سکولار و آمادهء فعاليت، در هر شهری از شهرهای عالم بايد از طريق وصل شدن به اين «شورای هماهنگی» با همديگر آشنا شده و در محل سکونت خود «انجمن های سکولاريستی» بوجود آورند و بتوانند از همهء امکانات محلی خود برای اشاعهء انديشهء سکولاری و توضيج دلايل ضرورت جدائی حکومت از مذهب استفاده نمايند. پيوستن اين انجمن ها به يکديگر و در سطح بين المللی می تواند بوجود آورندهء يکی از قوی ترين نيروهای سياسی باشد که سکولارهای داخل جنبش سبز را ياری داده و انواع امکانات را در اختيار آنها بگذارد.
دنيا بايد بداند که يک گزينهء ديگر هم وجود دارد که نه اسلامی است و نه ايدئولوژی زده، نه خواهان استقرار «نوع ديگری» از حکومت مذهبی و مکتبی است و نه در پی باز سازی همهء آن عواملی که انواع تبعيض را در کشور بجان آمدهء ما آفريده اند.
دنيا بايد بداند که فقط يک نيرو در ايران می تواند حامل و زايندهء حکومتی بر اساس اعلاميه حقوق بشر و همهء کنوانسيون های بين المللی باشد و آن هم نيروئی سکولار است که چنين حکومتی را بر پا می دارد و گردانندگانش با رأی آزاد عموم مردم، در انتخابات های مختلفی زير نظر بنيادهای بين المللی برگزيده می شوند و درهای هيچ منصب و شغل و مقامی در آن بر هيچ ايرانی بسته نيست.
ما نبايد ملتمسانه دنبال آن باشيم که رهبرانی همچون «او با ما» براستی «با ما» باشند و صدايمان را بشنوند. ما بايد آنها را مجبور کنيم که به صدای بخش سکولار جنبش سبز توجه کرده و دريابند که اين سبز گسترده بر سراسر ايران ـ که به زودی، با سرزدن بهار، همه چيز و همه جا را به رنگ خود در خواهد آورد ـ نه سبز سيدی است، نه سبز قمر بنی هاشم، و نه سبز اصلاح طلبان مذهبی؛ سبزی ملی است که نيازی به بند و بست های مخفی با آنان ندارد.
آنها بايد بدانند که اين سبزی از دل پرچم ملی ايرانيان بيرون آمده و نشان از چهرهء صلح خواه و مسالمت جوی نسلی دارد که بر شاخه های درخت روزگار شلاق سرما و توفان را چشيده است و می خواهد تا در بهار کشورمان گل افشانی کند.
ما نبايد به کسی جز خود دل ببنديم. ايران به دست خود ايرانيان آزاد و آباد خواهد شد. اين وعدهء سکولارهای جنبش سبز است؛ چه شعبده بازان بپسندد و براه آيند و چه نه. تاريخ را اگر جبری نباشد حوالتی حتماً هست. بخش بزرگی از نسل من به غلط تصور می کرد که حوالت تاريخی کشورمان گريختن از مدرنيسم و پناه بردن به فرهنگ و سنت پوسيده و غوطه زده در لجن تاريخ است. چنين تصوری جهنم سی سالهء اخير را آفريد. اما همين جهنم آزمايشگاهی را نيز فراهم آورد تا همهء ما ايرانيان «حکومت مذهبی» را با پوست و استخوانمان درک کنيم.
بيش از نيم قرن پيش، زنده ياد احمد کسروی می گفت که «ايرانيان يک حکومت به آخوندها بدهکارند». اکنون اين بدهکاری صاف شده، توانائی ها و لياقت های دينکاران، هم در مديريت تخريبی کشور و هم در آفرينش هولناک ترين فضاهای زجر و شکنده، سنجيده شده و تاريخ و مردم دنيا حکم رفوزگی آنها را صادر کرده اند.
قطار سرگذشت تاريخی ما به اواخر تونل نزديک می شود، نشاط هوا و حسی از روشنائی نزديک را می توان چشيد و لمس کرد. و هوا که روشن شد خواهيم ديد که در ميان اشک مادران داغدار وطنمان بوته های گلخند پيروزی و آزادی سر زده است.
من به آمدن اين روز يقين دارم؛ حتی اگر خود نباشم که تماشايش کنم.
دنور ـ دوم بهمن ماه 1388
No comments:
Post a Comment