Wednesday, January 13, 2010

این همه سال زنان چه می کردند؟

خواهر شکسپیر

آثار ویرجینیا وولف نویسنده انگلیسی را همردیف آثار کافکا، جیمز جویس و مارسل پروست قرار داده اند. او در 1882 در لندن به دنیا آمد. در بیست و دو سالگی یک گروه روشنفکری را سازمان داد و از سال 1917 همراه با همسرش لئونارد وولف – منتقد ادبی – انتشارات هوگارت را اداره می کرد. وی در 28 مارس 1941 پس از نوشتن یک یادداشت کوتاه، به قصد پیاده روی از خانه بیرون زد، در راه جیب های ژاکتش را پر از سنگ های درشت کرد و سپس خود را به امواج رودخانه سپرد. پیکر بیجان و شناور او را دو هفته بعد، کودکانی که در منطقه ای دیگر از کنار رودخانه می گذشتند، یافتند. چنین انجامی برای نویسنده رمان «امواج» یا «خیزابها» که در آن به کند و کاو در مفهوم هستی و تکرار کسالت بار آن پرداخته است، چندان دور از انتظار نیست، حتا اگر در شصت سالگی پیش آید.

منتقدان ادبی رمان «امواج» را که در سال 1931 منتشر شد و شیوه نگارش آن اساساً با رمان نویسی سنّتی تفاوت دارد، بهترین اثر ادبی ویرجینیا وولف می دانند. این رمان که اندیشه های شش «دوست» را بیان می کند، سرشار از توصیف، تصویر و مکث در مفهوم زندگی، عمر و فعالیتهای بشری است که در عرصه فردی با وجود تفاوت های ظاهری، همگی یک «زندگینامه» تکراری را تا مرگ از سر می گذرانند.

اما شناخته شده ترین اثر ویرجینیا وولف نه یک رمان، بلکه دو سخنرانی راجع به نقش زنان در ادبیات است که در اکتبر 1928 در کمبریج ایراد شد و یک سال بعد به نام «یک اتاق برای خود» (A Room of One's Own) به شکل کتاب منتشر گردید.


این همه سال زنان چه می کردند؟

ویرجینیا وولف در این کتاب به کند و کاو در تاریخ و شرایط زندگی زنان و اینکه چرا آنان در سرودن و نوشتن در طول قرون فعالیتی نداشته اند می پردازد. او هر چه بیشتر قفسه های کتابخانه ها را زیر و رو می کند، کمتر می یابد. آنچه هست، همه از مردان است، حتا هر آنچه که راجع به زنان است، که البته کم هم نیست. او همچنان در زمان به عقب می رود تا به سده های شانزده و هفده و به عصر ویلیام شکسپیر می رسد که در نظر وی همان نقشی را در ادبیات انگلیسی دارد که فردوسی و حافظ و مولوی در ادبیات فارسی. اگرچه ویرجینیا وولف می نویسد: «این معما همچنان باقی خواهد ماند که چرا هیچ زنی حتا یک کلمه در عرصه ادبیات مشارکت نداشته، در حالی که آنچنان که معلوم است، از هر دو مرد، یکی از آنان قادر به نوشتن یک ترانه یا رباعی بوده است»، لیکن در کاوش خویش پاسخ این معما را می یابد.

او جدیدترین کتاب یک پروفسور تاریخ را ورق می زند و در بخش «وضعیت زنان» در قرن پانزدهم می خواند: «کتک زدن همسر حق مسلّم شوهر بود و بدون هر گونه احساس شرم، در طبقات مختلف جامعه از بالا تا پایین، امری پذیرفته شده بود... و نیز دختری که از ازدواج با مرد مورد انتخاب والدین خویش سرپیچی می کرد، باید می پذیرفت که در خانه زندانی شود و کتک بخورد».

دویست سال بعد:

«هنوز انتخاب همسر بین طبقات مرفه و طبقه متوسط استثناء بود و به محض اینکه انتخاب صورت می گرفت، این شوهر بود که سرور و ارباب خانه می شد». ویرجینیا وولف می نویسد: «اگرچه زنان در ادبیاتی که مردان از دیرباز آفریننده آنند، صاحب چهره های درخشان در زمینه های مختلف می باشند، ولی در زندگی واقعی، محبوس، کتک خورده و پایمال شده اند... زن در قلمرو تخیل بسیار اهمیت دارد، ولیکن عملاً کاملاً بی اهمیت است». او از خود می پرسد: «چرا زنان دوران الیزابت (قرن هفدهم) شعر نمی سرودند و من نمی دانم آنها اصلاً چگونه پرورش می یافتند. آیا خواندن و نوشتن به آنان آموخته می شد؟ آیا یک اتاق شخصی برای خود داشتند؟ چه تعداد از زنان پیش از آنکه بیست و یکساله شوند، بچه داشتند؟ و خلاصه اینکه آنها از هشت صبح تا هشت شب چه می کردند؟... آنگونه که پیداست، آنها پولی نداشتند... پیش از آنکه بزرگ شوند و چه بسا در پانزده شانزده سالگی چه دلشان می خواست و چه نمی خواست، به شوهر داده می شدند. مطمئناً خیلی عجیب و غریب می بود اگر یکی از آنان یکباره یکی از قطعه های شکسپیر را می نوشت!» در اینجاست که ویرجینیا وولف خواهری خیالی به نام «جودیت» برای شکسپیر می آفریند و او را به درون جامعه آن دوران می فرستد و می پرسد: «به راستی چه اتفاقی می افتاد اگر شکسپیر یک خواهد با استعداد و شگفت آور می داشت؟»

سرنوشت خواهر خیالی شکسپیر

ویلیام شکسپیر در نوجوانی لاتین، دستور زبان و منطق آموخت. پس از ازدواج به لندن رفت و با علاقه ای که به تئاتر پیدا کرد، تمام نیروی خویش را صرف آن ساخت و پس از مدتی حتا اجازه ورود به دربار را یافت. «در این مدت خواهر با استعداد و شگفت آور او در خانه ماند... او نیز ماجراجو بود، پر از تخیل و پر از عشق به سیاحت جهان». ولی جودیت به مدرسه فرستاده نشد، لاتین و منطق را به او نیاموختند. او گاه کتابی در دست می گرفت و چند صفحه ای می خواند، اما پس از مدتی والدین می آمدند و می گفتند که کاری در خانه انجام دهد و بیهوده با کتاب و کاغذ خود را مشغول نکند. پدر و مادرش انسان های شایسته ای بودند. او را دوست داشتند و در عین حال می دانستند که زنان چه وظایفی دارند. جودیت حتا شاید نور چشم پدر بود. با این همه پیش از آنکه بیست ساله شود، قصد کردند او را به شوهر دهند. او فریاد می زد که از زندگی زناشویی متنفر است و برای همین جمله هم از پدرش کتک خورد. پدر پس از کتک زدن، با چشمان اشک آلود به خواهش و تمنا افتاد و از او خواست که آبروی خانوادگی را حفظ کند. خواهر شکسپیر چگونه می توانست از پدر اطاعت نکند؟ سرانجام استعداد ذاتی جودیت او را واداشت که شبانه به لندن فرار کند.

جودیت مثل برادرش علاقه شدیدی به آهنگ کلمات داشت و مثل او به تئاتر عشق می ورزید. در لندن به یک تماشاخانه مراجعه کرد و گفت که می خواهد بازیگر شود. مردان تو صورتش خندیدند و با تمسخر به او فهماندند که هیچ زنی قادر به بازیگری نیست (آن زمان نقش زنان را نیز مردان بازی می کردند). ولی از آنجا که جودیت خیلی جوان بود و همچون برادرش چشمان خاکستری و ابروان کشیده داشت، یک مدیر بازیگری او را پذیرفت.

ویرجینیا وولف ادامه می دهد: «پس از مدتی او خود را با بچه ای از این آقا می یابد... چه کسی قادر است خشم و رنج انباشته در قلب شاعری را که در پیکر زنانه محبوس و دربند مانده است دریابد؟» و این چنین است که در یک شب زمستانی، خواهر با استعداد شکسپیر خود را می کُشد و پیکر او اینک در چهارراهی که اتوبوسها در آنجا توقف می کنند، مدفون است. این خواهر اما چندان هم خیالی نیست. ویرجینیا وولف از داستان خود چنین نتیجه می گیرد: «فکر می کنم زنی که در دوران شکسپیر از نبوغی چون شکسپیر برخوردار می بود، داستانی از این دست را می باید از سر می گذراند».

پیش از آن دورا هم زنان اندیشمند و با استعداد را به عنوان ساحره و جادوگر می سوزاندند. بر اساس چنین واقعیات تاریخی است ک وولف به این نکته سزاوار مکث اشاره می کند که: «شاید تاریخ مقاومت مردان در برابر رهایی زنان جالب تر باشد تا خود تاریخ رهایی!»

در همان قرن هفدهم است که یکی از زنان اشراف می نویسد: «زنان مثل خفاش یا جغد زندگی می کنند و مثل کرم می میرند». تازه در اواخر قرن هجدهم است که زنان طبقه متوسط شروع به نوشتن می کنند. نوشتن خاطرات روزانه و نامه نگاری نوعی از ادبیات این دوره را که در بین زنان رایج بود، شکل می دهد.

سرنوشت همسر واقعی تولستوی

هرچند سرنوشت خواهر خیالی شکسپیر دردناک است، لیکن سرنوشت و تاریخی را ترسیم می کند که خارج از اراده مستقیم زنان بر ایشان تحمیل گشته بود. زندگی واقعی همسر تولستوی، نویسنده بزرگ روس، اگرچه توسط همین سرنوشت مشترک رشته شده است، اما جدالی که او در دفتر خاطرات خویش باز می تابد، نشانگر دوره گذاری است به قرنِ همگانی شدن آموزش و دوران تکنولوژی ارتباطات ساخته دسته مردان که بیش از هر چیزی به رهایی زنان یاری رسانده است. حقیقت این است که تحولات اگرچه در چارچوب و نظام معینی شکل می گیرند، اما خود بر هم زننده آن نظم و تغییر دهنده آن چارچوب و جایگزین کننده روابط و مناسباتی از گونه ای دیگرند. بر این نکته نیز باید تأکید کرد که موقعیت امروزین زنان هنوز نه با موقعیت مردان برابر و هم وزن است و نه پیشینه هزاران ساله دارد.

بیش از پنجاه سال پیش از انتشار کتاب «یک اتاق برای خود»، سوفی تولستایا این زن با استعداد و تحصیلکرده که سرنوشتش از هجده سالگی عبارت است از حدود ده سال حاملگی، به دنیا آوردن سیزده فرزند، بیش از بیست سال شیر دادن فرزندان، چند سالی بازنویسی آثار تولستوی بزرگ، چند خودکشی «ناموفق» و بجا گذاشتن «خاطرات» قطور و یادنامه راجع به همسر، می نویسد: «آشکارا زندگی مادر بزرگم را پیش رو می دیدم... در این روستایی که او هر سال یک بچه به دنیا می آورد».

سوفی خیلی زود در می یابد که اگرچه همسر نویسنده بزرگ روس است، لیکن «چیزی» را گم کرده است: «اما «خود» واقعی ام کجاست؟ ... «خود» من فارغ از مکان و زمان بود، آزاد، بیکران و توانا» و ادامه می دهد: «از زمانی که ازدواج کرده ام، رؤیاهایم چون توهّمی هستند که باید از آنها چشم بپوشم و من این را نمی توانم». اما او این را می تواند!

سوفی دو زندگی متفاوت را در دفتر خاطرات خود و دنیای واقعی پیش می برد. در خاطراتش می نویسد: «تا چند سال دیگر برای خودم دنیای جدیدی به منزله زن خواهم ساخت که در آن شوهر و فرزندانم جای خودشان را خواهند داشت... تنها کمی حوصله باید. من دوباره مثل سابق خواهم شد». اما در زندگی واقعی، همسر و فرزندان همه جا را اشغال می کنند و فضایی برای او باقی نمی گذارند و او بر این موضوع آگاه است و اعتراف می کند که: «آدمی قادر است هزار دنیای متفاوت را تصور کند، اما مجبور است در پیرامون تنگ خویش زندگی کند».

سوفی تولستایا ضعیف و ناتوان و مردّد بود. اعتراض او از حد «گلایه» دائمی در خاطراتش و اینکه نقشی در کنار همسرش برای خود «دست و پا» کند، فراتر نمی رود. سوفی حدود نیم قرن گله می کرد: «مثل یک ماشین زندگی می کنم، می روم و می آیم، می خورم، می خوابم، حمام می کنم، بازنویسی می کنم... زندگی خصوصی ندارم، نمی توانم بخوانم، نمی توانم به موسیقی بپردازم، نمی توانم فکر کنم و همیشه همینطور بوده... هرگز وقت نداشته ام مستقلاً به چیزی بپردازم، هرگز وقت نداشته ام به خود بپردازم...». او نه قادر گشت به جوانی توانای خود بازگردد و نه توانست تغییری در زندگی خویش به وجود آورد.

«یک اتاق برای خود»

چگونه شاعر یا نویسنده ای که در پیکر زنانه محبوس است جان می گیرد؟ از نظر ویرجینیا وولف «برای نوشتن و سرودن، داشتن یک درآمد معین سالانه و اتاقی که قفلی بر در دارد، ضروری است». یعنی استقلال اقتصادی و حریم خصوصی. هر دوی اینها را مردان بسی زودتر از زنان داشته اند.

ویرجینیا وولف می دانست که چهره جهان به شدت در حال تغییر است و می دانست که مسائلی که زنان هنوز در زمان او با آن دست و گریبان بودند، با گسترش آموزش و پرورش و همگانی شدن آن با تغییر چهره اقتصادی و سیاسی جهان، اساساً تغییر خواهد کرد. اما تأکید می کند وجود این دو شرط برای زنانی که خواهان پرداختن به ادبیات اند، همواره ضروری است و می نویسد: «آزادی روشنفکرانه به مسائل مادی بستگی دارد و نویسندگی و سرودن به آزادی روشنفکرانه وابسته است. زنان همواره تهیدست بوده اند. نه تنها از دویست سال پیش، بلکه از آغاز همه دورانها. زنان کمتر آزادی روشنفکرانه داشته اند تا پسران بردگان یونان».

ویرجینیا وولف به جوهر نوشتن و موضوع آن، چنان اهمیتی می دهد که آدمی گمان می برد او شیفته کلمه است. او نویسنده را ورای ارزشداوریهای پیرامونیان و مضمون را ورای تأثیرات آن قرار می دهد و می گوید: «تشویق و تکذیب، هیچکدام اهمیتی ندارند... تا زمانی که آدمی آنچه را که نوشتنش را آرزو دارد می نویسد، تنها همین مهم است. هیچ کس نمی تواند بگوید حالا این نوشته برای زمانی طولانی مهم است و یا برای چند ساعت» و می افزاید: «سعی نکنید دیگران را تحت تأثیر قرار دهید، بلکه به خود موضوع فکر کنید».

با کمی دقت می توان دریافت که همه آثار موفق نوشتاری که به دل می نشینند و گاه ماندگار می شوند، آنهایی هستند که ورای ارزشداوریها و رسالتها قرار دارند. این واقعیت که هر اثری به هر حال داوریها را به دنبال دارد و به هر حال تأثیر می گذارد، با این موضوع که خالق آن اثر بر اساس داوریها و به قصد تأثیر گذاری قلم به دست گیرد، اساساً متفاوت است. چرا ویرجینیا وولف این چنین بر این موضوع تأکید می کند؟ به دلیل پیشداوری موجود در جامعه در مورد قلم زدنِ زنان. او تلاش می کند تا به زنان اعتماد به نفس بدهد. اعتماد به نفس فضیلتی است که زنان در طول تاریخ از آن بیگانه گشته اند. وولف در ادامه مضمونی را بیان می کند که به کار هر نویسنده ای، چه زن و چه مرد می آید و این البته مغایر اعتقادات وی نیست.

او تحت تأثیر روانشناسی کارل یونگ معتقد بود که تعادل زن و مرد در این است که زن بر جنبه مردانه خود (آنیماس) و مرد بر جنبه زنانه خود (آنیما) آگاه باشد و از نظر وولف، شکسپیر از چنین تعادلی برخوردار بود و برخلاف دیگر نویسندگان، تنها با «خِردِ مردانه» خویش نمی نوشت.

باری، ویرجینیا وولف در «یک اتاق برای خود» به تفصیل به نقش زن در ادبیات مذکّر و زندگی های کلیشه ای آنان، از جمله به روابط بین زنان پرداخته و یادآوری می کند: «در این رابطه، حسادت تنها نقشی است که تکرار می شود. بزرگترین زنان در تخیل ادبی نه تنها از چشم جنس دیگر مورد توجه قرار گرفته اند، بلکه حتا در مناسبات خود با جنس دیگر نیز همواره از چشم مردان بررسی شده اند... هر چه نقش مردان متنوع و رنگارنگ است و با احساسات متفاوت، به همان اندازه زنان دارای نقش های محدود و پیش پا افتاده اند» و در ادامه با تکیه بر تفاوت های بین زن و مرد می نویسد: «واقعاً هزار بار جای افسوس داشت اگر زنان چون مردان می نوشتند، یا چون مردان عشق می ورزیدند و یا ظاهری چون مردان می داشتند. به این ترتیب، هنگامی که دو جنس به تمام معنی متفاوتند، چگونه می توان با توجه به عظمت و تنوع جهان، تنها به تواناهایی های یک جنس کفایت کرد؟ آیا تعلیم و تربیت نمی باید به جای شباهتها بیشتر تفاوت ها را مطرح کند؟» و به همین دلیل بر زنانی که به عنوان زن می نویسند ولی فراموش کرده اند که زن اند، خرده می گیرد. این نکته در اندیشه و مکث های ویرجینیا وولف، یعنی تأکید بر واقعیت زنانگی و ویژگی های آن و تفاوت های اندیشگی دو جنس که در داستان های او نیز نقش برجسته ای دارند، بسیار اهمیت دارد، چرا که زنان روشنفکر بدون توجه به این واقعیت، سالیان سال بر آن بودند تا بر «عیوب زنانگی» (سیمون دوبوووار) غلبه کنند و دیرزمانی نیست که دریافته اند چاره نه در گریز از هویت طبیعی خویش، بلکه در کشف و پرورش توانایی های نهفته در این هویت است.

ویرجینیا وولف نه خواهران خیالی، بلکه نمونه های واقعی زنان با استعداد را و نه در چند قرن پیش، بلکه در همان دوران زندگی خویش می توانست بیابد و هنوز نیز. شاید او با آگاهی به همین موضوع است که پس از پایان داستان خواهر خیالی شکسپیر این چنین پر شور می گوید:

«گفتم که شکسپیر خواهری داشت. اما او را در زندگینامه شکسپیر جستجو نکنید. او بسیار جوان مُرد و هرگز یک کلمه هم ننوشت. او در جایی که امروز اتوبوسها توقف می کنند، دفن شده است. ولی فکر می کنم این شاعری که هرگز کلمه ای ننوشت و در یک چهار راه به خاک سپرده شده است، هنوز زنده است. او در شما، در من و در بسیاری از زنانی که امروز اینجا نیستند – چرا که باید ظرفها را بشورند و بچه ها را بخوابانند – وجود دارد. او زنده است، چرا که شاعران بزرگ نمی میرند. آنها همواره حضور دارند و تنها فرصتی را می جویند تا در جسم و گوشت به ما تبدیل شوند».

کیهان لندن – شماره 752 – 26 فروردین 1378



No comments:

Post a Comment