Wednesday, January 13, 2010

نظاما! کمی زودتر بمیر! الاهه بقراط

همان گونه که رژیم های ایدئولوژیک هیتلر و استالین که جهان به «تعامل» با آنها می پرداخت، در زمان خود، آنچه به نظر نمی آمدند که پس از آن شناخته شدند، جمهوری اسلامی نیز برای بسیاری تنها پس از خودش است که آنگونه شناخته خواهد شد که امروز واقعا هست. «نظاما! نه کمی، بلکه بسی زودتر بمیر!» ممکن است آنقدر صریح باشد که نتوان آن را در کنار تفاسیر و جملات «شیک» برخی از طرفداران دمکراسی و حقوق بشر قرار دارد. ولی خواست قلبی و واقعی جنبشی است که تنها سرکوب وحشیانه سبب شده است تا نتواند آن را بر زبان آورد.

*****

پاییز پس از اعدام های دسته جمعی تابستان 67 فرا می رسد. احساس رنج و نفرت در برابر فریاد کور و گنگ «روح منی خمینی، بت شکنی خمینی!» و «خدایا، خدایا، تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار!» چنین بر صفحه کتاب نقش می بندد: «اماما! کمی زودتر بمیر!»

کتاب «کلاغ و گل سرخ» خاطرات زندان مهدی اصلانی یکی از زندانیان دهه شصت را می خوانم که به تازگی منتشر شده و من در فرصتی دیگر به آن خواهم پرداخت.

امروز بیست سال پس از آن فاجعه مخوف که در پس دیوارهای زندان و در سکوت انجام شد، دامنه کسانی که «امام» و «نظام» را نمی خواهند، بسی گسترده تر از پیش شده است. این گستردگی از یک طرف دست نظام را برای سرکوب آن می بندد، لیکن از سوی دیگر آن را وحشت زده تر از همیشه به دفاع از موجودیت خود وا می دارد.

دیوار سرکوب

امروز نیز در زندان های رژیم کسانی به انتظار حکم بیدادگاه ها نشسته اند. کسانی که بسیاری از آنان جزو سرشناسانی نیستند که کسی به حمایت از آنها عکس و نامشان را به دست بگیرد. محمدرضا علی زمانی، عضو انجمن پادشاهی ایران یکی از آنهاست که بنا به خبر کمیته گزارشگران حقوق بشر، روز دوشنبه 13 مهرماه از بند 209 زندان اوین به شعبه 15 دادگاه انقلاب به ریاست قاضی صلواتی منتقل و حکم اعدام به وی ابلاغ شد. وی در جلسه دوم محاکمه کسانی که متهم به شرکت در اعتراضات مردم شده بودند، مانند دیگر زندانیان به آنچه از او خواسته بودند، اعتراف کرد. درست همانگونه که سعید حجاریان اعتراف کرد.

مهم نیست نام این متهم چیست و به عضویت کدام حزب و گروه «متهم» شده است. مهم این است که وی نخستین کسی است که در این بیدادگاه ها به اتهام «محاربه» به اعدام محکوم شده است. این حکم برای هر کسی، مدافع هر نظامی که باشد و هر عقیده سیاسی که داشته باشد، می تواند ادامه همان سیاستی باشد که جمهوری اسلامی همزمان با آغاز بنیانگذاری خود، در برابر مخالفان خویش در پیش گرفت: حذف! حذف خونین و فیزیکی!

زمامداران جمهوری اسلامی به پندار اینکه از تجربه رژیم شاه آموخته اند و با اعتقاد راسخ به اینکه نمی خواهند «اشتباهات» رژیم شاه را تکرار کنند، ثابت کردند که چه در اعتراضات خیابانی، چه در پس دیوار زندان ها و چه در محاکمات فرمایشی، این ظرفیت را ندارند که هزینه «اشتباهات» رژیم شاه را تقبل کنند و به عبارت دیگر در برابر مردم کوتاه بیایند. آنها شمشیر را از رو بسته اند و برای حفظ خود، هیچ پروایی از شکنجه و تجاوز و کشتار ندارند. صدور نخستین حکم اعدام برای معترضانی که پس از رویدادهای 22 خرداد دستگیر شده اند، زنگ خطر است. در عین حال سرکوب، دیواریست که خودکامگان بین خود و مردم می کشند و گاه آنقدر آن را بالا می برند، که خود نیز دیگر قادر نخواهند بود از آن بپرند. چنین دیواری فقط می تواند فرو ریزد.

در این میان، در سایه تکرار فرساینده مذاکرات اتمی رژیم که گویی پیش از این نیز دیده و شنیده و تجربه شده است (به قول فرانسوی ها دِژاوو dejavu) جنبش اعتراضی مردم به سنگینی در متن جامعه جریان دارد و هربار دستاویزی می یابد تا خود را به نمایش بگذارد. این دستاویزها پس از سرکوب وحشیانه و ممنوعیت هر نوع تجمع مسالمت آمیز، توسط خود رژیم در اختیار مردم قرار می گیرد. هر آنچه رژیم در تمام این سالها برای بهره برداری های تبلیغاتی خود کاشته بود، سرانجام توسط مردم درو می شود: از رمضان گرفته تا محرم! از روز «قدس» گرفته تا سیزده آبان و روز اشغال سفارت آمریکا!

در شتاب برای سرکوب همین جنبش بود که خبر صدور احکام متهمان بسی پیش از این اعلام شد. اعلام تدریجی احکام اما در سایه مذاکرات اتمی و بلندگوهای تبلیغاتی رژیم که در رسانه های داخلی پیروزی جمهوری اسلامی و عقب نشینی غرب را جار می زنند، بسیار هشداردهنده است. کسانی که مدعی بودند عکس «سعید حجاریان» را تنها به عنوان «نماد» زندانی سیاسی بالا برده اند، حالا که خیلی زود معلوم شد وی نماد زندانیان سیاسی نمی تواند باشد و خوشبختانه مدتهاست آزاد شده، باید اجتماعات و شعارهای خود را برای دیگرانی سازمان دهند که گمنام مانده اند و پشتوانه ای در داخل و خارج کشور، و از جمله در نظام و در میان زمامدارانش ندارند! زندانی سیاسی، گمنام است. نام و نماد ندارد.

زندانیان گمنام

در میان دستگیرشدگان تابستان امسال که هر بار و در هر تظاهرات اعتراضی بر شمار آنها افزوده می شود، کسانی به اتهام طرفداری از پادشاهی، یا مجاهدین و یا گروه های چپ و هم چنین اصلاحات تحت فشار و شکنجه قرار می گیرند. تعلق فکری و سیاسی آنها به همان اندازه انتخاب داوطلبانه و محترم ایشان است که تعلق فکری و سیاسی طرفداران اصلاحات. آنها همانگونه اعتراف کرده اند که اصلاح طلبان و افراد سرشناس اپوزیسیون قانونی. در شرایطی که وابستگی و دلبستگی این گروه دوم به عنوان کسانی که در سی سال حکومت و جمهوری اسلامی نقش و سهم داشته اند، به سود آنان عمل می کند تا هم زودتر از زندان آزاد شوند و هم رسیدگی بیشتری به وضعیت آنها بشود، افرادی چون محمدرضا علی زمانی از همه این امکانات و پشتوانه ها بی بهره اند. از همین رو نیز نخستین احکام محاربه و اعدام در مورد دستگیرشدگان اخیر، گریبان طرفداران پادشاهی و مجاهدین و بعد گروه های چپ را می گیرد.

خوابی که اصلاح طلبان و کسانی که خواهان بقای جمهوری اسلامی با اندکی تغییرات هستند، برای ایران دیدند و می بینند و به همین دلیل نیز همگان را به مشارکت فعال در رأی گیری 22 خرداد فرا خواندند، انسان را به یاد طنز تلخی از مانتی پیتون کمدین مشهور انگلیسی می اندازد. سربازی که خواب می دید گرفتار شده و هم اکنون است که وی را اعدام کنند، از خواب بیدار می شود و می بیند که در باغی خرم در کنار مادرش است. با شادی می گوید: «آخ که چه خوب شد بیدار شدم، مادر! خواب می دیدم که می خواهند مرا اعدام کنند!» مادر دستی بر سر پسر می کشد و می گوید: «پسرم، آنکه دیدی واقعیت بود، اینکه می بینی خواب است!»

البته «هر کسی حق دارد» هر خوابی دلش می خواهد ببیند، ولی حق ندارد آن خواب را برای دیگران و برای مردم ببیند و تلاش کند آن را به جای واقعیت بقبولاند! واقعیت جمهوری اسلامی سرسخت تر و کریه تر از خواب و خیال «شیک» و مقاله نویسی برخی از «فعالان» است. ماشین سرکوب رژیم سر باز ایستادن ندارد و هر آن کس که امروز یا سکوت می کند، و یا تنها برای بخشی از قربانیان رژیم به میدان «مبارزه» می آید، تنها به کندن گورهای بیشتر یاری می رساند.

در دهه شصت، هیچ جنبشی جز تکصداهای کسانی که باقی مانده بودند، نبود تا صدای قربانیان رژیم را به گوش جامعه و جهان برساند. امروز اما «جنبش سبز» می تواند در برابر احکام بیدادگاه های انقلاب بایستد و خواهان آزادی همه زندانیان سیاسی با هر فکر و عقیده و تعلقی که دارند بشود. «زندانی سیاسی آزاد باید گردد» اساسی ترین و قویترین شعار تاریخ معاصر ایران است چرا که آزادی عقیده و بیان و فعالیت، و در یک کلام، دمکراسی و حقوق بشر، را یکجا در خود گرد آورده است.

«امام» مُرد و زندانی سیاسی آزاد نشد و به جایش نظام تا توانست از دوستان خود کاست و بر دشمنان خود افزود. این همان روندیست که تمامی رژیم های ایدئولوژیک طی کرده اند. همان گونه که رژیم های ایدئولوژیک هیتلر و استالین که جهان به «تعامل» با آنها می پرداخت، در زمان خود، آنچه به نظر نمی آمدند که پس از آن شناخته شدند، جمهوری اسلامی نیز برای بسیاری تنها پس از خودش است که آنگونه شناخته خواهد شد که امروز واقعا هست.

«نظاما! نه کمی، بلکه بسی زودتر بمیر!» ممکن است آنقدر صریح باشد که نتوان آن را در کنار تفاسیر و جملات «شیک» برخی از طرفداران دمکراسی و حقوق بشر قرار دارد. ولی خواست قلبی و واقعی جنبشی است که تنها سرکوب وحشیانه سبب شده است تا نتواند آن را بر زبان آورد، اگرچه هر گاه توانست، آن را به شکلی بیان کرده و می کند. حقیقت و درستی این خواست قلبی میلیونها ایرانی، تنها پس از جمهوری اسلامی، آشکار خواهد شد. درست همان گونه که امروز از همه آنهایی تقدیر به عمل می آید که به نوعی در برابر رژیم استالین و هیتلر ایستادند: حتی از آن افسری که با هدف یک کودتا در دفتر هیتلر بمب گذاشت! با او و افرادی مانند اوست که شصت سال است آلمانی ها می خواهند به خود، به نسل های بعدی و به جهان بباورانند همه ما طرفدار رژیم هیتلر نبودیم و همه آلمانی ها «نازی» نبودند! ایرانیان برای اینکه چنین چیزی را در رابطه با جمهوری اسلامی ثابت کنند، کم سند و مدرک ندارند و کم فعالیت نکرده اند.

08 اکتبر 09

No comments:

Post a Comment