* شايسته است که بدون توهين و تخريب پژوهشگران، ضمن بررسی دوران پُر آشوب ِ زنده ياد دکتر محمّد مصدّق (که سرنوشت سياسی ديروز و امروز ملّت ما را شکل داده) به جای «آسيب رسانی به حافظهء تاريخی»،به غنای حافظهء تاريخی ِنسل کنونی، کمک کنيم.
* من که در گذشته، وابسته به جنبش چپ ايران بودم وبهترين سال های جوانيم رادر«کنفدراسيون دانشجويان و محصّلين خارج از کشور» و جنبش چپ ايران گذرانيده ام،بايد اذعان کنم که با کتاب ها و ديدگاه های شجاعانهء ميرفطروس بودکه به يک درک ملّی و غير ايدئولوژيک از تاريخ معاصر ايران رسيده ام.
* * *
«سُنّت جاهلان است که چون به دليل،از خصم فرومانند، سلسلهء خصومت بجُنبانند»
(سعدی)
در تاريخ ۹/۹/۲۰۰۸مناظره ای بين اين قلم و يکی از منتقدان کتاب اخير آقای ميرفطروس در «راديو سپهر»(در شهر گوتمبرگ سوئد) انجام شد که با استقبال فراوان شنوندگان راديو روبرو گرديد و باعث شد تا منتقد محترم ازانتشار نقد خود در سايت های اينترنيتی منصرف گردد.خواندن نوشته های آقای افرادی و شگردهای نادرست و حتّی غير اخلاقی وی در نقد کتاب آقای ميرفطروس و وجودبرخی وجوه مشترک ِاين«نقد»بانظرات آن دوست در«راديو سپهر»،باعث شده تا بحث راديوئی خود رااينک با عطف توجّه به ادّعاهای آقای افرادی،در اينجامنتشر کنم.همين جا تأکيد می کنم که من آقای افرادی را نيز به يک مناظرهء عمومی فرا می خوانم تا ضمن بررسی همه جانبهءکتاب آقای ميرفطروس،اهمیّت سياسی وارزش تاريخی اين کتاب را برای رسيدن ما به يک«درک ملّی از تاريخ معاصر ايران» آشکار نمايم.
تا آنجا که به خاطر دارم، ۳ سال پيش نيز آقای افرادی، در مقاله ای سرشار از شبيه سازی و توهين و اتّهام، به«نقد» نوشته های آقای ميرفطروس پرداخته بود که مقالهءدقيق و روشنگر آقای دکتر رامون،شگردهای ناسالمِ منتقد محترم را به نمايش گذاشت،مقالهءروشنگری که متأسفانه، هيچگونه پاسخی از طرف آقای منتقدبدنبال نداشت!کاش آقای افرادی،قلم رنجه می کرد وبه احترام خوانندگان نوشته هايش، به جای قلمفرسائی های اخير،به روشنگری های مستند آقای دکتر رامون پاسخ ِ روشن می داد تا خدای نکرده گمان نرود که منتقد محترم،تنها،«مَرد ِميدان های خالی» است و.... (۱)
پس از« ۳ سال سکوت و تأمّل»،انتظار می رفت که آقای افرادی،اين بار باانصاف و اخلاق ورعايت جوانب يک نقدعلمی به ميدان بيايدو به شعور خوانندگان نوشته اش احترام بگذارد،امّا،متأسفانه،نوشتهءاخير ِوی نيز نشان می دهد که اوبا سوء استفاده از فضای آزاد سايت های موجود،باز،«کِشتی به خشک رانده»وبار ِديگر با تحريف و تخريب و افتراء،به«آسيب رسانی به حافظهءتاريخی»،اقدام کرده است!اين شگردها،يادآور ِسخن معروف سعدی است که گفت:«سُنّت جاهلان است که چون به دليل، از خصم فرومانند،سلسلهءخصومت بجنبانند»...من در ادامهء اين مقال به مواردی از اين«خصومت»هااشاره خواهم کرد، امّاگفتنی است که شگردهای منتقد محترم،برايم يادآور اين سخن درست و دردانگيز آقای ميرفطروس(در گفتگوی اخيرش با «روزنامک»)است،آنجا که در يادآوری ِفضای روزنامه ها و نشریّات دوران دکتر مصدّق، گفته اند:
-«در جامعهء ما از «فضيلت» تا «رذيلت» و از«مخالفت» تا «دشمنی» راهی نيست و لذا، «انتقاد» تا حدّ «انتقام» تنزّل میيابد...»(پايان نقل قول).اين امر،مسئولیّت سردبيران سايت های معروف فارسی زبان را دوچندان می کند تا در «لفّافهء نقدو انتقاد»،حرمت قلم و انديشمندان صاحب نام،در «رذيلت»های رايج برخی افراد،مورد تهاجم و تاراج قرار نگيرد.
پس از گذشت نيم قرن از مطبوعات دوران دکتر مصدّق،واقعاً،قلم بدستی مانند آقای افرادی،کجای کار است!؟وبا اين شيوهء تخريب و توهين، به کدامين آگاهی ملّی يا بينش تاريخی ما کمک می کند؟آيا بعداز گذشت بيش از نيم قرن بايد سخن آن ناظر ِغربی را در بارهءسطح نازل ِ مباحثات در ايران،تکرار کرد که:«مباحثات سياسی در ايران، چيزی جز خشم و هياهوی ذهنهای توسعه نيافته نيست!»(آسيب شناسی يک شکست،ص۱۸،به نقل از:آبراهاميان،ص۱۸۰).
دو نسل؛دو ديدگاه
پس از گذشت بيش از نيم قرن،دربارهءدوران دکترمصدّق ،اينک دو ديدگاه در ميان دو نسل،قابل رؤيت است:اوّل ديدگاه نسلی که در حال و هوای روزهای پُرشور ملّی شدن صنعت نفت،رشد و پرورش يافت که عموماً از آن دوران،با«حسرت و دريغ» ياد می کند،و دوم:نسل تازه ای است که به دور از آن فضاهای پُرشور،اينک،تنها با تکيه به شعور و آگاهی تاريخی خود،به بررّسی حوادث آن دوران نشسته است.تفاوت اين دو ديدگاه،حتّی درنحوهء بيان و نگارش اين دو نسل،قابل رؤيت است.برای نمونهءنسل اوّل،من به مقالهء آقای دکتر محمّد علی مهرآسا(از اعضای معروف جبههء ملّی مقيم آمريکا و استاندار کردستان در بعد از«انقلاب شکوهمند ۵۷»)،اشاره می کنم،وبرای نمونهءنسل جديد،به نقد دقيق آقای تهمورث کيانی(نويسنده و تحليلگر مسائل سياسی مقيم آمريکا)استناد می کنم که هردو در سايت«اخبارروز» منتشر شده اند:مقالهءآقای دکتر مهرآسا،«باشرف ها!» نام دارد و در انتقاداز کتاب جديد استاد جلال متينی و آقای ميرفطروس(دربارهءمصدّق) است که بخش هائی از آن رابا هم، می خوانيم:
-« آقای متينی در نوشتن آن کتاب که دکتر مصدق را مطابق با خواسته و اراده ی يک ساواکی داوری کرده است....حضرت متينی هم سالها رئيس دانشکده ی ادبيات دانشگاه مشهد بود که نه تنها شهرتی برايش دست و پا نکرد زيرا نه تأليفی داشت، و نه مقاله ای از او صادرشده بود، بلکه همواره مورد کينه و نفرت استاد و دانشجو هم بود. علت نفرت اين بود که اين حضرت، از ساواک به دانشگاه منتقل شده بود....انتشار مجلدات «ايران نامه» هم هيچ شهرتی برايش به بار نياورد. پس به ناچار به جدال يکی از نام آورترين و مردمی ترين رجال سياسی عصر جديد يعنی مصدق روی آورد تا به زعم خود، شهرتی کسب کند.
يکی ديگر از اين جامانده ها، آقای علی ميرفطروس است که نظير جلال آل احمد، از کمونيسم، به ارتجاع فاشيسم گرائيد. تفاوت اين دو، در اين است که آل احمد از کمونيسم حزب توده، به ارتجاع دين رسيده بود و آقای ميرفطروس از فدائی خلق، به ارتجاع سلطنت گرويده است! که هردو به يک اندازه حيرت زاست.
.... اخيراً آقای مير پطروس علاوه بر مصاحبه ی کذائی اش با مجلهء کاوهء محمد عاصمی که بسيار شکرها خورده است، شروع به نوشتن کتابی کرده است زير عنوان: «دکترمصدق؛ آسيب شناسی يک شکست...» که هم اکنون آن را بخش- بخش دردو سايت اينترنتی به چاپ سپرده تا بعد ازرسيدن بقيه ی وظيفه، کتاب را به زيور طبع بيارايد. دراين نوشتارهای متوالی همانند پاسخ هايش درمصاحبه، هيچ چيز تازه ای نمی يابيم مگر ....مشتی جفنگ تحويل خواننده داده است. بررسی متن اين ده مقاله، فرصتی ديگر می طلبد و منتظر خواهيم ماند تا کتاب اين محقق دروغگو با پولهای اهدائی به چاپ رسد و منتشر گردد... نه آقای متينی ازجانب خود و درراه خدا (!) لاطائل می نويسد و می گويد، و نه نیّت تحقيق و روشنگری، ميرپطروس را وادار به اين ياوه بافیها کرده است. اين حضرات، مأمورند و از جانب خداوندان مال و ثروت شارژ ميشوند. اينان ضابطين و رابطين کلان ثروتمندان حاشيه نشينند!.... اين بزرگواران! با استخدام قلم به مزدانی مانند متينی و ميرپطروس.... در اين وادی، با رنگين کردن سفره و چرب کردن لب و دندان باشرفهای قلم به مزد، سخت «عرض خود می برند و زحمت ما ميدارند»(۲)
آقای دکتر مهرآسا،بعنوان يکی از اعضای با سابقهءجبههءملّی،طیّ ِ اقامت طولانی خود در آمريکا،اگر هنوزاصول مُدارا و اخلاق و ادب ِنقدنويسی را يادنگرفته،بی ترديد، از قوانين آمريکا بايد آگاه شده باشند،قوانينی که بر اساس آن،اتّهامات ايشان نسبت به آقايان متينی و ميرفطروس،قابل تعقيب قانونی و قضائی است، تعقيبی که يکی ديگر از مريدان هتّاک دکتر مصدّق را(دررابطه با کتاب آقای حميد شوکت)در دادگاه های آلمان،مُجرم ومحکوم کرده و پروندهء ناشران چنان اتّهاماتی نيز اينک در دست تدارک و اقدام است.(۳)
امّا آقای تهمورث کيانی،پژوهشگر و تحليل گر مسائل سياسی(ازنسل جديد)،در بارهء کتاب آقای ميرفطروس،نظر ديگری دارند که با نظرات نويسندگان جوان«روزنامک»(بعنوان نسل چهارم بعد از۲۸مرداد۳۲)،همخوانی و همآوائی دارد(۴).آقای تهمورث کيانی می نويسند:
«کتاب "دکتر محمد مصدّق: آسيب شناسی..." به لحاظ فنی، به رغم برخی نقاط ضعف، کتابی پژوهش گرانه است که با شيوهء مدرن ِتاريخ نويسی و روش آکادميک و حرفه ای نوشته شده است. بنابراين، نويسنده در آن با جدیّت کوشيده است تا به دور از حُب و بغض های شخصی، بی تأثير از جانب گرايی های عقيدتی - سياسی رايج، که اغلب مرز بين تاريخ نويسی حرفه ای-آکادميک و بيانیّه های حزبی را مخدوش کرده اند، و با پايبندی به امانت داری در نقل و گزارش ِرويدادها،به بررسی رخدادهای پيش از برکناری دولت ملّی دکتر محمد مصدّق و سپس،بررسی شکست آن بپردازد..... علی ميرفطروس، امّا، از همان نخستين بخش کتاب خود بر خواننده معلوم می کند که نويسنده بر آن بوده است تا اثری متمايز از آنچه تا کنون از سوی دوستان و هواخوهان دکتر محمد مصدّق، و يا از سوی دشمنان کينه توز آن انجام شده است، پديد آرد و "در پرتو اسناد نو، ارزيابی نوينی از دوران حکومت مصدّق و جريانان منجر به ۲٨ مرداد ٣۲ ارائه" دهد. همچنين، نويسنده، آنطور که خود در مقدمهء کتابش می گويد، آگاهانه عنوان "آسيب شناسی" را بر ای بررسی رويدادهای آن دوره برگزيده است تا بر ماهیّت انتقادی کتاب که به بررسی "ضعف ها، نارسايی ها، و اشتباهات" پرداخته است تأکيد کند..... کتاب آقای مير فطروس اگر چه مانند هر کتاب پژوهشگرانه ديگری بی نقص نيست و به همهء پرسشها پاسخ نمی دهد، اما گامی بسيار بلند و شجاعانه در مسيری بسيار سنگلاخی و سخت است. ميرفطروس توانسته است با موفقيت بر گوشه های تاکنون تاريک مانده ی يکی از مهمترين و زنده ترين دوران تاريخ سياسی ايران،پرتو افکنی کند و ، مهمتر از همه، ارتباطی منطقی ميان برخی گره گاهها و نقطه های کور اين دوره برقرار سازد. از سوی ديگر، اين کتاب با توجه به امانت داری نويسنده و فقدان قضاوت های کينه توزانه دربارهء شخصیّت های سياسی، نقش ارزنده ای در نزديک کردن بخش های مختلف روشنفکران و گروه های سياسی ايران بر جای خواهد نهاد و به تاريخ نويسی و پژوهش گری ِمدرن، مدد خواهد رساند. بی شک، برگردان انگليسی اين کتاب، کمک شايانی به غنای منابع موجود انگليسی دربارهء اين دورهء تاريخ ايران خواهد کرد و منبعی با ارزش برای دانشجويان خارجی علاقه مند به تحصيل در مسائل خاورميانه و ايران فراهم خواهد ساخت»(۵)
***
با طرح اين دو ديدگاه متفاوت از دو نسل متفاوت،به نظر می رسد که «نقد» آقای افرادی(با زبان پُردشنام و تخريب آن)به زبان وديدگاه آقای مهر آسا نزديک است.گفته اند که:«افسانه ها در مَحَک تاريخ،فرو می ريزند».مقالات پُرتخريب وتوهين اين دو دوستدار مصدّق،آياتلاش مأيوسانه يامذبوحانه ای است تا از« فروريزی افسانه ها در بارهء دکتر مصدّق»،جلوگيری کنند؟...در هرحال،اجازه دهيد تا بحثم را بايک «نکتهءمشترک» دنبال کنم:
هم دوست منتقدم در«راديو سپهر»،هم آقای رحيمی(مُجری برنامهءراديو) و هم بنده و بسيارانی ديگرمعتقديم که کتاب«آسيب شناسی يک شکست»(مثل ِديگر ِکتاب های آقای ميرفطروس)بااستقبال فراوان روبروشده است،واگر بدانيم که خوانندگان اين آثار،عموماً از تحصيلکرده ها و اليت های جامعهء ايران هستند،ارزش مسئله دوچندان می شود ...سئوآل اين است که با توجّه به نرخ بسيار پائين کتاب و کتابخوانی درميان ما ايرانيان،چرا کتاب های آقای ميرفطروس،اين چنين با استقبال دوستداران تاريخ و فرهنگ ايران مواجه می شوند؟،بنظر من، يکی از دلايل اين استقبال، اين است که خوانندگان در تحقيقات آقای ميرفطروس،اعتدال،حقيقت گوئی و شجاعت اخلاقی فراوانی ملاحظه می کنند.من که در گذشته، وابسته به جنبش چپ بودم وبهترين سال های جوانيم رادر«کنفدراسيون دانشجويان و محصّلين خارج از کشور» گذرانيده ام،بايد اذعان کنم که با کتاب ها و ديدگاه های شجاعانهء دکتر ميرفطروس بودکه به يک درک ملّی و غير ايدئولوژيک از تاريخ معاصر ايران رسيده ام،بنابراين:اين مقاله،همچنين،می تواند ادای دَينی به آقای ميرفطروس و کوشش های روشنگرانهء وی باشد.
با اين مقدّمهءکوتاه،به نوشته های آقای افرادی می پردازم و سخنم را در ۲ محور،با اختصار و اشاره دنبال می کنم:
الف: شگرد نقد نويسی آقای افرادی.
ب:نمونه هائی از محتوای نادرست نوشته های وی.
* * *
ابتدا ببينيم که به اصطلاح، طول و عرض ِ سخن آقای ميرفطروس در کتاب «آسيب شناسی يک شکست»چيست؟ آقای ميرفطروس،با فروتنی و تواضع بسيار نوشته اند:
-«عرصــهء تحقيقات تاريخی، عرصــهء نسبیـّتها، احتمالات و امکانات است و لذا نگارنده کوشيده تا بجای پيشداوری و طرح «نظرات قطعی و حتمی»، با طرح سئوالاتی، خواننده را به داوری و تأمل فراخوانَد. همچنين، نگارنده بدنبال يک بررسی جامع و گسترده از ماجرای ملّی شدن صنعت نفت ....نيست، کمبودها و کاستی های احتمالی کتاب، هم از اين روست. اين کتاب،تنها تأمّلاتی است گذرا بر برخی از جنبههای رويداد مهمـّی که کمتر مورد توجـّه پژوهندگان بوده است. به عبارت ديگر، اين کتاب، بدنبال حقيقتهای تحريف شده و ارزيابی تازه از واقعیـّتهائی است که در غبار تعصّبات سياسی يا تعلّقات ايدئولوژيک پنهان ماندهاند، بنابراين، کتاب حاضر ـ از جمله ـ بدنبال پاسخ به اين سئوالات است....»(آسيب شناسی....،صص۲۵-۲۶ )ويا:« در سالهای اخير،کتابها و مقالات متعدّدی از سوی محقّقان ايرانی دربارهء دوران کوتاه حکومت دکتر مصدّق منتشر شدهاند، مانند تحقيقات ارزشمند مصطفی فاتح، منوچهر فرمانفرمائيان، فؤاد روحانی، مصطفی عِلم، فخرالدين عظيمی، محمد علی همايون کاتوزيان، بابک اميرخسروی، جلال متينی، علی رهنما و خصوصاً تحقيق گرانسنگ محمد علی موحـّد (صص۲۲-۲۱)....«نگارنده خود را مديون کوشش های همهء کسانی می داند که با تحقيقات ارزشمند خويش،روشنگر اين دورهء پُر ابهام بوده اند»(صص۲۲-۲۳)
بنابراين:ملاحظه می کنيم که-برخلاف توقّع آقای منتقد،کتاب «آسيب شناسی .....»از نظر موضوعی، در سودای کتابی «پُر حجم» و «درازدامن» نيست!
اينکه کتاب «آسيب شناسی...»بدنبال پاسخگوئی به کدام پُرسش يا پُرسش های تاريخی است؟سئوآلی است «بجا» که در ادامهء اين مقال بدان خواهم پرداخت.
الف: شگرد« نقدنويسی» آقای افرادی:
دکتر رامون در نقد عالمانه اش بنام«برای بالابردن ِ سطح گفتمان بکوشيم!»، به آقای افرادی يادآورشده بودندکه:« نقد، مترادف با ردکردن ِديدگاهی نيست. بهمين روال، «نقد» در شکم ِ کسی رفتن، سيرابی شيردان طرف را سُفره کردن هم نيست.»(۶). اينکه باوجود تذکّرات روشنگردکتر رامون،هنوزآقای افرادی،با شبيه سازی های فريبا،فرق بين تعاريف «مفاهيم عام اجتماعی» با «تعاريف خاص» ِاين مفاهيم در نزد فلاسفه و جامعه شناسان رانمی داند،جای بسی تأسّف است.اگرمن هم به اينگونه شگردهايا شبيه سازی های عوامفريبانه متوسّل شوم می توانم به جرأت ادعا کنم که بيشتر افاضات آقای افرادی،رونويسی ِکتاب ها و نظرات آقای ميرفطروس و ديگران است،بعنوان نمونه:
آقای ميرفطروس سال ها پيش گفته اند:
«انقلاب اسلامی ايران دگرگونی های ژرفی در عرصهء سياست، فرهنگ، اخلاق و رفتارهای اجتماعی در ايران بوجود آورده و بار ديگر سئوالات مهمی را در برابر مردم و خصوصاً روشنفکران ما قرار داده است».....«انقلاب ايران واستقرارجمهوری اسلامی،تغييرات مهمی در ساختارهای اجتماعی،فرهنگی و اقتصادی جامعهء ما پديد آورده»....« استفاده از ايدئولوژی ها (چه مذهبی و چه مارکسيستی) در توجيه اين يا آن رويداد تاريخی برای صاحبان آن ايدئولوژی ها اگر چه می تواند «موجّه» باشد، اما ترديدی نيست که «تاريخ ايدئولوژيک» يا « ايدئولوژيک کردن تاريخ» هيچگاه در خدمت آگاهی و بيداری ملّی ما و نيز در جهت شفافیّت حقيقت تاريخی نبوده است.»...« ما بايد خود را از اسارت«مصالح ايدئولوژيک» آزاد کنيم و از واقعيت های تاريخی و سياسی همانگونه که هستند سخن بگوئيم حتّی اگر طرح اين واقعيت ها، تلخ و با « مصالح ايدئولوژيک » مان، مخالف باشد. اساساً عمل يا بيان اين « بايد » ها است که به روشنفکری، معنا و هویـّت می دهد... عصر ما، عصر فروپاشی نظام های ايدئولوژيک و فروريختن ديوارهای بلند ِ توهـّماتِ ديرينه است. عصری که نسبیـّت گرائی و چند بُعدی ديدن حوادث تاريخی، بيش از پيش ارزشی عام می يابند و روشنفکر و روشنفکری ابتداء با شک کردن در «حقايق بديهی»، آغاز می شود.»(۷)
آقای افرادی - پس از گذشت سال ها – اينک،ضمن رونويسی و «هضم» مطالب ِآقای ميرفطروس،نوشته است:
« انقلاب اسلامی و پی آمدهايش ، سبب ساز تکانه ای کم سابقه در جان و جهان روشنفکران و خرد ورزان ايرانی شده است . شک در ميراث فکری و فرهنگی گذشتگان ، از محدوده ی انگشت شمار انديشمندان و پژوهشگران فراتر رفت و ( به مثابه ی ضرورتی عاجل) در ميان اهل نظر و روشنفکران رويکری عام يافت.... و خرد ورزانی ، از نحله های گوناگون سياسی ....در خوانشی دگرگونه ، « تاريخ حزبی و گروهی » و روايت های مألوف و مقبول ِعام ِ تاريخ ِ معاصر ايران را به چالش و پرسش کشيده اند....»(پايان نقل قول).
می بينيد که اينگونه« شبيه سازی های فريبا»، چندان به نفع منتقد گرامی نيست،امّا،حيرت انگيزتر اينکه ،آقای افرادی،دربخش نخست نوشته اش،مدّعی است که اصطلاح«تاريخ ملّی»و«ملّی کردن تاريخ» از آقای داريوش همايون است«که ازحدود ۲۷سال پيش،درنوشته هايش مکرّر کرده است»(پايان نقل قول)،در حاليکه اگر وی اندکی به زبان انگليسی،فرانسه ياآلمانی،آشنائی داشت،می توانست که با يک کليک کوچک در«گوگل»يا«ياهو»، معادل اين اصطلاح۱۰۰ساله را در زبان ها و فرهنگ های مذکوربيابد.(۸)
نمونهء ديگری از بی صداقتی آقای افرادی،اين است که آقای ميرفطروس درصفحات۲۶-۳۱کتاب، ضمن طرح سئوآلات مهمّی، پُرسيده اند:
ـ« با توجـّه به پيوندهای فاميلی بين مصدّق و سرتيپ دفتری و وابستگی آشکار سرتيپ دفتری به شاه و دربار، آيا مصدّق در آخرين لحظات با انتصاب وی به رياست شهربانی کلّ کشور و فرمانداری نظامی تهران، میخواست تا با ايجاد نوعی «حفاظ فاميلی و امنیـّتی»، خود و يارانش را از آسيبهای احتمالی نيروهای مخالف، مصون و محفوظ بدارد؟».(آسيب شناسی...،ص۳۱).ميرفطروس در پايان کتاب،به اين پرسش چنين پاسخ می دهد:
-«.... با توجـّه به پيوند فاميلی بين مصدّق و سرتيپ دفتری و وابستگی آشکار سرتيپ دفتری به شاه و دربار، مصدّق با انتصاب وی به رياست شهربانی کلّ کشور و فرمانداری نظامی تهران، شايد میخواست تا با ايجاد نوعی «حفاظ فاميلی و امنیـّتی»، خود و يارانش را از آسيبهای احتمالی نيروهای مخالف، مصون و محفوظ بدارد»(آسيب شناسی،صص۳۵۳-۳۵۴)وسپس، برای آنکه اين نظر را با نظر ديگری مستند کند،در پانويس ۱، صفحهء۳۵۴ يادآور می شود:«به عقيدهء محمـّد علی موحّد: اين امر «کوششی بود که مصدّق برای حفظ جان خود و حفظ جان دوستانی که تا آخرين لحظات او را ترک نگفته بودند، میکرد». نگاه کنيد به: موحّد، ج۲، صص۸۶۷-۸۶۸»(پايان نقل قول).با اين حال،آقای افرادی در بخش اوّل«نقد» خود در اين باره نوشته است:«نکتهء حيرت آورتر(!!) آن که،آقای ميرفطروس...همين معنی را...به عنوان نتيجهء تأمّلات خود به رخ خواننده می کشد...(!!؟) پرسيدنی است ، تعبيری که سال ها پيش از اين،از ذهن آقای محمد علی موحد گذشته است و از حدود ده سال قبل ( به صورت سندی مکتوب ) در کتاب « خواب آشفه ی نفت » حضور دارد ، چه گونه می تواند ماحصل تأملات و تحقيقات تاريخی آقای ميرفطروس باشد؟!»(پايان نقل قول)،بنده اين« ادّعای حيرت انگيز ِ آقای افرادی» را با چند«علامت!!و؟؟»مشخّص کرده ام تا بپرسم :کجا آقای ميرفطروس،اين تعبير رايج و معمولی را« نتيجهءتأمّلات و تحقيقات تاريخی خود»دانسته است؟آيا منتقد گرامی،آنقدر هوش و حواس خوانندگان را «دست کم» گرفته که می پندارد هر گزافه ای را باور کنند؟...واقعآً در برابر اين شگردهای غير اخلاقی چه می توان گفت؟!آيا آقای افرادی می خواهدکه«به هر قيمتی»(حتّی با سوء استفاده از غلط های چاپی کتاب)،مستندات«آسيب شناسی يک شکست»را «بی اعتبار»جلوه دهدتا از «آسيب پذيری افسانه های تاريخی»،جلوگيری کند؟سوابق آقای افرادی(آنچنانکه دکتررامون نشان داده)،متأسفانه،چنين انگيزه ای را تأئيد می کنند!
اين ها،نمونه ها ئی هستند از «شگردهای نقدنويسی»آقای افرادی.من در بخش های ديگر ِاين مقال،به نمونه های ديگری از اين شيوه ها و شگردهای ناسالم،اشاره خواهم کردبا اين اميدکه ضمن جلوگيری از«آسيب رسانی به حافظهء تاريخی»،بقول دکتر رامون:«در بالابردن سطح بحث ها بکوشيم».
* * *
هم آقای دکتر مهرآسا و هم آقای افرادی چنين وانمود کرده اند که کتاب«آسيب شناسی يک شکست»،کتابی است عليه زنده ياد دکتر مصدّق،بنابراين لازم است تابا مراجعه به خود ِ کتاب،ببينيم که نظر مکتوب آقای ميرفطروس در بارهء زنده ياد دکترمحمّد مصدّق چيست؟
بنظر آقای ميرفطروس:«مصدّق، بعنوان يکی از شريفترين نمايندگان جنبش مشروطهخواهی، دارای خصائل و فضائل مهـّمی بود (از جمله پاکدامنی، فسادناپذيری و عشق او به استقلال ايران) و بی ترديد، وجود همين خصائل و فضائل بود که وی را از ديگرِ رهبران سياسی عصر، ممتاز و متمايز میساخت.(آسيب شناسی...،ص۷۳).
در جای ديگر،باز، آقای ميرفطروس می نويسند :
«مصدّق، به عنوان يکی از برجستهترين نمايندگان جنبش مشروطهخواهی، ميراثخوار کمبودها، ضعفها و محدودیـّتهای تاريخی جنبش مشروطیـّت نيز بود،».(آسيب شناسی...،ص۲۴).
...و يا :
«مصدّق-بعنوان يکی از پاک ترين و فسادناپذير ترين نمايندگان مشروطه خواهی-با مبارزهءقاطعانه عليه استعمار انگليس و سرانجام،با ملّی کردن صنعت نفت،رسالت تاريخی خويش را انجام داده و با حضور در سازمان ملل و دادگاه لاهه،تأثيرات شگرفی در فضای ملی و بين المللی(خصوصاً در کشورهای نفت خيز خاورميانه) باقی گذاشته بود...»(آسيب شناسی...،ص۱۲۸)
...و يا:
«چنانکه گفته ايم:دکتر مصدّق، بعنوان تجسّم آرمان هاو آرزوهای ملّت ايران در مقابله با تحقير ها و اجحافات درازمدّت استعمار انگليس،گوهر عزّت و استقلال ايران را در نگين ارادهء خود داشت...»(آسيب شناسی...،ص۱۲۴)
ملاحظه می کنيم که قضاوت آقای ميرفطروس در بارهء مصدّق با آنچه که آقايان دکتر مهرآسا و افرادی وانمود می کنند،تفاوت بسيار دارد!
با اينحال،منتقدگرامی،در هیأت يک«روشنفکر ِهميشه طلبکار»(۹)،مدّعی است:«اگرمنطق ِ نفس گير و حضور ِ قاطع ِ جبّاريت ، از وقايع نگاران و مورّخين ديروز، دلّالان مظلمه ای می ساخت،تا تاريخ به روايت دربار نويسند و قلم به ذائقه ی قبله ی عالم بچرخانند ؛ امروز ، اخلاف آن مورّخين ، حتی در غيبت آن ساز و کار نيز ، تاريخ به همان عادت مألوف و قرار معهود می نويسند »(پايان نقل قول)
شگفتا!شگفتاکه اين سخن ِدرست(که از نويسندهءديگری است)،آقای افرادی را چنان شوريده کرده که گوئی خَلف ِصدق ِ ابوالفضل بيهقی است که اينک به طلبکاری ِتاريخ و تاريخ نويسان نشسته است!!براستی!«حضور ِقاطع ِجبّاريت»چيست؟ويا«دلّالان مظلمه»کيانند؟آيااين«دلّالان مظلمه» پژوهشگرانی هستند که در همهء اين سال های خاموشی و فراموشی،بقدر توان خويش،به ارتقاء آگاهی ملّی ِما ياری کرده اند،يا«منتقدان»ی هستندکه با حمايت بی دريغ از «حضور قاطع جبّاریّت»در«انقلاب شکوهمند اسلامی»،از«معماران تباهی ِفراگير امروز» می باشند.(۱۰)...بقول حافظ:
شاه ِتُرکان،سخن مدّعيان می شنَود؟!
شرمش از مظلمهء خون سياووشش باد!
...ادامه دارد
حسن اعتمادی
مدير و مُجری برنامه های راديوی فرهنگی – سياسی ِ «صدای شما» در استکهلم سوئد
زيرنويس ها:
۱- برای بخشی از پاسخ آقای دکتررامون درنقد «شگرد»های آقای افرادی،نگاه کنيد به:
http://iranara.blogspot.com/2006_04_01_archive.html
برای آگاهی از «سوابق ِ امر»،نگاه کنيد به:
http://www.mirfetros.com/ma_qui_hastim.htm
http://www.mirfetros.com/agahi.html
همچنين نگاه کنيد به:
نشريهء تلاش، شمارهء ١١، آذر- دی ١٣٨١، صص ١٦-١٨و ٢٠؛ برخی منظره ها و مناظره ها در ايران امروز، علی مير فطروس، صص١١٧-١٢٢.
۲-برای متن کامل مقالهء آقای مهرآسا،نگاه کنيد به:
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=10455
۳-در اين باره نگاه کنيد به:
http://www.jminews.com/news/fa/?mi=16∋=4870
۴-نگاه کنيد به مقدّمهء روزنامه نگار جوان،آقای مسعودلقمان، بر گفتگويش با آقای ميرفطروس:
http://rouznamak.blogfa.com/post-435.aspx
۵-برای متن کامل مقالهءآقای تهمورث کيانی،نگاه کنيد به:
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=17680
۶- http://iranara.blogspot.com/2006_04_01_archive.htm
۷- به نقل از:
http://www.mirfetros.com/afsaneh.html
۸- برای استفادهء اين اصطلاح درنوشته های محقّقان ديگر،نگاه کنيد به گفتگوی خانم دلآرام مشهوری،نويسندهء کتاب معروف ِ«رگ ِتاک»،در:
http://www.freewebs.com/majidzohari/mashhoori.html
۹-ترکيب «روشنفکران هميشه طلبکار» از آقای ميرفطروس است.
۱۰-ترکيب «معماران تباهی ِفراگير امروز»، از دانشجوی نيک انديش، تيرداد بُنَکدار، است.
در باره "آسيب رسانی به حافظهء تاريخی"! سخنی در اخلاق نقد نويسی (بخش۲)، حسن اعتمادی
من در همه سال های فعاليت راديوئی خود، با دعوت از رهبران جبهه ملّی، به دنبال پاسخ به اين سئوال بودم که: در آستانه انقلاب ۵۷، رهبران جبهه ملّی با پشت کردن به زنده ياد دکتر غلامحسين صديقی و سپس با نفی و انکار و "تُف بر چهره خودفروخته بختيار"، چرا قدرت سياسی را به آيت الله خمينی واگذاشتند و از "معماران تباهی فراگير ِامروز" گرديدند؟* بقول نويسنده ای: کسانی که می کوشند قهرمانان بزرگ ملّت را «چنان که بوده اند»، به ملّت شان معرّفی کنند، کارشان کم از قهرمانی نيست.
* از آن هنگام که اقدامات مسلّحانهء «فدائيان اسلام» در ترور مخالفان ـ به عنوان «مدافع، ضامن و ضابط انتخابات آزاد و بازوی مسلّح منافع ملّت در نهضت ملّی شدن صنعت نفت»، مورد تقدير و حمايت مصدّق و ياران غيرمذهبی او قرار گرفت، طبيعی بود که از بطن خونين اين جريان سياسی، نه آزادی و دموکراسی، بلکه جز خون و خشونت و قهر، زاده نگردد.
* * *
آقای ميرفطروس -بدرستی- معتقد اند:
«برخلاف جامعهء مدنی، در «جامعهء توده وار» هيچکس به هيچکس «پاسخگو» نيست؛ نه دولت و دولتيان، و نه روشنفکران و مدّعيان. بر اين اساس است که شکست ها و ناکامی ها و اشتباهات خانمانسوز رهبران و روشنفکران، جائی مندرج يا متمرکز نيستند، کارنامه ای نيست تا ارائه و ارزيابی گردد، لذا آگاهی های سياسی ـ اجتماعی جامعه، سیّال يا غيرمتمرکز است. برخلاف جامعهء مدنی، در «جامعهء توده وار» از «رهبَری» تا «رهبُری» راهی نيست. سرنوشت «جامعهء توده وار» را ـ همواره ـ «روشنفکران هميشه طلبکار» رقم می زنند و... اينچنين است که توده ای ِپرونده ساز ِديروز ـ به راحتی ـ به آزاديخواه و دموکرات ِ امروز بدَل می شود، متحجّر مذهبی ديروز، بدَل به «معمار و مغز متفکّر اصلاحات» می گردد، شکنجه گران ديروز، بدَل به نمايندگان شعور و عقلانیّت جامعه می شوند.... و «قهرمانان سرشکسته»، چنگ بر چهرهء حقيقت، و تيغ بر ديدگان ِدانايی می کَشند و در اين ميانه کسی نيست که بپرسد:
«آقايان! لطفاً کارنامه های تان!»....»(۱)
تجربهء سياسی ۱۰۰ سال اخير ِما نشان می دهد که«عدم پاسخگوئی به مردم»نه تنها شيوهءحکومتگران، بلکه رهبران سياسی و مدّعیّان آزادی و دموکراسی نيز از اين امر مستثنی نبوده و نيستند.برای نمونه:من در همهء سال های فعالیّت خود در«راديو صدای شما»،بادعوت از عموم نيروهای سياسی و از جمله رهبران« جبههء ملّی ايران»، بدنبال پاسخ به اين سئوآل بودم که در آستانهء انقلاب ۵۷ رهبران جبههء ملّی با پشت کردن به زنده ياددکتر غلامحسين صديقی و سپس بانفی و انکار و«تُف برچهرهء خودفروختهء بختيار»، ضمن انتشار «بشارت نامه»هائی،چراقدرت سياسی را به آيت الله خمينی واگذاشتند واز «معماران تباهی فراگير ِامروز»گرديدند؟(۲) شگفتا !و دريغا! که رهبران اين «جبهه»،پس از ۳۰ سال،هنوز- حتّی يک سطر- دراين باره توضيحی نداده و همچنان به «کارنامه»ی خويش در «انقلاب شکوهمند اسلامی»،افتخار می کنند!من فکر می کنم که اين«سکوت ۳۰ساله»و عدم پاسخگوئی،ريشه در فرهنگی دارد که هنوز«ملّت» را «رعیّت»و رهبران سياسی را«اربابان رعیّت» می داند.بقول همکار ِشجاع وِبيدارم،بانوپری صفّاری:« جنجالی را که اخيراً برخی از ايادی«جبههءملّی»در بارهء کتاب«آسيب شناسی...»ونويسندهء شريف،نجيب و فرهيختهء آن برپاکرده اند،آيابرای فرافکنی يا فرار از پاسخگوئی به اين سئوآلات اصلی و ملّی نيست؟»(۳)
اين قلم، پس از سال ها تجربه های تلخ در جنبش چپ ايران،در برخورد با نظرات ديگران، آموخته ام که به«آواز»توجّه کنم نه به «آوازخوان»، بنابر اين: در اينجا به «کارنامهء سياسی آقای افرادی» کاری ندارم، امّا، در نگاهی به کارنامهء فرهنگی وی، ملاحظه می کنيم که کُلّ ِ کارنامهء فرهنگی آقای منتقد، از ۱۰ مقالهءناچيز تجاوز نمی کند که بطور سئوآل انگيزی، اکثر ِآنها در «نقد» يا تخريب آقای ميرفطروس است!(از ۲-۳ «مقالهء مونتاژی»ِ ديگر ِوی، در بخش ديگر ِ اين مقال، سخن خواهم گفت)،سئوآل اين است که چرا منتقد محترم در اين شرايط دشوار، کار و زندگی اش را رها کرده و با «شگرد» های غير علمی و گاه غير اخلاقی، تمام توانش را وقف «نقد» يا تخريب آقای ميرفطروس کرده است؟ با توجّه به استقبال رشک انگيز از نظرات و کتاب های آقای ميرفطروس و تأثيرات عميق و گستردهءاين نظرات بر نيروهای سياسی – فرهنگی جامعه(و از جمله بر من و دوستانم)، آيا اين کتاب ها و عقايد، منافع سياسی يا مصالح ايدئولوژيک چه کسانی را دچار خطر کرده؟ که باعث شده تا آقای افرادی، اينچنين کينه مند، «چنگ بر چهرهء حقيقت، و تيغ بر ديدگان ِدانايی کَشد»!؟آيادر پُشت اين «نقد»ها، سودای «نقد کردن چيزهای ديگر»ی است؟راستی را! در اين «بازی بی شکوه» آقای منتقد ميخواهد کدام «افتخار» را نصيب خود کند؟ واساساً وی (با توجّه به منابع و کتابخانهء سرشارش، آنهم در شرايط دشوار خارج از کشور!؟) چرا عُمر عزيز را صرف نوشتن «کتابی کامل و جامع» دربارهءدکتر مصدّق نکرده؟ و تمام تيرها را به سمت پژوهشگری نشانه گرفته است که در همهء اين سال های سياه بقول استاد صدرالدّين الهی، بسان «شمعی تنها»، روشنگر ِاين شبستان خاموش بوده است و... اميدوارم که آقای افرادی با قبول پيشنهاد من برای يک مناظرهء عمومی، بتواند به اين سئوآلات اساسی نيز پاسخ روشن دهد. با اين اميد و انتظار، به بررسی نوشته های وی ادامه می دهم:
بقول نويسنده ای: کسانی که می کوشند تا قهرمانان بزرگ ملّت را« چنان که بوده اند» به ملّت شان معرّفی کنند،کارشان کم ازقهرمانی نيست....براين اساس،من نيز مانندآقای تهمورس کيانی(۴)معتقدم که آقای ميرفطروس با شجاعتی کم نظير به اين سخن ِ درست، عمل کرده و با روايت تازه ای از« قهرمانان بزرگ ملّت»،ضمن تصحيح نظرو ارتقای آگاهی ملّی ما،خدمت بزرگی برای تفاهم و آشتی ملّی ما نموده اند،در حالی که نوشته های آقای افرادی در بارهء اين کتاب،نمونهء تازه ای از سقوط يک بحث تاريخی به کينه ورزی های شخصی و دشمنی های سياسی-ايدئولوژيک است.
منتقد محترم-بارها- بافته های ذهنی خودرا «حقيقت» پنداشته وباشگردهای ناسالم(از جمله شبيه سازی و مغالطه)کوشيده است تا کتاب آقای ميرفطروس را به زعم خويش،«بی اعتبار»سازد!!.من در بخش نخست اين مقال با عطف توجّه به مقالهء دکتر رامون ،به مواردی از اين«شگرد»های ِناسالم اشاره کرده ام و نشان داده ام که اين«شگرد»ها(يا شعبده بازی ها) نه تنهاکمکی به غنای آگاهی ملّی ما نکرده ونخواهد کرد بلکه ما را از دستيابی به يک«تاريخ ملّی»دور خواهد ساخت.
ب: نمونه هائی از محتوای نادرست نوشته های منتقد.
مشکل اساسی منتقد محترم در اين است که متأسفانه،وی خوانندگان کتاب«آسيب شناسی...» را مُشتی«تودهءعوام»می داندکه فرصتی برای مطالعه و تحقيق دربارهءتاريخ معاصرايران ندارند!!و....گذشته از توهينی که دراين باور ،مُستتر است،متأسفانه آقای منتقدفراموش می کند که عموم خوانندگان و دوستداران اين کتاب،آنهم در خارج از کشور،از افراد باسواد واز نيروهای اليت جامعهء ايرانی هستند و بدرستی«کلمهءمار» را از «شکل ِمار» تشخيص می دهند،به همين جهت است که با مقالهءکوتاه ِخواننده ای انديشمند(مانندآقای رامون)،قلعهء کاغذی ِ منتقد، فرومی ريزد و تمام بافته های ذهنی وی،برباد می رود آنچنانکه آقای افرادی دريک«سکوت سنگين ِ ۳ ساله»،هيچ پاسخی به اين مقالهءکوتاه ،نداده است!(۵)
من نيز، خوشبختانه!، در شمار ِهمين «تودهءعوام» هستم که فرصت زيادی برای تحقيق ندارم، امّا با تورّقی کوتاه به«ارجاعات» آقای منتقدو مقايسهء برخی آنها، می توانم- مانند آقای رامون- ادّعا کنم که انتقادات آقای افرادی،در محترمانه ترين شکل،يک «شعبده بازی نفرت انگيز» است که تنها باعث اِتلاف وقت خوانندگان عزيز می گرددو من اگربخواهم به همهء جنبه های اين «شعبده بازی نفرت انگيز» اشاره کنم،خود،کتابی بزرگ خواهد شدو لذا، به نمونه هائی چند بعنوان«مُشت نمونهء خروار است»،می پردازم و نکات ديگررا در مناظرهء خود با آقای افرادی ارائه خواهم داد.همين جا،بار ديگر،اميدوارم که وی اين«دعوت به مناظره» را بپذيرد«تا سيه روی شود هرکه در او غش باشد!»:
۱- خليل ملکی در بارهء سفر آل احمد به مکّه و تأثير اين سفر در اعتلای روحیّهء مذهبی وی، در عبارتی طنز آميزنوشته است:« آل احمد که از مَرَده ( مريدان ) خاص خمينی شده بود، امسال به مکه مشّرف شد.ديدن اوضاع آنجا او را از پاره ای مسائل به کلی مشمئز کرده. اين مسافرت در حقيقت ( برای او ) شفابخش بود.امّا او(يعنی خمينی)قدرت و نفوذی به هم زده و رفقای ما نيز نسبت به او خوشبين هستند».(نامه های خليل ملکی،صص۲۱۴-۲۱۵).آقای ميرفطروس باکوتاه کردن عبارت و حذف ِ « ديدن اوضاع آنجا او را از پاره ای مسائل به کلی مشمئز کرده»،کوشيد تا تحوّل فکری آل احمد رادر سفر مکّه بازگو کند و لذادر زير نويس همين نامه اشاره کرده که« آل احمد در اين سفر در نامهای به آيتالله خمينی ـ به سال ۱۳۴۳، خود را «فقیـر ِگوشبزنگ و بفرمان و فرمانبـردار» ناميده بود.(آسيب شناسی،ص۱۰۱)....امّا آقای افرادی معتقد است که حذف آن جملهء اضافی،باعث تغيير ِسخن خليل ملکی و «وارونه»شدن ِافکار آل احمد شده است!!.بعبارت ديگر:برداشت آقای منتقد از نامهءملکی اين است که سفر ِ آل احمد به مکّه ،باعث شفای آل احمد(يعنی برگشتن ِ وی از اعتقادات مذهبی) شده بود!!در حاليکه نظر طنز آميزملکی در بارهءآل احمد،غير از اين است و اگر بدانيم که آل احمد پس از بازگشت از سفر مکّه در کتاب«خسی در ميقات»،،چونان«خسی»، به «ميقات»(ميعاد گاه) ِانديشه های اسلامی پيوست و در کتاب«در خدمت و خيانت روشنفکران»،خواستار«وحدت حوزه( علمیّهء قم) با دانشگاه»گرديد!متوجّه می شويم که برداشت آقای افرادی تا چه اندازه ،بی پايه و در هواست!
۲- برخلاف نظر منتقد،در بارهء کلمهء«ت.پ.آژاکس»،استناد آقای ميرفطروس به اسناد «دست اوّل»است،همانطورکه،خود،به روشنی تأکيد کرده اند:« چنان که در اسناد سازمان سيا آمده....» (آسيب شناسی،ص۱۱۹).
بنابراين،طبق«ارجاعات»آقای منتقد،سخن دکتر فوآد روحانی دربارهء ريشهء نام ِ«آژاکس»،نظری است که اخيراً(۱۳۸۲)ابراز شده است.از اين گذشته،با يک کليک کوچک بر روی «گوگل»يا«ياهو»،تاريخچهء اين کلمه،وجه اساطيری يا يونانی آن را می توان يافت.
۳- همچنين،انتساب کلمهء«آژاکس»به يک مادهء معروف پاک کنندهءرايج)،سال ها پيش از کتاب دکتر فوآد روحانی،در بسياری از تحقيقات محققّان اروپائی و آمريکائی آمده است.بنابراين:برخلاف شگرد غيراخلاقی آقای منتقد،نمی توان گفت که دکتر روحانی يا ديگران اين کلمه را«به مثابهءکشف تاريخی خودبه رخ ديگر محقّقين کشيده اند»!
۴- از اين گذشته،اين سخن آقای ميرفطروس مبنی بر اينکه« ...در بيشتر تحقيقات تاريخی موجود .... نام واقعی عمليات اختصاری سازمان سيا ـ به عمد يا غير عمد ـ بطور ناقص ، Ajax ذکر شده و هدف اساسی اين طرح را مخدوش ساخته اند»(آسيب شناسی،ص۱۱۹)اساساًناظر بر نوشته های نويسندگان ايرانی(خصوصاً نويسندگان منسوب به جبههء ملّی) است که هنوز هم از آن بصورت ناقص،«آژاکس»ياد می کنند(مثلاً نگاه کنيدبه:جنبش ملّی شدن صنعت نفت ايران،سرهنگ غلامرضا نجاتی،از دوستداران پُرشور دکتر مصدّق،همچنين به مقالهء آقای خسرو سيف، روزنامهء شرق،شنبه۲۹مرداد۱۳۸۴).
۵-يکی از ويژگی های کتاب «آسيب شناسی يک شکست»،توجهء نويسنده به موانع بين المللی(خصوصاً حضور دو ابَرقدرت روس و انگليس)در اِعمال ِ حاکمیّت ملّی در ايران است،موضوعی که آقای ميرفطروس،از آن -بدرستی-بنام«دوسنگ آسياب ِقدرت های استعماری روس و انگليس»ياد کرده اند.آقای ميرفطروس - بسان يک پژوهشگر دادگر و مُنصف -معتقدند که در ميان اين«دوسنگ آسياب»،دولتمردان آن زمان مجبور بودند چنان سياست ورزی کنند که موجب برانگيختن دشمنی دولت های روس و انگليس نگردد، تمديد« قرارداد ِ دارسی» بدست رضا شاه(با وجود مخالفت های تُند ِ اولیّه اش و درآتش افکندن متن« قرارداد دارسی» توسط رضا شاه)،يا لايحهء«گس-گلشائيان» در زمان دولت ساعد مراغه ای و.....نمونه ای از اين فشارها و سياست ورزی ها بود. لازم است اشاره کنيم که اوّلين «تحريم مذاکرات نفت» و سياست «موازنهء منفی» (که بعدها به سياست اساسی مصدّق در بارهء نفت بدل گرديد) از نخست وزيری ساعد آغاز شد. او ضمن مخالفت شديد با تقاضای شورویها در بارهء امتياز نفت شمال (در سال ۱۳۲۳)، بررسی پيشنهادات شرکتهای نفتی کشورهای ديگر را نيز به بعد از خروج نيروهای متّفقين از ايران موکول کرد.
رد تقاضای دولت شوروی از طرف ساعد مراغهای (که زمانی نيز سفير ايران در مسکو بود) به يک جنجال بزرگ سياسی تبديل شد بطوريکه «کافتارادزه» (فرستادهء مخصوص دولت شوروی به ايران) برخلاف اصول ديپلماتيک و بدون رعايت آداب يک ميهمان در ايران، طی يک کنفرانس مطبوعاتی در تهران، ساعد (نخست وزير) را بشدت مورد توهين و حمله قرار داد و بدنبال توهين و تهاجم «کافتارادزه»، حزب توده نيز با به راه انداختن تظاهرات گسترده (زير چتر حمايت سربازان مسلّح شوروی) با شعار «مرگ بر ساعد فاشيست!» خواستار «نفت شمال برای شوروی» گرديد.(آسيب شناسی...،چاپ دوم،صص۵۴-۵۵)
لايحهء الحاقی«گَس ـ گلشائيان» زمانی از طرف دولت ساعد به مجلس ارائه شد که فقط چهار روز به پايان دورهء پانزدهم مجلس باقی مانده بود.آقای ميرفطروس با درک محدودیّت هاو شرايط دشوار دولت های آن عصر، پرسيده اند:« آيا اين مسئله، آگاهانه يا عامدانه و ناشی از هوشياری سياسی ساعد مراغهای بود؟ آيا او در کشمکشها و بحثها و جدالهای مرسوم مجلس در بارهء اينگونه قراردادها، میخواست عمر ِ چهار روزهء مجلس بپايان رسد تا او از فشار دولت انگليس در تحميل قرارداد «گس ـ گلشائيان» رهائی يابد؟ بنظر آقای ميرفطروس:« ....اين ها مسائل انسانی و روانشناختی هستند که تأمّل در آن ها باعث می شوند تا در داوری نسبت دولتمردان اين دوران،فروتن و محتاط باشيم.»....در هر حال، در اين جريان، مصدّق در نامهء خود به مجلس شورای ملّی، نه از ردّ قرارداد الحاقی «گَس ـ گلشائيان» سخنی گفت و نه از ملّی شدن نفت، ولی با سخنرانی ۴ روزهء حسين مکّی در مجلس و در نتيجه، با پايان رسيدن عمر مجلس پانزدهم، اين قرارداد فرصت تصويب يا رد نيافت و به رأی گذاشته نشد».(آسيب شناسی...؛ص۵۴)
آقای افرادی بدون توجّه به حضور «دو سنگ آسياب قدرت های روس و انگليس» و محدوديتّ ها يا مشکلات ِسياست ورزی درايران آن زمان،با گردش قلمی،ساعد مراغه ای را نيز «عامل انگليسی ها» دانسته است در حالی که با اندکی انصاف يابصيرت علمی، می ديد که در «ارجاعات»ش،دکتر موحّد نيز ضمن اشاره به امتناع يا عدم رضايتِ باطنی ِ ساعد مراغه ای و گلشائيان در امضاء قرارداد مذکور نوشته اند:«اينک که احساسات و هيجانات آن دوران فروکش کرده و اسنادومدارک رسمی تر در دسترس اهل تحقيق قرارگرفته،لازم است که (اين)جريان از ديدگاه او ودر چارچوب اوضاع و احوالی که او(گلشائيان)خود را درآن می ديد،نظاره شود»(نگاه کنيد به:خواب آشفتهء نفت،ج۱،خصوصاً صفحات۱۰۳و۱۰۵-۱۰۷).
۶- آقای منتقد با نقل قول های طولانی و خسته کننده، صفحاتی را سياه کرده تا نشان دهد که سپهبد حاجعلی رزم آرا نتوانست در بارهءحل عادلانهء مسئلهءنفت و انجام اصلاحات اجتماعی اقدامی کند،امّا وی در بارهء مشکلات و موانع تحقّق اين اصلاحات ،چيزی نمی گويد، در حالی که می دانيم «سرلشکر رزم آرا (شوهر خواهر صادق هدايت)، مؤلّف کتاب مهـّم «جغرافيای نظامی ايران و کشورهای همجوار» (در ۱۸ جلّد) معتقد بود که «با توجّه به فقدان امکانات فنّی و تدارکاتی و مالی ايران، ملّی کردن شتابزدهء صنعت نفت، بزرگترين خيانت است و...». رزمآرا که در کشاکش بين دولتهای روسيه و انگليس، بدنبال نيروی سـّومی(آمريکا) بود، با اجرای اصلاحات گستردهء اداری و اجتماعی (از جمله مبارزه با فساد و سوء استفادههای مالی مقامات دولتی، افزايش ماليات ثروتمندان و خصوصاً تقسيم اراضی دولتی بين روستائيان و تشکيل انجمنهای ايالاتی و ولايتی مندرج در قانون اساسی مشروطیـّت) در مسئلهء نفت نيز ضمن درخواست نصفانصف (۵۰ـ۵۰) سودِ حاصله از درآمد نفت، بر آموزش ده سالهء ايرانيان در امور فنی صنعت نفت و کاهش تعداد کارکنان انگليسی و هندی ِ شرکت نفت تأکيد ورزيد. اين طرح با حمايت و همدلی آمريکائی ها (که در آن زمان واقعاً از دوستان و حاميان ايران بودند) همراه بود و براساس آن برای اولين بار، ايران اجازه میيافت تا دفاتر شرکت نفت را بازرسی کند و صادرات شرکت نفت انگليس را در بنادر ايران زير نظر داشته باشد. اين طرح مقدور و ممکن (و نه مطلوب) و توصيههای دلسوزانهء رزم آرا، متأسفانه در هياهوها و جدالها و جنجالهای نمايندگان مجلس و روزنامههای وابسته به آنان تحقـّق نيافت(يا تصويب نگرديد). جبههء ملّی، دولت رزمآرا را «شبه کودتا» میناميد که فرمان انحلال مجلسين را در جيب دارد تا هرگاه لازم آيد، مجلسين را منحل نمايد. لذا اين جبهه از آغاز در صفٍ مخالفان دولت رزمآرا قرار گرفت. جبههء ملّی ـ همچنين ـ نگران بود که مبادا رزمآرا با طرح خود، پيشدستی کرده و عرصه را از چنگ عناصر جبههء ملّی بدر آرَد تا خود ـ بعنوان پيشگام در حل مسئلهء نفت ـ دارای وجاهت سياسی و ملّی گردد».
در چنان فضائی، شخصیـّت حقوقدان و برجستهای مانند دکتر مصدّق از تريبون مجلس خطاب به رزم آرا فرياد کرد:
- «به وحدانیـّت حق، خون میکنيم! خون میکنيم! میزنيم و کشته می شويم! اگر شما نظامیهستيد، من از شما نظامیترم. میکُشم! در همين مجلس شما را میکُشم!»
چهار روز بعد، رزم آرا، نه بدست مصدّق، بلکه بدست فدائيان اسلام کشته شد و شگفتا که قتل رزم آرا با تائيد و جشن و پايکوبی عموم رهبران جبههء ملّی (و از جمله مصدّق) همراه بود. (آسيب شناسی...،چاپ دوم،صص۵۶-۵۷)
بنابراين:در بارهء «علل ناکامی دولت رزم آرا»،به جوّ سازی ها،کارشکنی ها و مشکل آفرينی های جبههء ملّی و شخص ِدکتر مصدّق و تهديد به ترور ِ رزم آرا توسّط«بازوان مسلّح نهضت ملّی»(يعنی «فدائيان اسلام»)،بايدتوجّهء اساسی کرد،آنچنانکه رزم آرا مجبور بودتا« توافق مناسب خود با انگليسی ها» را افشاء نکند و سخنی در اين باره نگويد،توافقی که اگر در مجلس،تصويب و اجراء می شد،چه بسا که سرنوشت سياسی ايران معاصر را تغيير می داد واز وقوع رويداد۲۸مرداد۳۲نيزجلوگيری می شد.
۷- در تکذيبِ خبر روزنامهء اطلاعات(۲۵ آبان ۱۳۳۱)مبنی بر اين که:«خليل طهماسبی - قاتل رزم آرا-پس از آزادی از زندان به ملاقات مصدّق رفت»،آقای منتقد،می نويسد:«واقعیّت آن است که:«گرچه خليل طهماسبی(قاتل رزم آرا)به ديدار مصدّق رفت،امّا مصدّق او را نپذيرفت»(پايان نقل قول).آقای افرادی –به عمد- در اين باره سکوت می کند که ۴ روز پيش از قتل رزم آرا،دکتر مصدّق در نطق شديد الحنی در مجلس شورای ملّی،رزم آرا را به قتل تهديد کرده بود.بنابراين:نپذيرفتن خليل طهماسبی،شايد به اين خاطر بود که دکتر مصدّق به«هدف»(قتل رزم آرا) رسيده بودولذا،ديگر نيازی به ديدار ِِ«وسيله»(خليل طهماسبی)نداشت(با توجه به حسّاسیّت مصدّق به «حفظ وجاهت ملّی» ی خود)....آزادی ِبعدی خليل طهماسبی از زندان ِ دولت دکتر مصدّق،نشانهء ديگری بر اين مدّعا است!آيا آقای افرادی می تواند سندی ارائه کند که نشانهء«محکوم کردن قتل رزم آرا توسّط دکتر مصدّق» باشد؟ويا سندی ابراز کند که بيانگر مخالفت «دکتر مصدّق ِحقوقدان»از آزادی غير قانونی خليل طهماسبی(قاتل رزم آرا) از زندان باشد؟!
۸- بنابراين:آقای منتقد،سخن ِدرست ِزنده ياد،دکتر فريدون آدمیّت را حجابی برای پنهان کردن دروغزنی ها و شعبده بازی های خويش کرده،آنجا که از قول آدمیّت،خطاب به آقای ميرفطروس،می نويسد:
-«مورّخی که حقيقتی را دانسته باشد و نگويد، يا ناتمام بگويد، راست گفتار نيست؛ مسئولیّت او چندان کمتر از آن نيست که دروغزنی پيشه کرده باشد» (پايان نقل قول)
پرسيدنی است که در اينجا، چه کسی «حقيقت» و «تمام حقيقت» را گفته است؟ آقای افرادی؟ يا آقای ميرفطروس؟ و آيا هتّاکی ها و هرزه درائی های معدودی از«پيروان راه ِ مصدّق» در بارهءکتاب «آسيب شناسی يک شکست» ، برای اين نيست تا از گفتن همين «حقيقت»ها و «تمام حقيقت»ها جلوگيری کنند؟
با آنچه که گفته ام،می توان بااين نتيجه گيری آقای ميرفطروس در پايان کتاب«آسيب شناسی...» موافق بود که:
ـ اعتلای جنبش ملّی کردن صنعت نفت به رهبری دکتر مصدّق، با توسّل به عصبیـّت و خشونت و قهر ـ و حتّی ترور مخالفان ـ همراه بود و لذا، اين جنبش، در عصبیـّت و خشونت و قهر ِمخالفان مصدّق نيز میبايست به پايان میرسيد. به عبارت ديگر: از آن هنگام که اقدامات مسلّحانهء «فدائيان اسلام» در ترور مخالفان ـ به عنوان «مدافع، ضامن و ضابط انتخابات آزاد و بازوی مسلّح منافع ملّت در نهضت ملّی شدن صنعت نفت»، مورد تقدير و حمايت مصدّق و ياران غيرمذهبی او قرار گرفت، طبيعی بود که از بطن خونين اين جريان سياسی، نه آزادی و دموکراسی، بلکه جز خون و خشونت و قهر، زاده نشود و آنچه که مصدّق و يارانش عليه رزمآراء، هژير و ديگران روا داشته بودند، دامنگير خود ِ آنان گردد.مهندس زيرکزاده ـ که تا آخرين لحظات در کنار مصدّق بود ـ در بارهء سرنوشت محتوم حکومت مصدّق تأکيد میکند:
- «... به نظر من، جنبش (نهضت ملّی)، پس از جدائیها و تفرقهء پايهگذاران آن، محکوم به زوال بود و هيچ چيز او را نجات نمی داد».(آسيب شناسی يک شکست، چاپ دوم، صص ۳۶۷-۳۶۸).
در اصلاحیّهء پیوست کتاب «آسیب شناسی...»،در اشاره به قتل رزم آرا توسط خلیل طهماسبی، «هشت ماه پس از تهدید دکتر مصدق...» آمده است.
... ادامه دارد
زيرنويس ها:
*حسن اعتمادی، مدير و مُجری برنامه های راديوی فرهنگی – سياسی ِ«صدای شما» (در استکهلم سوئد).
۱- نگاه کنيد به: http://www.mirfetros.com/barkhi.html
http://mag.gooya.com/politics/archives/037833.php
۲- ترکيب «معماران تباهی فراگير ِامروز»از آقای تيرداد بُنکدار است. برای آگاهی از اين «بشارت نامه ها» نگاه کنيد به: http://www.zamaaneh.com/revolution/2009/01/post_213.html
http://www.zamaaneh.com/revolution/2009/01/post_221.html
http://www.zamaaneh.com/revolution/2009/01/post_198.html
http://www.zamaaneh.com/revolution/2009/01/post_214.html
۳ – برای پاسخی کامل به اين جنجال ها، گوش کنيدبه برنامهء ۶ اسفند ۸۷سايت «بيداری، پايداری، پيروزی». برای پاسخ فشردهء همين برنامه، گوش کنيد به:
بخش نخست: http://www.zshare.net/audio/56311703edd456e9/
بخش دوم: http://www.zshare.net/audio/5631181919608fa8/
بخش سوم: http://www.zshare.net/audio/56311967503e19e1/
همچنين نگاه کنيد به دو پاسخ ديگر در همين باره: http://rouznamak.blogfa.com/post-464.aspx
همچنين نگاه کنيد به: http://hamishak.blogspot.com/2009/03/blog-post_05.html
۴- نگاه کنيد به: http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=17680
۵- http://iranara.blogspot.com/2006_04_01_archive.htm
در بارهء"آسيب رسانی به حافظهء تاريخی"! سخنی در اخلاق نقد نويسی، بخش۳، حسن اعتمادی
* سنّت ويرانگر حزب توده و ميراث خواران آن در«نُخبه کُشی»و تخريب شخصِّت مخالفان،در نزد افرادی با سابقهء سياسی- حزبی ِآشکار،هنوزکاربردی عملی و تئوريک دارد.
* من- بار ديگر - آقای افرادی را به يک مناظرهء علنی در يکی از راديو-تلويزيون های معروف خارج از کشور، فرا می خوانم تا ضمن بررسی کتاب «آسيب شناسی يک شکست»، اهمیّت تاريخی و سياسی اين کتاب ارزشمند را درحيات سياسی و روشنفکری مابرای رسيدن به يک تاريخ ملّی، بازنمايم.
* * *
«ديدم آنان را، بی شماران
و انگيزه های عداوت شان،چندان ابلهانه بود
که مُردگان ِ عرصهءجنگ را
از خنده،بی تاب می کرد؛
ورسم و راه ِ کينه جوئی شان چندان دور از مردی و مردمی بود
که لعنت ابليس را
برمی انگيخت..»
(احمد شاملو)
از نيک بختی انسان است که «دشمن»اش آراسته به اخلاق و فضيلت های انسانی باشد.اين امر از آن جهت پُر ارزش است که ضمن احترام به شعور خوانندگان (يا ناظران بحث)،مناظرهءقلمی يا کلامی را ازآفت های رايج و شگردهای ناسالم سازمان های سياسی- ايدئولوژيک،دور و در امان نگه ميدارد .
من در طول فعالیّت های رسانه ای خود،چه در راديو«صدای شما» (سوئد) و چه در راديو-تلويزيون های فارسی زبان در آمريکا،شاهد مناظره های سياسی-فرهنگی متعدّدی بوده ام،امّاهيچگاه سطح بحث و گفتگو را، اينچنين نازل و بی مقدار نديده ام چرا که متأسفانه ملاحظه می کنم که سنّت ِ ويرانگر حزب توده و ميراث خواران آن در«نُخبه کُشی»و تخريب شخصِّت مخالفان،در نزد افرادی با سابقهء سياسی- حزبی آشکار، هنوز کاربردی عملی و تئوريک دارد. در ُسنّت ويرانگر ِحزب توده،«هدف»،نه روشنگری و دستيابی به حقيقت نسبی، بلکه منکوب کردن ِ مخالفان بود.در مواردی نيز ،کار ِسرکوب و«افشاگری»تا حدّ ِ ترورفيزيکی يا ترور شخصیّتی مخالفان، «ارتقاء» می يافت و....نمونه ای از ترور فيزيکی مخالفان توسّط حزب توده،ترور حسام لنکرانی و محمّد مسعود بود(۱)،و نمونهء معروف«ترور شخصیّت ِ مخالفان»،ترورشخصیّت انديشمند شريف وفرزانه ،زنده يادخليل ملکی بود آن چنان که بقول آقای ميرفطروس:«به جرأت می توان گفت که ملکی بزرگ ترين متفکّری است که در «حمّام فين سياست ِايران» توسّط دلّاکان حزب توده، رگ زده شد» (آسيب شناسی...،ص ۹۵) بدين جهت است که پس ازگذشت ۶۰سال، هنوز نيز آگاهی از عقايد وانديشه های خليل ملکی،بسيار دشوار می نمايد. بقول شاملو:
«به انديشيدن خطر مکن!
آن که بر در می کوبد شباهنگام
به کشتن ِ چراغ آمده است.»
محور اساسی مقالات من، در بارهء کتاب درخشان «دکتر محمّد مصدّق؛آسيب شناسی يک شکست» و تأثير اين کتاب بر فرهنگ سياسی ما جهت ِرسيدن به يک تاريخ ملی يا آشتی ملّی بود،ظاهراً آقای منتقد از موفقیّت درخشان اين کتاب در روايت منصفانه از تاريخ معاصر ايران و در نتيجه با اين آرزوی عموم ايرانيان برای رسيدن به يک تاريخ ملّی، آشتی و همبستگی ملّی برای مبارزه جهت رهائی ملّی، مخالف است. پاسخ آقای افرادی به مقالهء من، نمونهء تازه و عبرت انگيزی از سنّت ديرپای حزب توده در«نُخبه کُشی» و تخريب شخصّيت مخالفان است، بدين جهت بود که با توجّه به استقبال گسترده از نظرات و ديدگاه های آقای ميرفطروس و نگرانی ايدئولوگ های پنهان و آشکار رژيم (خصوصآ در روزنامهء کيهان ِحسين شريعتمداری)، من در مقالهء قبلی خود، اين سئوآل اساسی را مطرح کرده بودم: آقای افرادی که خود را در پشت «علاقه» به انديشه های بزرگانی چون دکتر جليل دوستخواه، آرامش دوستدار و....پنهان کرده، چگونه نمی داند که استاد جليل دوستخواه يکی از بهترين مقالاتش را به آقای ميرفطروس اهداءکرده اند؟ و نيز چرا آقای منتقد تاکنون در شناخت يا شناساندن آثار و انديشه های اين بزرگان مقاله ای ننوشته و از حدود ۱۰مقالهء خود (يعنی از«کُل کارنامهء فرهنگی»خود!!) ،بيش از۷ مقاله را به«نقد» و تخريب شخصِّت آقای ميرفطروس اختصاص داده است؟ آيا آقای منتقد در پشت اين به اصطلاح «نقد»ها و تخريب ها، درسودای« نقد کردن ِ چيزهای ديگر»ی است؟
مقالهء اخير آقای افرادی، در عين حال،هم نشانهء بی مايگی فرهنگی، و هم نمايندهء فرومايگی اخلاقی نويسندهء آن است: بی مايگی فرهنگی از اين نظر که آقای منتقد با «فرار به جلو» از پاسخگوئی به مقالات روشنگر ِ من، دکتر رامون و ديگران باز مانده است. فرومايگی اخلاقی، به اين لحاظ که وی،با «چنگ بر چهرهء حقيقت و تيغ بر ديدگان ِدانائی کشيدن»، برای چندمين بار به طرح مسائل سخيفی پرداخته که نه تنها پاسخ ِيکايک ِ آنها- بارها - در سايت ها و نشریّات مختلف منتشر شده، بلکه آقای افرادی را نيز به «سکوتی سنگين و سه ساله» فروبُرده بود و....(۲)
با اين شگردها و شعبده بازی های نفرت انگيز است که آقای افرادی، نه به درخواست من برای يک مناظرهء علنی، پاسخی داده، ونه به موارد ياد شده در مقالات من ، دکتر رامون و ديگران،جوابی ارائه کرده است.در اشاره به «نعل وارونه زدن»های چنين افرادی است که مولوی بزرگوار فرموده است:
تانشان ِ سُمّ ِ اسبت گم کنند
ترکمانا! نعل را وارونه زن!
من- بار ديگر - آقای افرادی را به يک مناظرهء علنی در يکی از راديو-تلويزيون های معروف خارج از کشور، فرا می خوانم تا ضمن بررسی کتاب «آسيب شناسی يک شکست»، اهمیّت تاريخی و سياسی اين کتاب ارزشمند را درحيات سياسی و روشنفکری مابرای رسيدن به يک تاريخ ملّی، بازنمايم.........چنين باد!
...ادامه دارد
زيرنويس ها:
*حسن اعتمادی، مدير و مُجری برنامه های راديوی فرهنگی – سياسی ِ«صدای شما»(در استکهلم سوئد).
۱-دربارهءاين ترورها و ترور شخصیّت ها نگاه کنيد به مقالهء مسعود نقره کار در:
http://news.gooya.com/politics/archives/2007/12/065992print.php
http://news.gooya.com/politics/archives/2008/08/075071.php
۲-برای نمونه ای از اين پاسخ ها،نگاه کنيد به:
نشريهء تلاش، شمارهء ١١، آذر- دی ١٣٨١، صص ١٦-١٨وخصوصاًص ٢٠،زيرنويس ۹،در بارهء آن مقالهء مستعار؛ برخی منظره ها و مناظره ها در ايران امروز، علی مير فطروس، صص١١٧-١٢٢.
همچنين نگاه کنيد به:
http://www.mirfetros.com/ma_qui_hastim.htm
http://www.mirfetros.com/agahi.html
http://iranara.blogspot.com/2006_04_01_archive.html
در باره "آسيب رسانی به حافظهء تاريخی"! سخنی در اخلاق نقد نويسی (بخش۴)، حسن اعتمادی
*«شعبان جعفری» (معروف به «شعبان بی مُخ») که در آغاز ،از فدائيان دکتر مصدّق بوده، در قلع و قمع مخالفان مصدّق، نقشی اساسی و کارساز داشته است و ظاهراً در برابر اين «خدمات» بود که با ۳۰۰ تومان حقوق ماهيانه (به پول آن زمان) «شعبان جعفری» به استخدام دولت دکتر مصدّق در آمده بود!
*ميرفطروس: «هم رضا شاه، هم محمد رضاشاه، هم قوامالسلطنه و هم مصدّق، در بلند پروازیهای مغرورانــهء خويش، ايران را سربلند و آزاد و آباد می خواستند، هر چندکه سرانجام، هر يک ـ چونان عقابی بلند پرواز ـ در فضای تنگ محدودیـّتها، ضعفها و اشتباهات، پَر سوختند و «پَر پَر» زدند...».
*دکتر صديقی خطاب به مصدّق: آقای دکتر مصدّق! شما می خواهيد وزير و دستگاه دولت، نوکر ِ شما باشد!
* * * *
در بخش نخست اين مقال نوشتم که يکی از ويژگی های کتای آقای ميرفطروس،اعتدال و انصاف در قضاوت نسبت به شخصیّت های تاريخی است،اين ويژگی،ازاين اعتقاد درست ناشی می شود که به نظر آقای ميرفطروس:«هم رضا شاه، هم محمد رضاشاه، هم قوامالسلطنه و هم مصدّق، در بلند پروازیهای مغرورانــه ی خويش، ايران را سربلند و آزاد و آباد می خواستند، هر چندکه سرانجام، هر يک ـ چونان عقابی بلند پرواز ـ در فضای تنگ محدودیـّتها، ضعفها و اشتباهات، پَر سوختند و «پَر پَر» زدند...»(آسيب شناسی...،ص۲۵).
ميرفطروس - بارها - ازدکتر مصدّق« بعنوان يکی از شريفترين و برجسته ترين نمايندگان جنبش مشروطهخواهی»که« دارای خصائل و فضائل مهـّمی بود (از جمله پاکدامنی، فسادناپذيری و عشق او به استقلال ايران)»ويا:« بعنوان تجسّم آرمان هاو آرزوهای ملّت ايران در مقابله با تحقير ها و اجحافات درازمدّت استعمار انگليس»و« يکی از پاک ترين و فسادناپذير ترين نمايندگان مشروطه خواهی درمبارزهءقاطعانه عليه استعمار انگليس »يادکرده است.(آسيب شناسی...،صص۲۴۲۴و۷۳و و۱۲۴و۱۲۸)..... با اين حال،حجم انتقادات عليه کتاب« آسيب شناسی» و نويسندهء شريف آن، در اين اواخر،هر دوستدار آشتی ملّی و علاقمند به سرنوشت ميهن را با یأس و نوميدی و سئوآلات متعدّدی روبرو می سازد،ازجمله اينکه :حجم گسترده وهماهنگ ِ اين انتقادات پُردشنام(که گاه تا پرونده سازی های مأموران وزرات اطّلاعات جمهوری اسلامی«ارتقاء»می يابند!!)و انتشار آنها در سايت های منسوب به «جبههءملّی»، و تقارن اين انتقادات با سی امين سال «انقلاب شکوهمند اسلامی»،اين گمان را تقويت می کندکه رهبران و مسئولان جبههءملّی(در داخل و خارج کشور)تحت فشار واعتراض و پرسش های دانشجويان ايران ،قرار بود تا علل ِ حمايت ها و انتشار آن«بشارت نامه های ايرانسوز» در آستانه ی انقلاب ۵۷ را به نسل جوان توضيح دهند(۱) ،امّا، ظاهراً،با عُمده کردن کتاب «آسيب شناسی...» و حمله به نويسندهء آن،کوشيده اند تا هم،«راه ِفرار»ی از پاسخگوئی به سئوآلات ِنسل جوان و خصوصاً دانشجويان،پيدا کنند و هم،به زعم ِ خويش، از «حريم مصدّق و مقدّسات جبهه ی ملّی»،دفاع نمايند،آنهم با «ادب» و «ادبیّات»و«اخلاق»ی که هر انسان آزاده ای را شرمنده می کند!
اين پرخاش ها و تحريف ها و ترور شخصّيت ها،متأسّفانه، يادآور ِ دوران شادروان دکتر مصدّق نيز هست.در آن زمان نيز مخالفان مصدّق با ارعاب و تهديد و ترور شخصبّت،وادار به سکوت و خاموشی می شدندآنچنانکه «شعبان جعفری»(معروف به «شعبان بی مُخ»)که در آغاز از فدائيان مرحوم دکتر مصدّق بوده،در قلع و قمع مخالفان مصدّق،نقشی اساسی و کارساز داشته است و ظاهراًدر برابر اين«خدمات»بود که با۳۰۰تومان حقوق ماهيانه(به پول آن زمان)«شعبان جعفری» به استخدام دولت دکترمصدّق در آمده بود.گفتنی است که سياست سرکوب و قلع و قمع مخالفان مصدّق توسط اراذل و اوباش برای نخستين بار توسّط شادروان دکتر حسين فاطمی پيشنهاد شده بود.(نگاه بفرمائيدبه:آسيب شناسی يک شکست،صص۲۵۹- ۲۶۹ )…..حالا،پس از گذشت بيش از نيم قرن،ظاهراً روزگار برای برخی از دوستداران دکتر مصدّق،تغييری نکرده و آنان،در لباس«دکتر متخصّص بيهوشی»،«مهندّس راه و ساختمان»،«افسر اخراجی ارتش و مهندس در مسائل هيروشيما»!!!و غيره،در قلع و قمع و ترور شخصیّت ِدگرانديشان،«رشادت» ها می کنند آنچنان که استادان فرزانه ای مانند دکتر جلال متينی و دکتر محمّد علی موحّد نيز از دشنه ی دُشنام اين مهاجمان،مصون و در «امان» نمانده اند!، بقول فرزانه ای:«ديکتاتور کسی است که برای چيدن يک سيب،درخت را از ريشه می کَند!»با اين اعتقاد، بايد بگويم که شرافت اخلاقی و عقلانیّت علمی وادب سياسی حُکم می کرد که دوستداران دکتر مصدّق برای انتقاد از اين يا آن نکته ی کتاب «آسيب شناسی...» (يا:کَندن يک سيب)، کُلّ کتاب(يا:درخت) را از ريشه نکَنند و برای اين کار، جعل و جوّسازی و جنجال را ابزار ِدست خود نسازند چراکه هرکار ِشرافتمندانه ای به ابزاری شريف و شايسته نياز دارد.مثلاً:در حاليکه آقای ميرفطروس در کتاب خود،حدود۲۰صفحه به گزارش ويلبر(مأمور برجسته ی سازمان سيا در ايران) استناد کرده اند،در همين اواخر،يکی از شيفتگان و شوريدگان دکتر مصدّق و دکتر حسين فاطمی، بدون آنکه به متن اصلی و کامل کتاب نگاه کند،در مطلبی بانام«انکار کودتا و بقيه ی داستان» مدّعی شده که:با استناد به گزارش«ويلبر»توسط آقايان موحّد و ميرفطروس، آقای ميرفطروس « به وجود اسناد کودتای ۲۸ مرداد اقرار ميکند» و اين امر،ادّعای «نابود کردن اسناد مربوط به رويداد۲۸ مرداد توسّط سازمان سيا» را ردّ می کند و ... به اين نتيجه ميرسيم که آقای ميرفطروس در دو فرصت مختلف، اقدام به تناقض گوئی کرده است».(۲)
از آنجائيکه اين مطلب نيز با ادعاهای دروغ و مجعول،بسان «برگ زر»!!در بيشتر ِسايت های منسوب به« جبهه ی ملّی» منتشر شده،لازم است که بر مدّعیّات آقای منتقد،دقيق تر بنگريم تا - بار ِديگر - از«آسيب رسانی به حافظهء تاريخی» جلوگيری کنيم:
۱- آقای منتقد،متأسّفانه به خوانندگان مقاله اش نمی گويد که«نابود کردن اسناد مربوط به ۲۸ مرداد توسّط سازمان سيا» ،تنها، نظر ِ ميرفطروس نيست بلکه نظر ِبسياری از محقّقان معتبر است و بطوريکه وی در کتاب «آسيب شناسی...»(ص ۱۴۴)و نيز گفتگو باسايت وزين «روزنامک» اشاره کرده است:گزارش «ويلبر»ابتداء در ۸۰ صفحه در روزنامه ی نيويورک تايمز(در ۱۶ آوريل و ۱۸ ژوئن ۲۰۰۰)منتشر گرديد و سپس متن کامل آن در ۱۶۹ صفحه انتشار يافت،در حاليکه اسناد نابود شده توسط سازمان سيا در باره ی ۲۸ مرداد۳۲،بالغ بر هزاران صفحه بود!...
۲- برخلاف ادّعای منتقد،آقای ميرفطروس، هيچگاه رويداد۲۸مرداد را بعنوان«جنبش يا قيام ملّی» نناميده است.
۳- آنچه که زير عنوان «دکتر حسين فاطمی و علامت سئوال!»از گزارش«ويلبر» نقل شده، برخلاف ادّعای آقای منتقد، نه« برای کوبيدن و به لجن کشيدن شخصیّت دکتر فاطمی »بلکه برای دفاع از دکترفاطمی و در ردّ ِ نظر دکتر محمّدعلی موحّد ( مبنی بر همکاری دکترفاطمی با انگليسی ها) بوده است.
محمِدعلی موحـّد در بررسی گزارش ويلبر، زير عنوان «فاطمیو علامت سئوال»، مینويسد:
«مطلب قابل تأمل ديگر در «تاريخچــهء عملیـّات سيا»، زيرنويس، راجع به دکتر حسين فاطمی است. ما در شرح زمينهسازیها برای کودتا آورده بوديم: «قرار شد يک نفر از سازمان اطلاعات انگليس و يکی ديگر از سيا به ديدنِ خواهر شاه، اشرف ـ که در فرانسه بود ـ بروَد و او را به تهران بفرستند تا برادر [شاه] را از رسمـّيت و اعتبار کامل اقدامات [کرميت] روزولت مطمئن سازد»...چنين پيشبينی شده بود که اسدالله رشيديان به فرانسه برود و در ديداری از اشرف، ترتيب ملاقات او را با مأموران بريتانيا و آمريکا بدهد. امِا گرفتن اجازهء خروج از کشور [برای رشيديان] در آن روزها کارِ آسانی نبود. اين مشکل را دکتر حسين فاطمی وزير امور خارجــة دکتر مصدّق حـّل کرد و خود، اجازهء خروج و رواديدٍ ورود رشيديان را در اختيار او گذاشت. گزارشگر سيا پس از اين حکايت، در زيرنويس اضافه میکند که حسين فاطمیدر نزدِ سيا به عنوان عضوی مشکوک شناخته میشد که گاه و بیگاه آمادهء تماس با انگليسیها بود و دلش میخواست در صورت سقوط مصدّق، جايگاهی در ميان مخالفان او و هواخواهان بريتانيا داشته باشد. زيرنويسِ سيا تأکيد میکند که حسين فاطمی، رشيديان را میشناخت و میدانست که او عامل انگليسیهاست... اين البتـّه، نکتــهء درخور ِتأمـّلی است. برادران رشيديان به اتفاق سرلشکر حجازی در مهرماه ۱۳۳۱ به اتـّهام توطئــة کودتا دستگير شدند و درست در همان ایـّام بود که دکتر حسين فاطمی از سفری که برای معالجه در اروپا داشت به ايران بازگشته و به وزارت خارجه منصوب شده بود».(موحّد،ج۲،صص۹۶۷-۹۶۸،به نقل از:آسيب شناسی يک شکست، صص۲۵۲-۲۵۳)
آقای منتقد در ردّ ِ نظر دکتر موحّد می نويسد:
« نتيجه گيری مأمور سيا به دلائل زيرين درست نيست:
۱- مأمور سيا به علت عدم اطلاع از سلسله مراتب اداری ايران، دست به نتيجه گيری اشتباه زده است. همانطور که همگان ميدانند، اولا در ايران رواديد خروج و ورود صادر نميکردند. مدرکی که برای مسافرت به خارج از ايران صادر ميشد، همانا گذرنامه بود که پس از پرداخت عوارض خروج به بانک و ارائه رسيد آن در مرز خروجی، مسافر ميتوانست از کشور خارج شود. ثانيا- صدور گذرنامه به عهدهء اداره گذرنامه بود. ثالثا- اداره گذرنامه تابع شهربانی کل کشور بود. رابعا- شهربانی جزء ابواب جمعی وزارت کشور و نه وزارت امورخارجهء بود.
۲- بنابراين، دکتر حسين فاطمی که در آن زمان با سمت وزير امور خارجه انجام وظيفه ميکرد، نميتوانست در صدور گذرنامه رشيديان نقشی داشته باشد. تنظيم کننده گزارش سيا به اشتباه و براين اساس که چون در کشور آمريکا گذرنامه از سوی وزارت امورخارجه صادر ميشود، تصور ميکرد که گذرنامه اسدالله رشيديان هم از سوی وزارت امورخارجه ايران صادرشده و بنا بر اين به آن نتيجه گيری اشتباه رسيده بود. مضافاً به اين که رشيديان در سمت ديپلمات هم نبود تا برای او گذرنامه ديپلماتيک از سوی وزارت امورخارجه صادرشود.
شک نيست که آقای موحد به عنوان يک مورخ ايرانی بايد از سلسله مراتب صدور گذرنامه درايران اطلاع ميداشت. ترجمه گزارش سيا از سوی ايشان و بدون تذکر و تصحيح گزارش مزبور را نميدانم .....
شک نيست که آقای موحد و آقای ميرفطروس در مورد دکتر فاطمی نظر خصومت داشته اند. وگرنه سلسله مراتب اداری که در بالا شرح آنها رفت، نميتواند از نگاه تيزبين يک مورخ دور بماند....».(پايان نقل قول).
روشن است که همه ی اين داستان سرائی ها به اين علّت است که« منتقد کبير و تيزبين» ،هيچ نگاهی به متن اصلی و کامل کتاب«آسيب شناسی...»نکرده وگرنه با اندکی بصيرت و خصوصاً انصاف، می ديد که آقای ميرفطروس در پايان همين بحث و در ردّ تلقّی دکتر موحّد( مبنی بر همکاری دکتر فاطمی با انگليسی ها)تأکيد کرده اند:«به اعتقاد ما، باوجود قدرتطلبیهای حسين فاطمی و تمايلات جمهوريخواهی وی، تلقّی هرگونه همکاری فاطمی با انگليسیها میتواند نادرست و ناروا باشد.»(آسيب شناسی...،،ص۲۵۳).
از طرف ديگر:ادّعای منتقد مبنی بر«وجودسلسله مراتب اداری برای صدور ويزای اسدالله رشيديان» در جامعه ای که «روابط» بر«ضوابط» حاکم است و«پيشوا» همهء قوانين شناخته شدهءخود رانيز زير پا می گذارد،ادّعائی بی پايه و اساس است.از اين گذشته، اين اوّلين بار نبود که عضوی از کابينهء دکتر مصدّق،خودسرانه و بدون «سلسله مراتب اداری» دست به اقدام می زد،نگاهی به خاطرات صديقی(آسيب شناسی...،صص۳۰۶-۳۰۷)و نيز اظهارات دکتر صديقی در دادگاه نظامی(ج۲،صص۶۲۹،۶۴۱و۶۶۰؛آسيب شناسی...،ص۳۰۵) ،به روشنی،نشان می دهد که بسياری از اقدامات مصدّق - خصوصاً در روزهای۲۵ تا ۲۸ مرداد۳۲ - بدون مشورت و صلاحديد دکتر صديقی(وزير کشور)انجام شده است،در برابر اين اقدامات خودسرانه و«بدون طی سلسله مراتب ِ اداری» بود که دکتر صديقی(يعنی:شريف ترين و معتمدترين وزيرکابينهءدکتر مصدّق)خطاب به وی فرياد کرده بود:
- آقای دکتر مصدّق!شما می خواهيد وزير و دستگاه دولت،نوکر ِ شما باشد!(آسيب شناسی...،ص۱۸۱،به نقل از:موحّد،ج۲،۷۶۲).
با اينهمه،چنانکه گفته ام:در پايان بحث مربوط به دکتر فاطمی و در ردّ ِ نظر ِ دکتر موحّد مبنی بر«همکاری دکتر فاطمی با انگليسی ها»،آقای ميرفطروس با انصاف و اعتدال ِ يک پژوهشگر ِ دادگر تأکيد کرده اند:«به اعتقاد ما، باوجود قدرتطلبیهای حسين فاطمی و تمايلات جمهوريخواهی وی، تلقّی هرگونه همکاری فاطمی با انگليسیها میتواند نادرست و ناروا باشد.».
روشن است که اينگونه جعل هاوجوّسازی ها، نه به نفع مرحوم دکتر مصدّق و دکتر فاطمی است و نه،خصوصاً، به نفع حقيقت تاريخی. نوشتن وانتشار اينگونه دروغپردازی ها، نشانه ی افلاس فکری کسانی است که اسناد کتاب «آسيب شناسی يک شکست»،اسطوره سازی ها و افسانه بافی های سياسی آنان را،به شدّت،آسيب پذيرکرده است،در اشاره به اين جعل ها و جنجال هاست که شاعر ِدلسوخته ای گفته است:
در دست ِواقفان حقيقت، قلم شکست
رونق، بساط مارنگاران گرفت باز
حسن اعتمادی
مدير و مُجری برنامه های راديوی فرهنگی – سياسی ِ«صدای شما» (در استکهلم سوئد)
... ادامه دارد
زيرنويس ها:
۱- برای نمونه هائی از اين حمايت ها و «بشارت نامه»ها،نگاه کنيد به:
http://www.zamaaneh.com/revolution/2009/01/post_221.html
http://www.zamaaneh.com/revolution/2009/01/post_213.html
http://www.zamaaneh.com/revolution/2009/01/post_198.html
http://www.zamaaneh.com/revolution/2009/01/post_214.html
۲- نگاه کنيد به:
http://www.namir.info/home/pdf/aka19/makhdosh.htm
No comments:
Post a Comment