Tuesday, January 12, 2010

نگاهِ مادرانه به تاریخ! (2) علی میرفطروس

نگاهِ مادرانه به تاریخ! (2)

علی میرفطروس

گفت‌وگوی مسعود لقمان با علی میرفطروس به مناسبت انتشار چاپ دوم کتاب «آسیب‌شناسی یک شکست»

بخش پايانى

* با تغییر نسل‌ها و دستیابی به اسناد و مدارک تازه، تفسیر تاریخ و رویدادهای تاریخی نیز، تغییر می‌کند. این‌که می‌گویند: «هر تاریخی، تاریخ معاصر است» به همین معنا است.

* « نگاه مادرانه» به شخصیّت‌های تاریخ معاصر، ما را از «قدّیس‌سازی» یا «ابلیس‌سازی»های رایج درباره‌ی این یا آن شخصیّت سیاسی، دور می‌کند و موجب آشتی و تقویت تفاهم ملّی می‌شود.

* طرح کودتای آمریکا و انگلیس علیه دولت دکتر مصدّق، امری مُسلّم و انکارناپذیر است، امّا مخالفت پایدار شاه با کودتا و خصوصاً انحلال مجلس توسط مصدّق، عملاً طرح کودتا را به نفع صدور فرمان عزل مصدّق، منتفی ساخت!
****

اشاره:
بخش هاى پيشين اين گفت و گو قبلا منتشر شده و اينك بخش پايانى آن را در زير مى خوانيد٠دراين بخش ،به فرضيه ى اصلى يا تز كليدى نويسنده ى كتاب درباره ى رويداد٢٨مرداد٣٢ اشاره شده است٠يادآور مى شويم كه ترجمه ی انگليسى كتاب«دكترمحمد مصدق:آسيب شناسى يك شكست» بزودى منتشر خواهد شد٠

**
لقمان: از کتاب معروف «حلّاج» و رساله‌ی دانشگاهیِ «عمادالدّین نسیمی» تا کتاب «تاریخ در ادبیّات» و «آسیب‌شناسی یک شکست»، راهِ دراز و متفاوتی‌ست. شما این «تفاوت‌ها» را چگونه بیان می‌کنید؟... چرا اینک «آسیب شناسی یک شکست»؟
میرفطروس: حقیقت این است که من با نوشتن، ابتدا به خواست‌ها و نیازهای درونی یا
شخصی خودم پاسخ می‌دهم، خواست‌ها و نیازهائی که عموماً بسترِ اجتماعی یا
تاریخی دارند. مثلاً در کتاب «تاریخ در ادبیّات»، من رنج و شکنج‌های دوران تبعید یا
مهاجرت را در زندگی و عقاید و اشعار سه شاعر برجسته (یعنی: انوری ابیوردی،
ناصرخسرو قبادیانی و صائب تبریزی) نشان داده‌ام... کتاب «آسیب‌شناسی یک
شکست» هم با همین دغدغه‌ها و دریغ‌ها تألیف شده است. سال‌ها فکر می‌کردم
که چرا دوران دو ساله‌ی حکومت دکتر مصدّق و خصوصاً رویداد 28 مرداد 32،
اینهمه بر روان سیاسی یا روحیّه‌ی فرهنگی ما سنگینی می‌کند؟ چرا پس از
گذشت بیش از 50 سال، هنوز ما نتوانسته‌ایم که این «گذشته» را به «تاریخ»
تبدیل کنیم؟ و از این طریق چرا نتوانسته‌ایم به یک درک ملّی و مشترک از تاریخ
و شخصیّت‌های تاریخ معاصرمان برسیم؟ و... در کتاب‌های «حلّاج»، «عمادالدّین
نسیمی» و غیره نیز من با انگیزه‌ها و پرسش‌های مشخّصی روبرو بودم...

لقمان: بطوری که اشاره شد، حسِ «همدلی و مرافقت» درباره‌ی شخصیـّت‌های این دوران، در کتاب اخیر شما چشمگیر است، گوئی همه از یک مادر - بنام ایران - زاده شده‌اند. ظاهراً با چنین درکی است که شما، هم به رضاشاه و محمّدرضا شاه، هم به قوام السلطنه و دکتر مصدّق، و هم به آیت الله کاشانی و دکتر بقائی و حسین مکّی و دیگران، به دیده‌ی انصاف و «مرافقت» نگریسته‌اید. این اعتقاد، حتّی در طرحِ پشت جلد کتاب نیز ( به صورت یک صلیب)، خود را نشان می‌دهد...
میرفطروس: اساساً، با تغییر نسل‌ها و دستیابی به اسناد و مدارک تازه، تفسیر تاریخ و رویدادهای تاریخی نیز، تغییر می‌کند. این که می‌گویند: «هر تاریخی، تاریخ معاصر است» به همین معنا است... از این گذشته، افراط و تفریط در ارزیابیِ کارنامه‌ی سیاستمردان معاصر، باعث آشفتگی‌های فراوان در شناخت آنان شده است، در حالیکه در ارزیابی‌های منصفانه، به وجه غالب یا عُمده‌ی شخصیّت‌ها باید توجه کرد و در موضعگیری‌های دولتمردان این دوران، تفاوت «منافع ملّی» و «مصالح شخصی» را باید در نظر داشت. بعنوان مثال: من موضعگیری‌های دکتر مظفّر بقائی، حسین مکّی و آیت‌الله کاشانی در مسئله‌ی نفت و سپس، ایجاد اختلاف و انشعاب در جبهه‌ی ملّی آن زمان را نمی‌توانم بخاطر «منافع شخصی»ی این یا آن توجیه کنم و آنان را «مرتد» یا «خائن» بخوانم. این یک سهل‌انگاری نظری و آسان‌ترین راه برای به اصطلاح تحلیلِ حوادث این دوران است، در حالیکه می‌دانیم که مثلاً حسین مکّی در آغاز، نزدیک‌ترین فرد به دکتر مصدّق بود، آنچنانکه بقول دکتر سنجابی: «مصدّق، مکّی را مثل فرزندش عزیز می داشت». در جریان ملّی شدن صنعت نفت، مکّی را «سرباز فداکار وطن» نامیدند و استقبال مردم بهنگام بازگشت او از سفر آمریکا، آنچنان بود که شهر تهران یکپارچه تعطیل شد... و یا درباره‌ی دکتر مظفّر بقائی می‌دانیم که او یک ضدانگلیسی پُرشور و یک ضدتوده‌ایِ آشتی‌ناپذیر بود، هنرِ سخنوری و بی‌باکی سیاسی و نفوذ اجتماعی دکتر بقائی، او را به یکی از ستون‌های اصلی جنبش ملّی شدن صنعت نفت بدَل ساخته بود، ولی بعدها، بقائی از مصدّق جدا شد و یکی از مخالفان سرسخت او گردید. دو علّت اصلیِ اختلاف دکتر بقائی با مصدّق: یکی مماشات دکتر مصدّق با حزب کمونیست و غیرقانونی توده بود، و دوم، مخالفت دکتر بقائی با همراه کردن دکتر احمد متین‌دفتری (داماد مصدّق) در هیأت اعزامی ایران به آمریکا بود، زیرا که طبق یکی از اسناد «خانه‌ی سدّان»، دکتر متین‌دفتری، عامل انگلیسی‌ها بشمار می‌رفت. این سند در فروردین‌ماه 1331 در روزنامه‌ی «شاهد» (ارگان حزب زحمتکشان دکتر بقائی) منتشر شد و باعث غوغای سیاسی فراوانی گردید. با این حال، مصدّق، دکتر متین‌دفتری را جزو هیأت اعزامی به سازمان ملل، با خود به آمریکا بُرد!... و یا در حوادث منجر به رویداد 30 تیر 1331 و بازگشت مصدّق به حکومت، می‌دانیم که این، آیت‌الله کاشانی بود که در نامه‌ی تهدیدآمیزی به حسین علا (وزیر دربار شاه) نوشته بود: «...به عرض اعلیحضرت برسانید که اگر در بازگشت دولت دکتر مصدّق تا فردا اقدام نفرمایند، دهانه‌ی تیز انقلاب را - با جلوداری شخصِ خودم- متوجّه‌ی دربار خواهم کرد...»، بنابراین، اگر حضور قاطع و پُرتحکّم آیت‌الله کاشانی در حرکت 30 تیر نمی‌بود، چه بسا که با ادامه‌ی نخست‌وزیری قوام‌السلطنه، مسئله‌ی نفت و در نتیجه، سرنوشت سیاسی دکتر مصدّق و حوادث مربوط به 28 مرداد 32، طورِ دیگری رقم می‌خُورد. از این گذشته، می‌دانیم که بعد از 28 مرداد 32، کسانی مانند حسین مکّی یا دکتر بقائی، نه تنها به «آب و نان»ی نرسیدند، بلکه هر یک، دچار مضایق مالی و دشواری‌های سیاسی فراوانی شدند... با این توضیحات، باید بگویم: به نظر من، بسیاری از کسانی که به خاطر مسائل سیاسی - ایدئولوژیک، سال‌ها موردِ نفرت ما بودند، در واقع، شاخه‌های یک درخت یا فرزندان یک مادر به نام «ایران» هستند، با همه‌ی ضعف‌ها و ظرفیّت‌های‌شان... طرح پشت جلد هم که با محتوای کتاب، هماهنگی کامل دارد، نشان‌دهنده‌ی این است که هر یک از شخصیّت‌های مورد بحث ما، بر صلیب ضعف‌ها و محدویّت‌های زمان خویش، مصلوب شده‌اند، با این تأکید که برخی از آنان اگرچه در عرصه‌ی سیاست شکست خوردند امّا سرانجام، درعرصه‌ی تاریخ، پیروز شده‌اند... این طرحِ هنرمندانه، کارِ دوست شاعرِ بسیار عزیزم، محمّدمهدی مرادی است.
نگاه مادرانه به شخصیّت‌های این دوران، ما را از «قدّیس‌سازی» یا «ابلیس‌سازی»های رایج، دور می‌کند و موجب آشتی و تقویت تفاهم ملّی می‌شود. وقتی ما با نگاهی مادرانه به شخصیّت‌های تاریخی‌مان نگاه کنیم، فروتنانه خواهیم دید که هر یک از آنان، فرزندان زمانه‌ی خود و لذا، محدود یا مشروط به شرایط زمانه‌ی خود بودند. مثالِ روشنِ من، میرزا تقی‌خان امیرکبیر است با آن قتل‌عام‌های عظیم و هولناک «بابی»ها در زنجان و مازندران و...، آیا درباره‌ی امیرکبیر، ما این کشتارها و قتل‌عام‌های فجیع و هولناک یا تقاضای امیرکبیر برای پناهنده شدن به سفارت انگلیس را عُمده کرده‌ایم؟ مسلّماً نه! بلکه به وجه عُمده‌ی کارنامه‌ی سیاسی- اجتماعی امیرکبیر در نوسازی و اصلاحات اجتماعی در ایران توجّه کرده‌ایم و او را «امیرکبیر» نامیده‌ایم، حال، چرا نمی‌توان همین انصاف و عدالت را درباره‌ی دیگرشخصیّت‌ها تعمیم داد؟...
درباره‌ی کتاب «آسیب‌شناسی...» قبلاً هم اشاره کرده‌ام که من، کار مهمّی انجام نداده‌ام مگر اینکه پازل‌های گُمشده یا پراکنده‌ی مربوط به رویدادهای 25 تا 28 مرداد را «بازسازی» کرده و در سرِ جای‌شان قرار داده‌ام. استقبال بسیار خوب از کتاب و چاپ دوم آن در فاصله‌ی دو ماه، بهترین پاداشی است که می‌تواند رنج و شکنج‌های تألیف و انتشار این کتاب را در من، به شادی و امیدی بزرگ بدَل کند.

لقمان: با توجّه به اینکه شما رویداد 28 اَمرداد 32 را «نه کودتا» و «نه قیام ملّی» نامیده‌اید و دکتر مصدّق را هم- بارها- « یکی از پاک‌ترین و فسادناپذیرترین نمایندگان مشروطه‌خواهی » دانسته‌اید، به نظر می‌رسد که پیام اصلی کتاب شما هنوز از سوی برخی از دوستداران دکتر مصدّق، بدرستی درک نشده و به همین جهت باعث سوء‌تفاهم‌ها و انتقاداتی شده است. بنابراین، شاید بهتر باشد برای کسانی که به متن اصلی یا کامل کتابِ «آسیب‌شناسی....» دسترسی ندارند تزِ کلیدی یا اصلی کتاب‌تان را یادآور شوید!
میرفطروس: در آغاز این گفت‌وگو اشاره کرده‌ام که در جامعه‌ی سیاسی ما از «فضیلت» تا «رذیلت» و از «مخالفت» تا «دشمنی»راهی نیست و لذا، «انتقاد» تا حدّ «انتقام» تنزّل می‌یابد. از این‌رو؛ هم «توده‌ی عوام» و هم؛ «عوام توده‌ای» هر دو - در مقابله با اسناد و استدلال، به دشنه و دشنام و عوامفریبی توسّل می‌جویند. از این گذشته، اگربدانيم كه پس از28مرداد32عموم نشريات سياسى -روشنفكرى ايران تحت تاثير بازماندگان حزب توده و ديگر شكست خوردگان بودند،آنگاه به رازورمز تداوم «كربلاى28مرداد»در ذهن و زبان روشنفكران ورهبران سياسى ايران مى توان پى برد…. من- البتّـه – می‌دانم که با انتشار این کتاب، برخی از دوستداران دکتر مصدّق را رنجانده‌ام و از این بابت، بسیار متأسّفم، امّا درباره‌ی انتقادات «سرورانِ ملّی‌گرا» باید بگویم که سرانجامِ سیاسی‌شان در«انقلاب شكوهمنداسلامى» ،ما را از هر پاسخی، بی‌نیاز می‌سازد... با این توضیح، چنانکه در دیباچه‌ی کتاب آورده‌ام: «مفهوم «آسيب‌شناسی» ـ اساساً ـ ناظر بر ضعف‌ها، نارسائی‌ها و اشتباهات است...»، متأسّفانه برخی از «سروران» (خصوصاً در داخل ایران)، بدون توجه به مفهوم «آسیب‌شناسی» و حتّی بدون دسترسی به متن کاملِ کتاب و تنها با خواندن بخش‌های ناکاملِ کتاب در سایت‌های اینترنتی، کوشیده‌اند تا - بزعم خویش- « جزء به جزء به مطالب کتاب پاسخ دهند»!!! درحالی که در «توضیح و یادآوری»ی پایانِ بخش شانزدهم (در سایت‌های اینترنتی) تأکید شده بود: «... امیدوارم که دوستان عالیمقدار و خصوصاً دوستداران زنده‌یاد دکتر محمد مصدّق، پس از مطالعــه‌ی متن کامل کتاب، بدور از عَصَبیّت‌ها و احساسات، با انتقادات ارزشمند خود، به غنای تحقیقِ حاضر، کمک و یاری نمایند»(1). بنابراین: کسانی که ندیده و نخوانده، از متن کامل کتاب انتقاد کرده‌اند، مصداق این سخن شاعراند:
آنان که بی‌مطالعه تقریر می‌کنند
خوابِ ندیده‌ای است که تعبیر می‌کنند
اساساً یکی از ضعف‌های اساسی جامعه‌ی سیاسی ما این است که هنوز «تقویم» را به «تاریخ» بدَل نکرده است، به همین جهت، از عُمرِ حدوداً 90 ساله‌ی دکتر مصدّق و اشتغالاتِ متعدّدِ وی در مناصب دولتی و دیوانی، فقط به دو سال حکومت او در سال‌های 30-32 توجّه می‌کنند، گوئی که او در همین دو سال، متولّد شده و درگذشته است! در این نگاه، نه به عدم شرکت مصدّقِ 26 ساله در انقلاب مشروطیّت توجّه می‌شود (برخلاف هم سن و سالانش، مانند میرزاجهانگیرخان صوراسرافیل، تقی‌زاده و دیگران)، و نه به عضویّت او در«شورای کُبرای دولتی» ی محمّدعلی میرزای مُستبد، و نه به اعلامیّه‌های برخی انقلابیّون بعد از مشروطه (مانند جمعیّت اتّفاق و ترقّی) در ضرورت تعقیب و دستگیری مصدّق به اتّهام همکاری وی با مستبدّین...

لقمان: با این حال، شما در کتاب‌تان، بارها، دکتر مصدّق را « یکی از نمایندگان برجسته‌ی مشروطه‌خواهی» نامیده‌اید!
میرفطروس: بله! کاملاً! در این‌باره نیز من به وجه عُمده‌ی کارنامه و شخصیّت سیاسی دکتر مصدّق نظر داشته‌ام نه به «بخشی» از زندگی سیاسی او، برای این‌که یک شخصیّت سیاسی، محصول یک روَند اجتماعی و تاریخی است و لذا در بررسی کارنامه‌ی این یا آن شخصّیت، می‌باید همه‌ی دوران زندگی او مورد ارزیابی و داوری قرار گیرند و از «دستچین» کردنِ حوادث و عُمده کردن برخی رویدادها باید پرهیز کرد. این امر، درباره‌ی دوران رضاشاه یا محمّدرضا شاه نیز صادق است.
در هر حال، تفسیر تازه از رویدادِ پُررمز و رازی که بخاطر تبلیغات 55 ساله‌ی حزب توده، به عنوان یک «حقیقتِ مُسلّم» درآمده، کارِ بسیار دشواری است و لذا طبیعی است که واکنش‌های تُند برخی از «سروران» را بدنبال داشته باشد. متأسفانه با وجود گذشت نیم‌قرن، ذهنیّت ما هنوز آلوده به تعصّبات سياسی- ايدئولوژيک است. ما هنوز نتوانسته‌ايم خود را از تأثيرات و تبليغات حزب توده نجات دهيم. بسياری از روشنفکران و رهبران سياسی ما همه‌ی هوش و استعداد خود را در جهت ترويج و دفاع از دروغ‌هايی بکار برده‌اند که نتيجه‌ی سياسی آن را سرانجام ديده‌ايم... برای رهائی از دروغی که ما و تاريخ معاصر ما را در بر گرفته، شجاعت و صداقت اخلاقی فراوانی لازم است.
هدف من از تألیف این کتاب، رسیدن به یک روایتِ «نزدیک به حقیقت» مبتنی بر اسناد و استدلال بود با این امید که چنین کتابی بتواند ما را درباره‌ی مهم‌ترین، مبهم‌ترین و پُرمناقشه‌ترین رویداد تاریخ معاصر ایران، به یک درک ملّی و مشترک برساند. استقبال بسیارخوب از کتاب، نشان‌دهنده‌ی توفیق در این راه می‌تواند باشد.
امّا پیش از پرداختن به تزِ اصلی یا کلیدی کتاب، باید تأکید کرد که طرح کودتای آمریکا و انگلیس، با نامِ«ت.پ.آژاکس»، امری مُسلّم و انکارناپذیر است. هدف اساسی این طرح، چنانکه از نام آن پیدا است، کوبیدن شبکه‌های سازمانی و نظامی حزب توده و سرنگونی دولت دکتر مصدّق بود، امّا براساس گزارش«ویلبر» (یکی از طرّاحان و عاملان اصلی طرح کودتا): «در آغاز، معلوم شد که همه چیز به اِشکال برخورد کرده است»(ص44، فصل7، متن انگلیسی)، بر این اساس بود که من طرح «سازمان سیا» را بیشتر یک «طرح کودکانه» نامیده‌ام تا یک «طرح کودتا» (برای نقد و بررسی این طرح، نگاه بفرمائید به: آسیب‌شناسی...، صص 145- 147 و 245-246). طبق گزارش‌های متعدّد سفارت آمریکا در تهران و نیز بر اساس گزارش مهّم «ویلبر» (مأمور عالیرتبه‌ی سازمان سیا در طرح کودتا): شاه از آغاز، با انجام هرگونه کودتا علیه دولت مصدّق، مخالف بود. به نظر شاه: مصدّق از طریق پارلمان به قدرت رسیده بود و لذا از طریق پارلمان نیز بایستی برکنار می‌گردید. مخالفت‌های پایدار شاه با کودتا آنچنان بود که به روایت«ویلبر»: «فشار بر شاه برای پذیرفتن طرح کودتا» و یا حتـّی «انجام کودتا بدون آگاهی یا موافقت شاه» ضرورت یافت (نگاه بفرمائید به اسناد مندرج در: آسیب‌شناسی...، صص 149-161 و 221-223)... در چنین شرایطی، انحلال مجلس توسّط دکتر مصدّق، راه را برای صدور «فرمان عزل مصدّق» از طرف شاه، هموار ساخت و لذا با صدور این فرمان، عملیّات طرح کودتا، عملاً، منتفی شد. زیرا که با در دست داشتن فرمان عزل مصدّق، اساساً، هرگونه عملیّات نظامی به قصد کودتا، نالازم و غیرعقلانی بود، به همین جهت، هم دکتر بقائی و برخی دیگر از سران جبهه‌ی ملّی، و هم مأموران سفارت آمریکا در تهران، در اوّلین ساعات این ماجرا، آن را «کودتائی ساخته و پرداخته‌ی دکتر مصدّق برای تضعیف شاه و سرکوب مخالفان» دانستند. گفتنی است که نام کتاب «کرمیت روزولت» (ضدّ کودتا) نیز بر این واقعیّت تأکید می‌کند.
دکتر مصدّق - بارها -سرپیچی یا عدم اطاعت از «فرمان عزلش توسّط شاه » را ابراز کرده بود. با چنین اعتقادی:
- آیا دکتر مصدّق (که شخصیّت برجسته‌ای مانند قوام‌السلطنه را در شطرنج سیاست ایران «مات» کرده بود) این بار می‌خواست که به نخست‌وزیر جدید و وزیر کشورِ سابقش، سرلشکر زاهدی، نبازد؟
- آیا نخست‌وزیر جدید (سرلشکر زاهدی) که مورد تعقیب دولت مصدّق و مخفی بود، مجبور شده بود که فرمان عزل را شبانه به دکتر مصدّق ابلاغ کند تا از واکنش غوغائیان و نیروهای پُرتوان حزب توده، مصون و در امان بماند؟
- و آیا سرلشکر زاهدی با اطمینان به سرپیچی مصدّق از فرمان شاه، به دستگیری برخی افراد تندرو یا دشمنان دیرینه‌اش (مانند دکتر فاطمی) در شب 25 مرداد اقدام کرده بود تا انتقال مسالمت‌آمیز قدرت، آسان و بدون مقاومت صورت پذیرد؟...
این‌ها سئوآلاتی هستند که پس از گذشت نیم‌قرن، اینک می‌توان بهتر و منصفانه‌تر به آنها پاسخ داد... در هرحال: در شب 25 مرداد، در اطراف اقامتگاه مصدّق، تدابیرِ نظامی شدیدی پیش‌بینی شده بود آنچنانکه بقول مصدّق: «چند تانک و نقلیّه‌ی ارتشی را در عرضِ خیابان‌ها قرار داده بودند تا از رسیدن کودتاچیان به اقامتگاه نخست‌وزیری جلوگیری کنند»... به همین علّت، اتومبیل سرهنگ نصیری و همراهان وی نتوانست از میان موانع موجودِ نظامی بگذرد لذا، سرهنگ نصیری مجبور شد تا پیاده به سوی اقامتگاه مصدّق روانه شود و فرمان عزل مصدّق را به مسئول اقامتگاه، تحویل دهد. دکتر مصدّق پس از رؤیت فرمان شاه، با این جمله، رسیدِ فرمان را تأئید و امضاء کرد: «ساعت یک بعد از نصف شب 25 مرداد 1332 دستخط مبارک به اینجانب رسید: دکتر محمّد مصدّق»... امّا پس از لحظاتی، سرهنگ نصیری توسّط ستوان علی‌اشرف شجاعیان (گارد محافظ اقامتگاه دکتر مصدّق و عضو نفوذیِ سازمان افسران حزب توده) دستگیر می‌شود و... بدین ترتیب: باجنگ روانی و عملیّاتِ خرابکارانه‌یِ حزب توده، انتقال مسالمت‌آمیز قدرت از مصدّق به سرلشکر زاهدی، شکل دیگری یافت.
نقش و نقشه‌ی دکتر مصدّق در روز 28 مرداد
با این مقدّمه‌ی کوتاه، یک بار دیگر «پازل»ی را که فرضیّه‌ یا تزِ اصلی کتاب بر آن استوار است، مرور می‌کنیم:
1- هفته‌ها پیش از 25 مرداد، حزب توده در یک کارزارِ گسترده‌ی تبلیغاتی توسط روزنامه‌ها، نشریّات، سازمان‌ها و سندیکاهای وابسته به حزب، هشدار می‌داد که کودتائی در حال وقوع است و حتّی اسامی افسران کودتاچی، از جمله سرهنگ نصیری را اعلام کرده بود!
2- با این‌حال، مصدّق به دوستانش تأکید کرده بود: «تمام نیروهای نظامی در اختیار ماست، هر کس کودتا کند با لگد او را بیرون می‌کنم.»،
3- در شب 25 مرداد، «یک افسر ناشناس» (سرهنگ مُبشّری، مسئول سازمان افسران حزب توده) درهماهنگى بادكتركيانورى، تلفنی به دکتر مصدّق اطّلاع می‌دهد که سرهنگ نصیری، فرمانده‌ی گارد شاهنشاهی، برای کودتا عازمِ اقامتگاه نخست وزیری است! (در حالی که عزیمت سرهنگ نصیری، برای ابلاغ فرمان شاه مبنی برعزل دکتر مصدّق بود)،
4- در آن هنگامه‌ی خستگی و عصبیّت و آشفتگی، تبلیغات گسترده‌ی حزب توده و اقدامات خرابکارانه‌ی آن، به شکل‌دهیِ «توهّم کودتا» کمک فراوان کرد، در چنان شرایطی بود که دکتر مصدّق، فرمان عزل خود را از نزدیک‌ترین و مطمئن‌ترین یارانش مخفی ساخت بطوریکه وقتی دکتر صدیقی، وزیر کشورش، در 30/5 بامدادِ 25 مرداد از موضوع «فرمان عزل» یا نامه‌ی شاه پرسید، مصدّق در حضور دکتر فاطمی به صدیقی پاسخ داد: «چیزی نبود، کودتائی در شُرف وقوع بود که از آن جلوگیری به عمل آمد!».
5- پس از رویداد شب 25 مرداد 32، «گارد شاهنشاهی» با بیش از 700 سرباز و افسر زُبده، به دستور دکتر مصدّق و دکتر فاطمی، کاملاً، منحل یا خلع سلاح شده و فرمانده‌ی آن (سرهنگ نصیری) نیز در زندان بود، لذا، «ارتشیان سلطنت‌طلب» در تهران، نیروئی برای کودتا نداشتند،
6- خروج شاه از ایران و حوادثی که از بامداد 25 مرداد علیه شاه در تهران روی داد، ضمن این که «حُسن نیّت مصدّق نسبت به شاه و رژیم سلطنتی» را در اذهان عمومی خدشه‌دار کرد، مردم را از حضور توانمند «توده‌ای‌های هوادار شوروی»، نگران و وحشت‌زده ساخت آنچنان که مهندس عزّت‌الله سحابی تأکید می‌کند: «....ما بچه‌های انجمن (اسلامی دانشجویان) این نگرانی را داشتیم که توده‌ای‌ها دارند می‌برَند، یعنی کشور، کمونیستی می‌شود... ما نگران حاکمیّت کمونیست‌ها بودیم... این نگرانی موجب شده بود که در آن 3-4روز، بی‌طرف بودیم.»،
7- در شامگاه 27 مرداد، هندرسون (سفیر آمریکا) در ملاقاتی با مصدّق، ضمن ابراز نگرانی از نفوذ روزافزون حزب توده، به مصدّق یادآور شد که: «دولت آمریکا دیگر دولتِ وی را به رسمیّت نمی‌شناسد، بلکه سرلشکر زاهدی را نخست‌وزیر قانونی ایران می‌داند»،
8- مصدّق با عصبانیّت به هندرسون پاسخ داد که «تا آخرین لحظه، مقاومت خواهد کرد حتّی اگر تانک‌های آمریکائی و انگلیسی از روی جنازه‌اش رد شوند»... امّا چند لحظه بعد، بدستور دکتر مصدّق، خیابان‌های تهران از حضور توده‌ای‌ها و تظاهرکنندگان ضدسلطنت، پاکسازی شدند!
9- بر این اساس، به روایت دکتر مصدّق، «در عصر 27 مرداد، دستورِ أکید دادم هر کس حرف از جمهوری بزند او را تعقیب کنند و نظر این بود که از پیشگاه اعلیحضرت همایون شاهنشاهی درخواست شود هرچه زودتر به ایران مراجعت فرمایند... چون كه تغییر رژیم، موجب ترقّی ملّت نمی‌شود... .»،
10- در همین روز (27 مرداد) مصدّق، نامه‌ی حمایت‌آمیز آیت‌الله کاشانی به وی (برای
مقابله با کودتا) را ردّ کرد و در پاسخی کوتاه و تکبّرآمیز، به آیت‌الله کاشانی نوشت:
«مرقومه‌ی حضرت‌ آقا وسيله ى آقا حسن‌ آقای سالمی‌ زیارت‌ شد، اینجانب‌ مستظهر
به‌ پشتیبانی‌ ملت‌ ایران‌ هستم. والسلام... دکتر محمد مصدق».
11- امّا، به نحو عجیب و سئوآل‌انگیزی، در روز 28 مرداد، مصدّق از «ملّت»
و هواداران خود خواست تا از تهران خارج شوند و یا در خانه‌های‌شان بمانند
و از انجام هرگونه تحرّک و تظاهراتی خودداری کنند!
12- با چنان تغییر سیاستی، در صبح 28 مرداد، مصدّق ضمن خالی کردن میدان، با وجود مخالفتِ دکتر حسین فاطمی، سرتیپ ریاحی (رئیس ستاد ارتش مصدّق) و دیگران و تأکید آنان بر وابستگی سرتیپ دفتری به کودتاچیان، خواهرزاده‌ی خود (سرتیپ محمّد دفتری) را به سِمتِ رئیس شهربانی کل کشور و نیز فرماندار نظامی تهران منصوب کرد. سرتیپ ریاحی این انتصاب را «دلیل اصلی سقوط مصدق» می داند. (نگاه بفرمائید به نامه‌ی خصوصی سرتیپ ریاحی، در: خاطرات ابوالحسن ابتهاج، ج1، ص292)،
13- بقول عموم شاهدان و صاحب‌نظران: در 28 مرداد 32، هر پنج واحدِ ارتش، مستقر در پادگان‌های تهران، به دکتر مصدّق وفادار بودند و نیروهای هوادار کودتا، بطور حتم، حتّی برای اجرای یک عملیّات محدود شهری نیز نیروی لازم را نداشتند آنچنانکه بقول سرهنگ غلامرضا نجاتی (هوادار پُرشور دکتر مصدّق): «در نیروی هوائی، بیش از 80 در صد افسران وِ درجه‌داران از مصدّق پشتیبانی می‌کردند و افسران هوادارِ دربار با همه‌ی کوششی که در روزهای 30 تیر 1331و 28 مرداد 32 کرده بودند، نتوانستند حتّی یک نفر خلبان را برای پرواز و سرکوب مردم، آماده کنند... در مردادماه 1332 در تهران، 5 تیپ رزمی وجود داشت و صدها تن افسر و درجه‌دار در پادگان‌ها حضور داشتند، ولی کودتاچیان با همه‌ی کوششی که به عمل آوردند نتوانستند حتّی یکی از واحدها را با خود همراه کنند...» (جنبش ملّی شدن صنعت نفت، چاپ هفتم، ص386)،
14- با وجود اصرار و پافشاری دکتر حسین فاطمی و دیگران، مصدّق در صبح 28 مرداد از درخواست کمکِ مردمی توسّط رادیو خودداری کرد،
15- مصدّق در صبح 28 مرداد، نه تنها از حزب توده درخواستِ کمک نکرد، بلکه از پذیرفتن پیشنهاد دکتر حسین فاطمی مبنی بر توزیع سلاح بین هواداران حزب توده برای سرکوب کودتاچیان، خودداری کرد و ظاهراً، در برابرِ ردّ این پیشنهادات بود که دکتر فاطمی خطاب به مصدّق فریاد کشید: - «این پیرمرد، آخر همه‌ی ما را به کشتن می‌دهد...»،
16- همچنین بسیاری از عناصر اصلیِ به اصطلاح «کودتا» (مانند سرهنگ نصیری و سرلشکر باتمانقلیچ و...) تا عصر 28 مرداد، یا در زندان بودند، و یا (مانند سرلشکر زاهدی) متواری و مخفی بودند. دکتر سنجابی تأکید می‌کند: «...تا بعد از ظهر 28 مرداد، از سرلشکر زاهدی و همراهان او هیچگونه خبری نبود».
17- مهندس زیرک‌زاده (یکی از نزدیک‌ترین یاران مصدّق که در تمام لحظات 28 مرداد در کنار مصدّق بود) ضمن اشاره به انفعال حیرت‌انگیز دکتر مصدّق در روز 28 مرداد، تأکید می‌کند:
- «مصدّق، نقشه‌ی خود را داشت و حاضر نبود در آن تغییری دهد... »،
18- بنابراین: خالی کردن میدان و «نقش یا نقشه‌ی دیگرِ مصدّق در روز 28 مرداد»،به چه معنا می‌توانست باشد؟ آیا این امر، نشانه‌ی دوراندیشی مصدّق برای جلوگیری از یک جنگ داخلی بود؟، با توجّه به آنچه که درباره‌ی توان حیرت‌انگیزِ سازمان افسران حزب توده گفته‌ایم، آیا مصدّق نگران بودکه در یک جنگ یا آشوب داخلی، ایران به چنگ حزب توده‌ی وابسته به شوروی بیفتد؟... همانطور که اشاره کرده‌ام: این‌ها مسائل انسانی و روانشناختی هستند که با توجّه به شرایط حسّاس آن روز، می‌توانستند بر عزم و اراده‌ی دکتر مصدّق تأثیری قاطع داشته باشند.
در هرحال، چنانكه اشاره كرديد ، من رویداد 28 مرداد را نه یک «کودتا» می‌دانم و نه یک «قیام ملّی» بلکه این رویداد ابتدا تظاهرات کوچک و خودجوشی بود که بزودی و بطور شگفت‌انگیزی به «آتشی خرمن‌سوز» بدَل گردید آنچنان که هم، شاهی‌ها،هم مصدّقی‌ها، هم، مأموران سازمان سیا، و هم کارمندان سفارت آمریکا در تهران از این امر، دچار حیرت شده بودند. بنابراین: جدا از نامگذاری‌های رایج سیاسی، برای درک 28 مرداد، ابتدا به روان‌شناسی مردم تهران و سپس، به انفعال عجیب و سئوال‌انگیز و یا «نقش و نقشه‌ی دیگرِ دکتر مصدّق در روز 28 مرداد»، باید توجّه‌ی اساسی کرد.
من با این سخن منصفانه‌ی دکتر محمّدعلی موحّد درباره‌ی علل اجتماعی شکست دکتر مصدّق، کاملاً موافقم: «...یک عنصرِ مصیبت، آن بود که اجازه دادیم تنش و غوغاگری بر ما چیره گردد و هوش و حواس رهبران جنبش را برُباید... تعصّب و خشونت، بیداد می‌کرد و فضای سیاسی جامعه، فضائی تب‌آلود و مخاصمه‌جوی و هیجان‌زده بود. قتل و ترور و فحش و ناسزا و شعار و لجن‌پراکنی و افشاگری و مبارزه‌طلبی، مجال تمکین نمی‌داد و کمتر جائی برای آینده‌نگری و مصلحت‌جوئی باقی می‌گذاشت... بختِ بلند و عزم آهنین و شجاعت اخلاقی می‌خواهد تا ملّتی، سکون و آرامش را حفظ کند و فضای سیاست را از عربده و جنجال، دور نگاه دارد و رهبران و دست‌اندرکاران را یاری دهد تا دستخوش وسوسه‌ها نگردند و موقعیّت‌ها را دریابند و ادبِ مبارزه را از دست ندهند و پوست همدیگر نکَنند و کشور را به بُن‌بست نکشانند». (گفته‌ها و ناگفته‌ها، ص 55).

لقمان: بنظر می‌رسد اعتدالی که در بخش اصلی کتاب (مربوط به دکتر مصدّق) وجود دارد، در بخش پایانی (راجع به نقش روشنفکران در انقلاب 57) تقریباً رنگ می‌بازد... شما خودتان به این «عدم اعتدال» معتقد نیستید؟
میرفطروس: بخش آخر کتاب، در واقع، تلفیقی است از مقالات و مصاحبه‌های پراکنده‌ی من درباره‌ی انقلاب اسلامی و لذا دارای یک انسجام تحقیقی و آکادمیک نیست. در این بخش، سعی شده تا چگونگی دگردیسیِ «انقلاب مشروطه» به «انقلاب مشروعه» نشان داده شود... من، خود، شاهد و ناظرِ این تحوّل انقلابی بوده‌ام و لذا شاید برخی مصداق‌ها و خاطره‌های این بخش، از شکیبائی و اعتدال کافی برخوردار نباشند، با اینهمه، گوئی که پس از این همه آوارهای‌ سخت و سهمگین، ظاهراً، اینک چیزی هم بدهکارِ «بشارت‌نامه‌نویسانِ ایرانسوز» و «روشنفکرانِ همیشه طلبکار» هستیم...

لقمان: از آخرین کارها و کتاب‌های‌تان بگوئید!
میرفطروس: ترجمه‌ی انگلیسی کتاب «دکتر محمّد مصدّق؛ آسیب‌شناسی یک شکست» در دست انجام است که امیدوارم بزودی منتشر شود. از این گذشته، چاپ جدید کتاب‌های «گفتگوها»، «رودر رو با تاریخ»، «دیدگاه‌ها»، «هفت گفتار»، «عمادالدّین نسیمی» و «ملاحظاتی در تاریخ ایران» نیز منتشر خواهند شد. آخرین کتابم نیز با نام «نقدها و نگاه‌ها» (شامل چند نقد و گفتگو) بزودی انتشار خواهد‌ یافت... به طوری که می‌دانید: حدیثِ ما، حدیثِ «قرار»ها و «بی‌قراری»هاست. حدیثِ «حسرتِ خواستن»ها در «حیرتِ نتوانستن»هاست... امیدوارم که زمان و زمانه چنان باشد تا من- بدور از دغدغه‌ها و دریغ‌های جاری- بنشینم و یادداشت‌های 30 ساله‌ام را درباره‌ی کتاب«حلّاج» سامان دهم... بهرحال بقول شاعری:
چه خوش بوَد که گذاریم در جهان، اثری -
به یادگار، از آن پیش کز جهان برَویم

http://www.mirfetros.com
پایان
پانویس‌:
1. http://www.rouznamak.blogfa.com/post-141.aspx

No comments:

Post a Comment