Tuesday, January 12, 2010

ایـران

ایـران

ای سرزمين شرقیِ من!

- ايران!

اسطورهء تطاول و توفان!

ای زنده در حماسهءاشعار!

ای پايدار!

پريشان!

(در خيلِ خون و

خنجر و

خاکستر)

بر صخره های ستُرگ خراسان

روحِ بلند و خستهء «عطار1» را می بينم

که هراسان

در ردائی از عرفان

و با حنجره ای از خون و خنجر

می خواند:

- « چنگيز!

چنگيز!

رخصتی!

رخصتی!

از کوچه های عاشقِ نيشابور

آرام و رام

گذر کن!

اين کوچه های ملّت مغلوبی است

کز لاله های پریش -

پریشان ترست

وز هق هقِ هميشهء گريه اش

ديوار باستانیِ « ُندبه»

می لرزد

چنگيز!

رخصتی!

رخصتی!

از کوچه های عاشق « نيشابور»

آرام و رام

گذر کن!

اين کوچه های ملّت مغلوبی است -

که در تمامت تاریخش

(این رودبار خون)

از مهربانی و ايثار

سطری حتّی

(نه سطوری)

بر وی نرفته است

الاّ ستم

يا طرحِ ارغوانیِ ساطوری ...

آری!

اين کوچه های ملّت مغلوبی ست -

که رنج باستانی قومم را

(مسیح وار)

از منزلی

به منزل دیگر

برده ست

و اینک

تاریخ پرشکوه تبارش را

گردِ سُمِ ستوران

برق بلیغِ دشنة دشمن

و زخمِ تاریکِ تازیانة «تاتار»

تفسیر می کند

چنگیز!

چنگیز!

رخصتی!

دیری ست دشت های قبیلة ویرانم

در بادهای تهاجم و تاراج

خشکیده ست

اینک

خراج تو:

سرهای ُپرصلابت مردان

یاقوت های خون شهیدان

الماس های چشم عزیزان باد!

چنگیز!

رخصتی!

رخصتی!

از رود خونِ ملتِ من اینک

(در کوچه های عاشق نیشابور)

آرام و

رام گذر کن!

*

اینک که همچو تیغ

برهنه و عریانم

و بر ستیغِ سرخِ سرودن

می رانم

فریاد می زنم:

- ایران!

ایران!

با ابرها بگوی!

با ابرهای حوصله بر گوی:

« باران ...

باران بباران!»

ایران!

از دفتر: آوازهای تبعیدی

________________

1- شاعر و عارف بزرگ که در حملهء مغول کشته شد.

* * *

No comments:

Post a Comment